اینک چشمهسارِ زمزمه:
زلال
(چرا که از صافیهای اعماق میجوشد)
و خروشان
(چرا که ریشههایش دریاست)
"احمد شاملو"
دیشب خواب شاملو را دیدم؛زنده و سرحال. کنارش نشسته بودم، روی مبلی شیری رنگ. آن قدر نزدیک بودیم که انگار سال هاست آشنای نزدیکیم. کسان دیگری هم بودند که فقط آقای تقوایی را به خاطر دارم که چای می ریخت و لبخندزنان حرف می زد و توی پذیرایی این طرف و آن طرف می رفت. شلوار و پیراهن رنگ روشنی پوشیده بود.
شاید خانم غزاله علیزاده هم بودند.
ذوق عجیبی داشتم. کنار شاملو نشسته بودم. حالش خوب بود. می خندید. از شعرها و واژه هایش می گفت. مات حرف زدنش بودم. صدایش همان طور بود که شنیده بودم!
سلام
چه عالی... جای من را هم خالی میکردید
درود حسین آقا،
جای دوستان سبز.
امیدوارم در خواب بعدی همه با هم باشیم
خیلی ممنونم از حضورتون.
سلام
ممنون از شعر خوب محمد مختاری!
من هم یکبار خواب ناتل خانلری را دیدم، نزدیک و صمیمی و چقدر برایم عجیب بود، چون مطمئن بودم توی آن دوران چیزی از ایشان نخوانده بودم. بعد از این خواب تا مدتها بیوگرافی و کارهایشان را دنبال میکردم، بلکه شاید دلیل خواب دستم بیاید.
درود،
خواهش می کنم؛ به مهر می بینید.
چه خواب جالبی! و جالب تر اینکه خواب رو دنبال کرده اید.
خواب پر ثمری بوده پس.
خیلی ممنونم از حضورتون.