فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

بیدادِ بی خوابی

دو ساعتی هست که بی خوابم. از این پهلو به آن پهلو شدن بی فایده بود وبی خوابی  سرانجام مرا به این جا کشاند.


و من می مانم و بیداد بی خوابی

در این ایوان سرپوشیده ی متروک

شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست

که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها،

پرستوها...


"مهدی اخوان ثالث"


صدای تبر...

در این باغِ کوچک چرا

چرا صدای تبر قطع نمی‌شود؟

چرا صدای افتادن؟

تا کی به سوگِ سروها بنشینیم؟

تا کی به سوگِ صنوبرها؟

در این باغِ کوچک

مگر چند سروِ صنوبر هست

که دندانِ برنده‌ی تبر

از شکستنشان سیر نمی‌شود؟


"منوچهر آتشی"

پ.ن:

طرح از کته کل ویتس

بشنوید: If These Walls could speak از Clouds

https://fex.net/s/cc89caa

سکوتِ آدمی

سکوتِ آب

می‌تواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛

سکوتِ گندم

می‌تواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛

همچنان که سکوتِ آفتاب

                              ظلمات است ــ

اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست

غریو را

تصویر کن!


"احمد شاملو"

بیا به حال بشر های های گریه کنیم...

بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد

به کوه خواهد زد

به غار خواهد رفت


بیا به حال بشر های های گریه کنیم 

که با برادر خود هم نمی تواند زیست...

"فریدون مشیری"


به یاد همه ی جان باختگان طبیعت ایران و از جمله جان باختگان اخیر در جنگل های پاوه که با دست خالی، در مرزهای مین گذاری شده، به یاری طبیعت شتافتند و جانشان را در این راه  دادند.

روح ایشان و همه ی جان باختگان پیشینِ زاگرس شاد و یادشان گرامی باد!

.روستای بیاره در مرز اقلیم کوردستان عراق و روستای هانگرمله در پاوه کرمانشاه

.جاده ی پاوه به نودشه

.باینگان، پاوه

.روستای دشه، پاوه

.روستای شرکان، پاوه

چگونه شرح دهم؟...

دراین زمانه‌ی بی‌های‌وهوی لال‌پرست

خوشا به حال کلاغان قیل‌وقال‌پرست


چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را

برای این همه ناباور خیال‌پرست


به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال‌پرست


رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند

به پای هرزه‌علف‌های باغ کال‌پرست


رسیده‌ام به کمالی که جز اناالحق نیست

کمالِ دار برای من کمال پرست


هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری‌ست

به تنگ‌چشمی نامردم زوال‌پرست



"محمد علی بهمنی"


 از مدرسه که برگشتم، هیراد را از خانه ی مادرم برداشتم و بردمش پارک. توی راه ترانه ی جورچینِ چاووشی را می خواند. گفت این ترانه را دوست دارد.

 نگه داشتم و برایش دانلود کردم و با هم گوش کردیم.

 به پارک که رسیدیم روی چمن ها دراز کشیدیم و ترانه را زدیم روی تکرار!


پ.ن:

بشنوید:

http://s13.picofile.com/file/8399332818/Shajaryan_mix.mp3.html

میکسی از آواز سوم از آلبوم آستان جانانِ استاد شجریان، شعر از حافظ، اصل آهنگ از زنده یاد پرویز مشکاتیان

یارب، نظر تو برنگردد...

به راه این امیدِ پیچ در پیچ 

مرا لطف تو می باید دگر هیچ...


" وحشی بافقی"

کاش...

کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
....

"فروغ فرخ زاد"

خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جان سوز...

"خداوند این سرزمین را از خشکسالی و دروغ دور نگه دارد."

داریوش بزرگ


چه بگوییم؟

از چه بگوییم؟

از کدام درد بگوییم؟...


پ.ن. ها:

٭"تفریح ما تمرین آیین های تدفین است

از هفت  اقلیمت  کجا این قدر غمگین است؟!"

