فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

اولین شاعر جهان...


اولین شاعر جهان

حتماً بسیار رنج برده است

آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت

و کوشید برای یارانش

آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده

توصیف کند.


و کاملاً محتمل است که این یاران

آنچه را که گفته است

به سخره گرفته باشند.


"جبران خلیل جبران"


بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8333073342/Homayoun_Shajarian

_Pole_Khab128_UpMusic_.mp3.html

"پل خواب" با صدای همایون شجریان؛ شعر افشین یداللهی، آهنگ فردین خلعتبری.

امشب ای ماه...


قناری گفت: - کره ی ما

کره ی قفس ها با میله های زرین و چینه دانِ چینی.


ماهی سرخِ سفره ی هفت سین اش به محیطی تعبیر کرد

که هر بهار

متبلور می شود.


کرکس گفت: - سیاره ی من

سیاره ی بی هم تایی که در آن

مرگ

مائده می آفریند.


کوسه گفت: - زمین

سفره ی برکت خیز اقیانوس ها.


انسان سخنی نگفت

تنها او بود که جامه به تن داشت

و آستین اش از اشک تر بود.


"شاملو"


بعدا نوشت:

ماه گرفتگی را با هیراد در کوچه دیدیم.

بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/8332938418

/Mohammad_Motamedi_Emshab_Ey_Mah.mp3.html

تصنیف "امشب ای ماه"، شعر از شهریار، با صدای محمد معتمدی. گفت و گوی سنتور و کمانچه.

آغوشت اندک جایی برای زیستن، اندک جایی برای مردن...



اى ظریف ترین درد

که بر سمت چپ سینه ام نشسته اى

این چنین بى تفاوت نباش!

چیزى که اینجا مى سوزد

فانوس نیست

قلب من است...


"تورگوت اویار"


پ.ن. ها:

٭بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8332650350/Ahay_Khabardar.mp3.html

 ترانه ی "آهای خبردار"، متن از زنده یاد حسین منزوی، با صدای همایون شجریان از فیلم "رگ خواب" (حمید نعمت الله، ۱۳۹۵). 

٭ عنوان از شاملو.

لاله زار - یک


 خیابان لاله زار از قدیمی ترین خیابان های  تهران است. این خیابان از شمال به خیابان انقلاب و از جنوب به میدان توپخانه می رسد و امروزه برخلاف پیشینه اش، بازار وسایل الکتریکی ست.

 ناصرالدین شاه وقتی در سفر به پاریس خیابان شانزه لیزه را دید، در صدد برآمد که چونان خیابانی هم در تهران بسازد؛ پس در باغ لاله زار در مرکز تهران، نخستین خیابان سنگفرش پایتخت به شکل و شمایل فرنگی درست شد. خانه ها و مغازه های لوکس در یک طرف، و یک پارک تفریحی در طرف دیگر، باعث تجمع اصناف و مشاغل مختلف در آن  و البته حضور روزافزون عامه ی مردم شد. به زودی لاله زار به خیابانی  برای تفریح و سرگرمی معروف شد. کافه ها و سینماها و سالن های تئاتر یکی پس از دیگری ساخته شدند و لاله زار به خاطره ی جمعی چند نسل از ایرانیان پیوست.

این روزها اما هیچ خبری از آن سالن های سینما و تئاتر  و آن تماشاگران پرشور نیست؛ زرق و برق و نئون های سینماها جایشان را داده اند به وسایل برقی و سیم و کابل و لامپ. در بهترین حالت، سردر سینما هنوز باقی مانده است. یا تخریب شده اند، یا تغییر کاربری داده اند و هر آن بیم فروریختنشان می رود.

 در گذر از این خیابان، باور کردنی نیست که آن تعداد سینما با مشتری های ثابت داشته است. اگر دقت نکنی به دور و برت، چه بسا پاساژ یا انباری وسایل الکتریکی یی که از جلویش می گذری، فلان سینمای معروف بوده است، و  اگر سرت را بالا نگیری که اصلا سر درهای نیمه جان را هم نمی توانی ببینی....

