در مترو، سرباز جوان جایش را به پیرمردی داد و خودش بقچه ی بزرگ و وسایل همراهش را در فضای پشتِ در گذاشت و نشست روی بقچه. سرباز نیروی هوایی بود؛ کمی بعد با فرچه ی سپیدی، پوتینش را برق انداخت، کتابی از کوله اش درآورد و مشغول خواندن شد؛ این منظره زیبا نیست؟
برادرم ابراهیم هم وقتِ سربازی کتاب می خواند و تئاتر بازی می کرد؛ بعضی از نمایشنامه هایش را من هم می خواندم. در خانه از تمرین هایش می گفت و گاهی هم دیالوگ ها را می خواند و من، هم لذت می بردم و هم می آموختم.
سلام
همین که شام شب سال نو را در کاخ میل فرمودید نشانه خوبی است
با آرزوی سالی پر از شادی و سلامتی
سلام حسین آقا،
جای دوستان سبز.
این روزها کاخ گلستان دلبری می کنه از زیبایی،
و البته شلوغه!
خیلی ممنونم از شما؛ به امید روزهای خوب برای همه مون
سپاس از حضورتون.
همین که نشست جلو تلویزیون گفت دقت کردین فرش ایرانی پهن کردن اون ور دنیا ...هنوز لاکیش رو بورسه ...نیم ساعت بیشتر بود جلو تلویزیون بودم ندیده بودم ...گاهی کور میشم و حتی کر ...
امید که سال خوبی برای همه باشه.
می فهمم.
خیلی ممنونم از حضورتون.
انقدر که از اینجور صحنهها در فضای عمومی کم است که دیدن یکی آدم را به وجد میآورد
سلام آقا محمدرضا.
واقعا همین طوره.
وقتی از بچه های مدرسه می پرسم که کتاب می خونید یا نه؟ پاسخ ها خیلی ناامیدکننده است.
خیلی ممنونم از حضورتون.
سلام
زیباتر از این کمتر چیزی هست
درود حسین آقا،
خیلی لذتبخشه.
می دونم که خودتون هم در دوران سربازی کتاب می خوندین.
سربلند باشید همیشه.
خیلی ممنونم از حضورتون.
چه قشنگ
به مهر می بینید، سپاس!
خیلی ممنونم از حضورتون.
زور خاسِ!
به مهر می بینید،زور سپاس!
خیلی ممنونم از حضورتون.
خیلی خوب بود
به مهر می بینید، سپاس!
خیلی ممنونم از حضورتون.
صحنه خیلی زیبا و کمیابی است
بله و امیدوارم بیشتر و بیشتر بشه.
خیلی ممنونم از حضورتون.