"عبدالحمید ضیایی"


٭تصنیف "گریه کن"با صدای استاد شهرام ناظری:

http://download1639.mediafire.com/nlwyef1n2ceg/

fn6l1qdd8k09aha/Shahram+Nazeri+-+Aref+Ghazvini+-+Pejman+Taheri+-+Geryeh+Kon.mp3


٭ تصویر: تعدادی از جان باختگان حادثه ی سقوط هواپیما

اعماق...

زندگی در اعماق امن است

اما زیبا نیست

ماهی هایی که در اعماق زندگی می‌کنند

صید نمی‌شوند

اما طلوع آفتاب را هم نمی‌بینند

کشتی‌ها را نمی‌بینند

حالا اسبی زیبا

پا به دریامی‌گذارد

او را نیز نخواهند دید

بله، زندگی در اعماق غم‌انگیز است.


"رسول یونان"

خفگی...

شنیدن، دیدن و نگفتن
همه ی آنچه را
که مترسک از ماه آموخته بود...

"سیدعلی صالحی"

مدرسه ای که می رفتیم...

اولین شاعر جهان

حتماً بسیار رنج برده است

آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت

و کوشید برای یارانش

آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده

توصیف کند 


و کاملاً محتمل است که این یاران

آنچه را که گفته است

به سخره گرفته باشند


"جبران خلیل جبران"

.

امروز یکی از همکارها گریزی زد به سال های ۸۶، ۸۷ و  خاطراتی از مدرسه ای که من هم یک روز در آن تدریس داشتم...

مدرسه در حاشیه ی یک زمین خشک، در انتهای روستایی در حاشیه ی شهر بود. برای نخستین بار بود که در آن مدرسه تدریس گرفته بودم که از جمله ی بهترین مدرسه های منطقه بود. تابستان ابلاغم را بردم و قرار شد از پاییز دو روز در آن جا تدریس کنم. اما در تابستان شنیدم که مدیرش را برکنار کرده اند و مدیر دیگری جایگزینش کرده اند. گویا از حراست اداره رفته بودند و به مدیر پیشین گفته بودند اسامی کسانی را که در تحصن مدرسه شرکت کرده اند بنویسد، او هم گفته بود اول نام خودم را بنویسید!

جدا از تغییر مدیریت، مدرسه ی شیفت مخالف را که بچه هایش به بی انضباطی مشهور بودند با این مدرسه ادغام کرده بودند.

روز نخست که رفتم، صف کلاس ها تا دم در حیاط کشیده شده بودند.

مدیر جدید از ابلاغم خبر نداشت! خوشبختانه کپی اش را همراه داشتم. باهاش جر و بحثم شد و در نهایت قرار شد یک روز آن جا درس بدهم و روز دیگر را در مدرسه ای دیگر.

اما همان یک روز به سختی می گذشت...

بچه های شرّ و شور کم نداشت؛ حرف و تیکه های زشت و بی پرده رایج بود و دعواهای زنگ آخری در بیابان نزدیک مدرسه تقریبا هر روز برقرار بود. پای چشمِ یکی از معاون ها بادمجانی کاشته بودند و او هر روز با عینک آفتابی بد شکلی به مدرسه می آمد. معاون دیگر که اصلا عرضه نداشت با بچه ها رو به رو شود و ازشان می ترسید.

فقط همان یک سال و همان یک روز آن جا بودم؛ شنیدم که سال بعد وضعیت بدتر شده بود. یادم می آید که یکی از همکارهای ریاضی مان مدام دنبال غیبت کردن بود که آن جا را بپیچاند! می گفت این بچه های سوم انسانی پدرم را درآورده اند.

از همان بچه های کلاس سوم انسانی، یکی شان خودکشی کرد. دختری را می خواست و وقتی از او جواب رد شنیده بود، با قرص برنج خودش را خلاص کرده بود.

"محل پاک شدن گناه کلیسا نیست...،

تو خیابون‌های پایین شهره!"


"خیابان‌های پایین شهر (Mean Streets) / مارتین اسکورسیزی"

تو سختی یا من یا آهن، ای سنگ...