 
بشنوید:
ترانه ی "لاله زار"  که "رضا یزدانی" اصلِ آن را در فیلم حکم (مسعود کیمیایی، ۱۳۸۳) خوانده است. متن این ترانه متفاوت با متن ترانه ی خوانده شده در فیلم است.

آرزویم مردن در صدای تو بود...



- رویا(لیلا حاتمی): کجایی امین؟

- امین (شهاب حسینی): همین‌جا...

- پس من چی می‌گفتم اگه این‌جایی؟

- داشتم به صدای تو گوش می‌کردم، نه چیزی که می‌خوندی...



از دیالوگ های"پرسه در مه"، بهرام توکلی، ۱۳۸۸.


پ.ن. ها:

٭عنوان از "بیژن جلالی"

٭بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8332183750/Amir_Azimi

_Rafti_1910861086.mp3.html

ترانه ی "رفتی"، از "امیر عظیمی

بغض غزلی بی لب...



گر سرت کتاب نبود و 

فوران فوارەهای روشنایی در آن نبود 

رنگ موهایت از خیالم پر می کشید 


گر نگاهت، رنگ بلندپروازی نبود و 

خیره به راز باد و قلب باران و آذرخش نبود، 

رنگ چشمانت از نگاهم پر می کشید


گر روحت نیز، 

به جادوی موسیقی آمیخته نبود، 

هر روز گوش به نداهای آبی و 

هر شب گوش به نسیم های سفید و 

هر بار گوش به نت های بالدار نمی داد 

رنگ اندامت

از دستان و از احساسم پر می کشید...



"شیرکو بیکس"


پ.ن:

بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/8331901634

/%D8%A7%DB%8C%D9%86_%D8%AD%D8%A7%D9%84_%

D9%85%D9%86_%D8%A8%DB%8C_%D8%AA%D9%88.mp3.html

"این حالِ منِ بی تو"، با صدای علیرضا عصار

خوشا دیدار ما در خواب...



آذر (فرزانه تأییدی): «چه جوری شد من به پستت خوردم؟ دفعه ی اول من رو کجا دیدی؟»


عزت (داریوش اقبالی): «حتما باید بگم؟»


آذر: «دلم می‌خواد بگی.»


عزت: «می‌دونی من اکثر شب ها که می‌خوابیدم خواب یه دختر مو بور رو می‌دیدم با چشم های درشت و آبی. عینهو خارجی ها! عین خودت! یه شب می‌اومد به خوابم یه شب نمی اومد، یه هفته علافم می‌کرد... خلاصه حسابی من رو پیچونده بود... بعدش تو رو دیدم. دیدم همونی هستی که تو خوابم می اومد. بعد دیگه تو رو تو خواب می‌دیدم. کار به جایی رسید که به عشق خواب دیدن می‌خوابیدم! حالا هم دیگه قاطی کردم..، نمی‌دونم اول خوابت رو دیدم یا خودت رو.»


آذر: «خب...، حالا باقیش رو بگو.»


عزت: «باقیش؟ باقیش دیگه همه ش حسرت. هردفعه می‌خواستم باهات حرف بزنم تنم داغ می‌شد. دیگه دلم رو خوش کرده بودم به این که از دور ببینمت...»



از دیالوگ های  فیلم"فریاد زیر آب"،  سیروس الوند،۱۳۵۶.


پ.ن.ها:

٭بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/8331797668/

_%D8%B2%DB%8C%D8%B1_%D8%A2%D8%A8_%D8%AF%D8%A7%

D8%B1%DB%8C%D9%88%D8%B4_457775.mp3.html

ترانه ی "فریاد زیر آب" با صدای داریوش؛ ترانه از ایرج جنتی عطایی.

