از چهار بیدار شده ام و مشغول بار گذاشتن آبگوشت هستم؛ کمی متفاوت تر از همیشه البته.
یادم می آید که مادرم، یا زن عمو شهربانو، از شبِ پیش، یا صبح خیلی زود آبگوشت را بار می گذاشتند، آن هم در تنور، و تقریبا خوراک هر روزه مان بود! گلایه می کردیم که چه قدر آبگوشت؟...
الان اما دلم برای آن آبگوشت ها جور دیگری تنگ شده است.
پدرم دکان قصابی داشت؛ دکان با در باریکی به حیاط بزرگمان راه داشت. وقتی گوسفند تازه ای سر می برید، از در باریک سرش را بیرون می آورد و مادرم را صدا می زد و گوشت و استخوان زیادی به او می داد که سهم آبگوشت بود. سهم عمومامه و زن عموشهربانو، به همان اندازه، محفوظ بود.
پدرم خوب می دانست که چه بخشی از گوشت و استخوان گوسفند برای آبگوشت مناسب تر است؛ بچه بودم. گویا از گوشت گردن می داد و استخوان های دنده و البته کمی دنبه.
تقریبا همه ی مردم روستا هر روز آبگوشت می خوردند.
آبگوشت در تنورِ توی ایوان جا می افتاد و با "شاته" می خوردیمش؛ نان نازک دایره ای شکل بزرگی که به تنهایی عطر و طعمی عجیب خوش مزه داشت؛ زن ها، صبح ها پیش از طلوع آفتاب آن را می پختند و عطر نان هاشان حیاط به حیاط می پیچید.
حالا آن آبگوشت کجا و این که ما بار گذاشته ایم کجا؟...
پ.ن:
عنوان از مولوی
نانا و اجی و خاله جان /خیلی لی لی به لالایِ پسرها می گذاشتن.
وقتایی که آبگوشت داشتن(آقاجان هم قصاب بود.گاو سرمی برید)/نخود و لوبیا و...نیم پز که میشد/سهم پسرها رو از دیگ آبگوشت جدا می کردن.گوشت و نخود و لوبیا...خنک که میشد،تو هاون سفالی آسیابش (البته گوشت رو ریش ریش میکنن)می کردن /براشون شامی رشتی می پختن.البته پسرها شامی رو با مخلفاتش(خیار و گوجه و سبزی خوردن/دوغ محلی)دوست داشتن.
خداوند مادر رو به اتفاق عزیزان سلامت و خاس نگهدار باشه.
روح عمو مامه و زن عمو شهربانو شاد.و قرین رحمت الهی...
سپاس بابت بازگویی این خاطرات قشنگ و دستور پخت شامی رشتی. خیلی جالب بود برام.
خدا ئازیزانتون رو در پناه خودش سلامت بداره و روح درگذشتگانتون هم شاد و قرین رحمت حق.
سپاس از حضورتون.
چقدر خوب که تو روزهای کرونایی همه هرچی هنر دارن رو میکنن مخصوصا آقایون با آشپزیاشون گل کردن
آشپزی اگه با علاقه انجام بشه خیلی لذتبخشه؛ متاسفانه گرفتاری های روزمره داره ما رو به سمت روتین کردن همه چیز می بره.
سپاس از حضورتون.
سلام
آبگوشت و تنور و جاافتادن و نانی که خودش به تنهایی حکایتی است و قرنطینه... هییییی!
درود حسین آقا!
کامنت هاتون انرژی بخشه!
خوبه که یه جوری بگذرونیم این روزها رو، شما با کتاب و ما با آشپزی!
سپاس که خوندین.
ما هیچ وقت آبگوشت تو تنور نخوردیم فقط نون تو تنور خوردیم ، چند روزی می خوام آبگوشت بپزم
امید که از این فرصت ها براتون پیش بیاد.
در همین روستای پدری، مدت هاست که دیگه خبری از اون نون های خوش مزه نیست!
سپاس از حضورتون.
اللهم عجل لولیک الفرج
آمین.
سپاس از حضورتون.