دیوانه‌ای 

به تازگی از بند 

جسته است


این مژده را 

به حلقه ی طفلان

که می‌برد؟...


"صائب تبریزی"

 پ.ن.ها:

٭ طرح ممنوعیت شلیک مستقیم به کولبران راهی مجلس شد!

٭تصویر از صالح تسبیحی؛ ترکیب تابلویی از کاراواجو (سده ی ۱۶ و ۱۷ م.) با صورت یخ زده ی فرهاد خسروی.

بشنوید:

http://s7.picofile.com/file/

8382701800/%DA%A9%D9%88%D9%8

4%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86.mp3.html

ترانه ی کُردی "کولبر"، با صدای جمشید عزیزخانی.


پیوست به پست پیشین.

علم در خطر است!

هوای آلوده را حتی توی راهروی مدرسه هم می توان با چشم دید. سر درد و حالت تهوع داریم، اما مدرسه تعطیل نیست؛ 

گویا مسئولین فرموده اند که "علم در خطر است!"

یا باید در گردنه با مشت گره کرده زیر برف بمیریم، یا خانه مان را آب بگیرد، یا...، اگر شانس آوردیم و زنده ماندیم، با هوای آلوده خواهیم مرد.

راستی...، چرا فرهاد خسرویِ ۱۴ ساله سرکلاس نبود و زیر برف بود؟


هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان

نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین

درختان اسکلت‌های بلورآجین

زمین دل‌مرده، سقفِ آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است...


"مهدی اخوان ثالث"

پ.ن:

بشنوید:

http://s7.picofile.com/file/8382555818

/%D9%84%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C_

%DA%A9%D8%B1%D8%AF%DB%8C.mp3.html

لالایی کُردی با صدای تارا جاف، که بازخوانی دیگری از لالایی استاد مظهر خالقی است.

تاری که دلش برای صدای خودش تنگ شده است...

در نقشه می‌توان 

ارومیه را؛ به رنگ سیستان کشید 

یا تهران را 

به رنگ دیوارهای خرمشهر 

خراسان را، باید تار کشید 

تاری که دلش

 برای صدای خودش تنگ شده‌است 

خزر را؛ باید به رنگ لیوان چای کشید 

چایی که در آن 

میلیون‌ها سیگار را خاموش کرده‌اند

در نقشه می‌توان 

مرزها را به رنگ گاوخونی کشید 

که هر غروب، پرنده‌های مهاجر

در آن سکته می‌کنند...


"جلال حاجی زاده"

کدام حکایت و حیات آدمی؟...

بگو برایتان چه بگویم

از خاک و خون کدام سرزمین؟

کدام حکایت و حیات آدمی؟

و من رد کدام اندوه را

به شما نشان دهم؟


و از روزن کدام راز گریه به درآیم؟

و از میان رگبار همه رنگ‌ها

کدام پرده را پیش آورم؟

و از روشنایی این همه آوا

چراغ کدام زندگی را برافروزم؟


"شیرکو بیکس"


پ.ن:

هیراد گفت:"کاش من خدا بودم!"

گفتم:"اون وقت چه کار می کردی؟"

گفت:"همه رو دوست می داشتم!.."

چه قدر حوصله نداریم...

آی مَمَدو 

نگاه کن و ببیین

چه قدر حوصله نداریم  

چه قدر همه چیز به هم ریخته است 

چه قدر از هم بیزار،  مانده ایم. 


 آی مَمَدو

کناره ها را نگاه

و کشتی‌های پهلو گرفته در امتداد داغ و سوزان‌اش 

در غروبی زرد و نارنجی و آبی

خسته و اما ُپر امید. 


پس کشتی‌های ما کجاست مَمَدو

کشتی ما...