٭ عنوان از متن ترانه

من و خاک در می خانه و بدنامی ها



تو و نوشیدن پیمانه و، خشنودی دل

من وخاکِ در می‌خانه و، بدنامی‌ها


"فروغی بسطامی"



پ.ن.ها:

٭ تصویر از سکانس پایانی "کازابلانکا"

٭ بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8331770726/CQADBA

ADHQIAAsZTYFHlEu1nanj_TwI.mp3.html

ترانه ی "شکار" با صدای ابی

دریاکنار


 صبح رفتم پیاده روی؛ مسیر مارپیچِ دور تا دورِ کوه را تا قله بالا رفتم و برگشتم. هوای خنکی بود و گرمای این روزها نتوانسته بود طراوت و شادابی درخت های حاشیه ی راه را بگیرد و دورتر، زمین های کشاورزی درو شده، در چندضلعی های بزرگِ زردرنگ، در کنار هم روی پستی و بلندی های تپه ها و کوه ها کشیده شده بودند.

 وقتی رو به پایین می آمدم، صدای پرنده ای را شنیدم که برایم تازگی داشت؛ یک جفت بودند که لا به لای سرشاخه های درخت ها پر می کشیدند. اندازه ای بین گنجشک و یاکریم، و رنگی خاکی و سپید داشتند وصدایی قشنگ و خاص!

 بعد از صبحانه هم هیراد را بردم کنار رودخانه ی سرپل تا کمی آب بازی کند. به جایی که آبشار یا رودخانه داشته باشد می گوید دریاکنار!

 با هم رفتیم توی رودخانه و حسابی بازی کرد. از دیدن ماهی هایی که از پیش پایش فرار می کردند ذوق کرده بود و البته جلبک های کف رودخانه برایش خیلی جالب بودند!


پ.ن:

بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8331654550

/Ramesh_Rood_Khooneha.mp3.html

رودخونه ها، با صدای رامش.


دِیزی

خانه ی یکی از شاگردهای خصوصی ام به نام ایلیا سگی دارند به نام دِیزی؛ کوچک و لاغراندام است. چشم های سیاهی دارد که بالایش موهای سپیدش به دو طرف شانه شده است و قیافه ی بامزه ای به اش داده است. معصومیت عجیبی در چشم هاش است.

 هیچ گاه در عمرم این قدر به یک حیوان خانگی نزدیک نشده بودم؛ دِیزی اما از همان نخستین جلسه حتی برایم پارس هم نکرد و خیلی زود با من اُخت شد. برای صاحبخانه هم تعجب آور بود، چرا که حتی سابقه ی حمله به نزدیکانشان را هم داشت. وقتی می رفتم خانه شان، همین که از آسانسور خارج می شدم، می آمد توی راهرو به استقبالم. تا اتاق می پیچید دور پاهام، جوری که می ترسیدم که مبادا پا رویش بگذارم! در اتاق که می نشستم، می آمد و خودش را به ام می چسباند که یعنی نوازشم کن. من هم که تا آن موقع چنین تجربه ای نداشتم، کم کم یاد گرفتم!

 مدتی بیمار شده بود و بستری اش کرده بودند. بعدش هم که آورده بودنش خانه، ضعیف شده بود. قدری از موهاش ریخته بود و حال و حوصله نداشت. 

 هفته ی پیش که بعد از یک ماه و خرده ای دوباره رفتم خانه شان، همان طور آمد به استقبالم، اما اولش توی اتاق چندبار پارس کرد و بعد که پاهام را بو کرد، انگار شناخته باشد، آرام گرفت.

دلم برایش تنگ شده بود!

همیشه پیش و پس از تدریس می آمد توی اتاق و آن روز هم آمد. به ایلیا گفتم که همه اش از عشق به ریاضیات است! درست چند دقیقه مانده که تدریسم تمام شود، آمده بود پشت در پارس می کرد. در که باز شد، پیش پایم دراز کشید و سرش را روی یکی از پاهام گذاشت، انگار که بخواهد بخوابد.


بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8331223026/Hojjat_Ashrafzadeh

_Bi_Khabar_Az_To.mp3.html

"بی خبر از تو" با صدای حجت اشرف زاده

جمعه...



از وقت و روز و فصل، عصر و جمعه و پاییز دلتنگند 

و بی تو من مانند عصر جمعه‌ی پاییز دلتنگم...