که قرار بود تا برایمان بیاوری‌اش

و شاد و خوشحال و سبکبال 

به ماهی‌گیری خلیج برویم 

در آفتابی داغ و سوزان

و آنگاه کرانه‌ها را به نظاره بنشینیم 

و خیال ببافیم 

و عصر هنگامان 

خوشحال و خندان 

با توری پر از ماهی جنوبگان

به ساحل بازگردیم 

پس کشتی‌های ما کجاست مَمَدو...

کشتی ما.


 "صادق الهه"

بشنوید:

http://s6.picofile.com/file/8381422950/

Agha_Negah_Dar.mp3.html

"آقا نگه دار!"، از گروه کیوسک.

تصویر، اثر طراوت نیکی

ایمان

آنگاه

خورشید سرد شد

و برکت از زمین ها رفت

 

سبزه ها به صحراها خشکیدند

و ماهیان به دریاها خشکیدند

و خاک مردگانش را

زان پس به خود نپذیرفت

 

شب در تمام پنجره های پریده رنگ

مانند یک تصور مشکوک

پیوسته در تراکم و طغیان بود

و راهها ادامه ی خود را

در تیرگی رها کردند

 

دیگر کسی به  عشق نیندیشید

دیگر کسی به فتح نیندیشید

و هیچکس

دیگر به هیچ چیز نیندیشید

 

در غارهای تنهائی

بیهودگی به دنیا آمد

خون بوی بنگ و افیون می داد

زنه ای باردار

نوزادهای بی سر زائیدند

و گاهواره ها از شرم

به گورها پناه آوردند

 

چه روزگار تلخ و سیاهی

نان ، نیروی شگفت رسالت را

مغلوب کرده بود

پیغمبران گرسنه و مفلوک

از وعده  گاه های الهی گریختند

و بره های گمشده ی عیسی

دیگر صدای هی هی چوپانی را

در بهت دشت ها نشنیدند

 

در دیدگان آینه ها گوئی

حرکات و رنگها و تصاویر

وارونه منعکس می گشت

و بر فراز سر دلقکان پست

و چهره  وقیح فواحش

یک هاله  مقدس نورانی

مانند چتر مشتعلی می سوخت

 

مرداب های الکل

با آن بخارهای گس مسموم

انبوه بی تحرک روشنفکران را

به ژرفای خویش کشیدند

و موشهای موذی

اوراق زرنگار کتب را

در گنجه های کهنه جویدند

خورشید مرده بود

خورشید مرده بود ، و فردا

در ذهن کودکان

مفهوم گنگ گمشده ای داشت

 

آنها غرابت این لفظ کهنه را

در مشق های خود

با لکه ی درشت سیاهی

تصویر می نمودند

 

مردم ،

گروه ساقط مردم

دلمرده و تکیده و مبهوت

در زیر بار شوم جسدهاشان

از غربتی به غربت دیگر می رفتند

و میل دردناک جنایت

در دستهایشان متورم می شد

 

گاهی جرقه ای ، جرقه ی ناچیزی

این اجتماع ساکت بیجان را

یکباره از درون متلاشی می کرد

آنها به هم هجوم می آوردند

مردان گلوی یکدیگر را

با کارد می دریدند

و در میان بستری از خون

با دختران نابالغ

همخوابه می شدند

 

پیوسته در مراسم اعدام

وقتی طناب دار

چشمان پر تشنج محکومی را

از کاسه با فشار به بیرون  می ریخت

آنها به خود می رفتند

و از تصور شهوتناکی

اعصاب پیر و خسته شان تیر می کشید

اما همیشه در حواشی میدان ها

این جانوران کوچک را می دیدی

که ایستاده اند

و خیره گشته اند

به ریزش مداوم فواره های آب

 

شاید هنوز هم

در پشت چشم های له شده ، در عمق انجماد

یک چیز نیم زنده ی مغشوش

بر جای مانده بود

که در تلاش بی رمقش می خواست

ایمان بیاورد به پاکی آواز آب ها

 

شاید ، ولی چه خالی بی پایانی

خورشید مرده بود

و هیچ کس نمی دانست

که نام آن کبوتر غمگین

کز قلب ها گریخته ، ایمانست

 

آه ، ای صدای زندانی

آیا شکوه یأس تو هرگز

از هیچ سوی این شب منفور

نقبی بسوی نور نخواهد زد؟

آه ، ای صدای زندانی

ای آخرین صدای صداها...      


«فروغ فرخزاد»


پ.ن:

نقاشی با عنوان گولکوند ( به فرانسه: Golconde) از رنه ماگریت، ۱۹۵۳.


با رویاهامان چه می کنید؟

نان از سفره و کلمه از کتاب، 

چراغ از خانه و شکوفه از انار، 

آب از پیاله و پروانه از پسین، 

ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌اید، 

با رویاهامان چه می‌کنید! 


ما رویا می‌بینیم و شما دروغ می‌گویید ... 

دروغ می‌گویید که این کوچه، بُن‌بست و 

آن کبوترِ پَربسته، بی‌آسمان و 

صبوریِ ستاره بی‌سرانجام است. 


ما گهواره به دوش از خوفِ خندق و 

از رودِ زمهریر خواهیم گذشت. 

ما می‌دانیم آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار 

هنوز علائمی عریان از عطر علاقه و 

آواز نور و کرانه‌ی ارغوان باقی‌ست. 

سرانجام روزی از همین روزها برمی‌گردیم 

پرده‌های پوسیده‌ی پرسوال را کنار می‌زنیم 

پنجره تا پنجره ... مردمان را خبر می‌دهیم 

که آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار 

باغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب و 

نم‌نمِ روشنِ باران باقی‌ست. 


ستاره از آسمان و باران از ابر، 

دیده از دریا و زمزمه از خیال، 

کبوتر از کوچه و ماه از مغازله، 

رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفته‌اید، 

با رویاهامان چه می‌کنید؟ 


ما رویا می‌بینیم و شما دروغ می‌گویید ... 

دروغ می‌گویید که فانوسِ خانه شکسته و 

کبریتِ حادثه خاموش و 

مردمان در خوابِ گریه‌اند، 

ما می‌دانیم آن سوی سایه‌سارِ این همه دیوار، 

روزنی روشن از رویای شبتاب و ستاره روییده است 

سرانجام روزی از همین روزها 

دیده‌بانانِ بوسه و رازدارانِ دریا می‌آیند 

خبر از کشفِ کرانه‌ی ارغوان و 

آواز نور و عطر علاقه می‌آورند. 


حالا بگو که فرض 

سایه از درخت و ری‌را از من، 

خواب از مسافر و ری‌را از تو، 

بوسه از باران و ری‌را از ما، 

ریشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفته‌اید، 

با رویاهامان چه می‌کنید؟


"سید علی صالحی"


بشنوید:

http://s7.picofile.com/file/8380248300/

Farhad_Shabaneh.mp3.html

ترانه ی شبانه (کوچه ها) از آلبوم وحدت، با صدای فرهاد مهراد، ترانه از شاملو، موسیقی  اسفندیار منفردزاده.

سبز خواهم شد


دست هایم را در باغچه می کارم

سبز خواهم شد

می دانم

می دانم

می دانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهری ام تخم خواهند گذاشت...

"فروغ فرخ زاد"


بشنوید:

http://s6.picofile.com/file/8379469084/

%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%B2_%D8%B3%

DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86_%D9%82%

D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C.mp3.html

ترانه ی "پاییز"،آواز:سیمین قدیری، شعر: ژیلا مساعد،موسیقى: فریبرز لاچینی. از آلبوم: آواز فصل ها و رنگ ها.

نه!

هرگز شب را باور نکردم

چرا که

در فراسوهایِ دهلیزش

به امیدِ دریچه ئی

دل بسته بودم.


"شاملو "


دیشب جاده ساوه و اتوبان های منتهی به آن بسته شده بودند. هوشنگ، رامین و طیبه آمدند خانه مان. 

خوشبختانه تعطیل شدیم و هیراد هم تعطیل شد. امروز توانستم باهاش قدری بازی کنم. دیروز نخستین دیکته اش را بدون غلط نوشته بود.:)