"حسین منزوی"


بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/8331050092/_Adabvaavayparsi_

%D8%AD%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4_%D8%AE%D9%84%DB%8C

%D9%84%DB%8C_%D8%B4%D8%A7%D9%87_

%D8%B5%D9%86%D9%85.mp3.html

ترانه ی شاه صنم با صدای بانو "حوروش خلیلی" (همخوانی)

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی...



مگر چه می خواهم از وطن؟

جز لقمه ای نان و خیالی آسوده.

چه می خواهم؟

جز تکه ای آفتاب و

بارانی که آهسته ببارد.

جز پنجره ای که رو به عشق و آزادی گشوده شود.

مگر چه خواستم از وطن که از من دریغش کردند؟

آه ای میهن مغموم

وطن از پا افتاده

بدرود

بدرود...

"شیرکو بیکس"


پ.ن. ها:

٭ عنوان از "شفیعی کدکنی".

٭ عکس از "بهمن جلالی"، از مجموعه ی "خرمشهر".

٭ بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/8331026568/

Roozbeh_Bemani_Bedoone_Tarikh_Bedoone_Emza.mp3.html

ترانه ای که "روزبه بمانی" برای تیزر تبلیغاتی فیلم "بدون تاریخ، بدون امضا" (وحید جلیلوند) خواند.

٭ روح همه ی درگذشتگانِ دوستان جان، شاد و قرین رحمت. خدایشان بیامرزاد.

جهان در صدای تو آبی ست...


صدای تو را دوست دارم

صدای تو، از آن و از جاودان می‌سراید

صدای تو از لاله‌زاران که در یاد

می‌آید

صدای تو را،

رنگ و بوی صدای تو را، دوست دارم.

جهان در صدای تو آبی ‌ست

و زیر و بم هر چه از اصفهان

در صدای تو آبی ست.

و هر سنت از دیرگاهان و هر بدعت از ناگهان در صدای تو آبی ست.


"اسماعیل خوئی"


پ.ن.ها:

 برای اولین بار پیتزا پختم، برای هیراد. تجربه ی خوب و دلنشینی بود و کلی چیز یاد گرفتم!

 طعم خوبی داشت.



بشنوید: 

 Beni Cok Sev از Tarkan 

http://s9.picofile.com/file/8326018300/4

_5967392458294689938.mp3.html

زندگی بدون این که آدم، عاشق بمیره، اتفاق تلخ و غم انگیزیه...


 آخرین قسمت فصل سوم شهرزاد، به نظرم پایانی منطقی و درست برای این مجموعه بود. فلاش فورواردی که در این قسمت استفاده شده بود که طی آن، بعد از اتفاقات گروگان گیری را می بینیم، تمهیدی مناسب برای آن بود که سریال با مشخص شدن وضعیت کاراکترهای مثلث عشقی ِ قباد، شهرزاد و فرهاد به پایان برسد.

 بالا و پایین شدن ماجراها و بعضا تغییر رویه دادن شخصیت ها، از نشانه های رایج سریال هاست؛ ملاک در این جا جذب مخاطب و نگه داشتن او برای پی گرفتن داستان است. شهرزاد اما با همه ی قوت و ضعف هاش، توانست مخاطب خودش را بیابد و او را تا سه فصل نگه دارد. 

 - عشق به عنوان نقطه ی محوری ماجراها، مهم ترین جاذبه ی سریال بود. ادبیات ما آمیخته به شعر و عشق است و داستان های عاشقانه، در قالب نَقل های مادران، نسل به نسل به ما رسیده است. آن هم عشقی که در قله هایش همچون لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد، به وصل نمی انجامد.

´بزرگ آقا: توی این دنیا تو تنها کسی نیستی که دلت شکسته، به اونچه که می‌خواستی نرسیدی. اصل توی این دنیا نرسیدنه. وقتی برسی عجیبه. می‌فهمی چی می گم؟

شهرزاد: نه!´

 هر سه بازیگر این مثلث عشقی، به جای خود نشسته اند. اگرچه قباد نقشی منفی دارد، اما فیلمنامه به قدر کافی برای او راه فرار باقی می گذارد تا مخاطبی که او و شرایط پیرامونی اش را دیده و درک کرده است، با او همراه شود و چه بسا بین او و فرهاد، انتخابش او باشد.

 از جمله ی دلایل جذابیت قباد برای عامه ی مخاطبان، شیوه ی برخورد او با عشق شهرزاد است؛ آن شیفتگی یی که باید در یک عاشق راستین دیده شود، در رفتار و دیالوگ های او به روشنی دیده می شود. آن تقلایی که برای وصال معشوق در او می جوشد، باورکردنی و خواستنی ست! و شهرزاد نیز همین را باور کرده است. در سکانسی که باهم "بر باد رفته" را در سینما دیده اند:

´قباد:اول بار بود الفِ یه فیلم به ب نرسیده چُرتم نگرفت!

شهرزاد:بخاطرِ فیلمش بوده لابد...

قباد: دِ نه دیگه... بخاطر تو بود... جدی می گم... می‌دونی یه حس عجیبی بود... دلم غنج می‌زد درست تو همون لحظه دارم به چیزی نگاه می‌کنم که تو نگاه می‌کنی...

چرا این جوری نگاه می‌کنی؟! یه دقیقه صبر کن... تو زندگیم قربون صدقه نشنیدم از احدی که الان باید بدونم چی باید خرجت کنم... هر مزخرفی می گم از اینجاست... از تهِ دلم... باورت می شه؟

شهرزاد: آره...´

- بهره گیری از عوامل حرفه ای، از نویسندگان فیلمنامه و کارگردان و بازیگران گرفته، تا طراحان صحنه (با همه ی محدودیت هاشان) و موسیقی و غیره. تجربه های پیشین حسن فتحی، وقتی در کنار نغمه ثمینی قرار گرفته است، جان داده است به دیالوگ ها و فضاسازی ها و اثری یکدست به وجود آورده است.

- در کنار شخصیت های اصلی، همواره نیاز به شخصیت های فرعی یی هست که بعضا در قامت یک کاراکتر اصلی نیز ظاهر شده و اثرگزار می نمایند و شهرزاد از این شخصیت ها کم نداشت. 

مهدی سلطانی در نقش هاشم دماوندی، از مهم ترین این شخصیت ها بود. به عنوان یک کاراکتر، او تعریف های خودش را از ماندن در دار و دسته ی بزرگ آقا، تا حمایت از شهرزاد و تا ماجرای عاشقانه اش با بلقیس داشت.

´هاشم دماوندی: عشق عینهو جنگ می‌مونه، شروع کردنش آسونه، تموم کردنش سخته، فراموش کردنش محال. تو بگو عروس... تو که درس دکتری خوندی، این چه زخمیه زخمِ عشق که عمری هم ازش بگذره باز تازه می‌مونه... عفونی می‌شه، می‌خشکه، می‌افته، اما باز دوباره سر باز می‌کنه... بگو، تو کتاب‌های شما مرهمی واسه این درد نیست؟..."´

 سکانس خداحافظی اش از بلقیس، از جمله ی به یادماندنی ترین بخش های این سریال بود.

غزل شاکری در نقش آذر گل دره ای، کسی که فرهاد در دوره ای به او دل می بندد نیز با این که نقش کوتاهی داشت، اما با آن صدای گیرا و چهره ی معصومش، در خاطر ماندنی شد.

همچنین است پانته آ پناهی ها در نقش شربت، معشوقه ی نصرت که در پایان به طرز فجیعی به قتل رسید.

امیر جعفری نیز در نقش سروان گودرز آپرویز، بازپرس اداره ی جنایی با آن تکیه کلام "چطورم؟!"، که در دو فصل پایانی نقشی محوری می یابد نیز از جمله ی این کاراکترها بود، و البته دیگر کاراکترها.

- سریال هم دراماتیک بود و هم تاریخی و البته معمایی. ترکیب این سه ژانر، همزمان باعث جذب طیفی وسیعی از مخاطبان شد.

- هر عاشقانه ای ترانه های خودش را می خواهد و شهرزاد با صدای محسن چاووشی جان گرفت. ترانه های زیبایی که از همان ابتدا با همخوانی سینا سرلک برای سریال خوانده شد، که "کجایی"، "فندک تبدار"، "خداحافظی تلخ"، "دیوونه" و "کاش ندیده بودمت" از جمله ی بهترین های آن بودند. از بین این ها، ترانه ی "کجایی" گل کرد و به کوی و برزن کشیده شد و مدت ها ترانه ی اول مخاطبان موسیقی پاپ بود. چاووشی نشان داد که می داند اجتماع از او چه می خواهد و ترانه ها یکی پس از دیگری، به گنجینه ی موسیقی پاپ ما سنجاق شدند و "با صدای محسن چاووشی"، برچسب دی وی دی های شهرزاد شد.

 به همین میزان که این ترانه ها خوب بودند، دو ترانه ی قسمت های پایانی سریال با صدای امین بانی و همخوانی فرناز ملکی نچسب بودند و آوردن آن ها به جای ترانه ای از چاووشی،  شایعه های مربوط به ممنوع الکاری چاووشی را به خاطر خواندن ترانه ای برای خرمشهر، تقویت می کردند.

شهرزاد تجربه ی خوبی برای بخش نمایش خانگی بود که حتی پایش به برنامه های پرمخاطب تلویزیونی همانند دورهمی هم کشیده شد. شاید تولیدات این بخش در نهایت بتواند انحصار این رسانه را بشکند و روزی کشور ما هم شاهد تولد رسانه های خصوصی باشد.

پ.ن:

عنوان از دیالوگ های فرهاد.

خیابان عاشقی


 در مهرماه نود و سه، تصمیمی را که از مدت ها پیش در ذهنم بود عملی کردم؛ طی کردن خیابان ولیعصر، از ابتدا تا انتها؛ یک صبح تا عصر طول کشید. برای من که پیاده روی را دوست دارم، تجربه ای شگرف بود!

 حاصلش البته داستانی شد به نام "خیابان عاشقی" که اگرچه هنوز ویرایش نهایی اش باقی مانده است،  اما دوستش دارم.

 بخش هایی از داستان را در ادامه می خوانید:


 ´ "یک هفته است که ندیده امت؛ یک هفته ای که به من یک سال گذشت. دلم برای صدایت تنگ شده. الآن که دارم این ها را می نویسم، بلیط پروازم دم دستم است، پس فردا صبح. فرانکفورت.

  لابد می گویی از شرّم خلاص شدی، بالاخره به چیزی که می خواستی رسیدی. نه، باور کن نه. من می خواستم به تو برسم، اما نرسیدم. شاید حالا بتوانم به چیزهای دیگر برسم، اما به تو نه. آن قدر ازم دوری که می دانم هیچ گاه دوباره دستانت را در دستانم لمس نخواهم کرد. یادت می آید که گفتی:

  - عشق تابع زمان و مکان نیست، اما زاده ی زمان و مکان است.

  و گفتی:

  - عشق همچون درختی ست که خاک می خواهد تا بارور شود.

  خاک. چه قدر روی این واژه تعصب داشتی.

  می خواهم این خاک را ترک کنم، خاک دوست داشتنی تو را، اما بی تو. و تو را در آن، جا بگذارم. تو همان جایی می مانی که دوستش داری و من به جایی می روم که فکر می کنم دوستش داشته باشم. می بینی آن همه حرف زدن ها آخرش چه شد و به کجا رسید؟

  وقتی کوله پشتی ات را پُر کرده بودی از کتاب و راه می رفتی، به قدم هایت خیره می شدم یا به چشمانت، یا فقط گوش می دادم و صدایت را ضبط می کردم؟ تو همیشه از پیش می رفتی و من از پَس. تو از خاک می گفتی و از باد و درخت، و من از رفتن، از پرواز. می گفتی:

  - پرنده بی آشیان نمی شود.

 من اما خواستم که چون فاخته ای باشم، بی آشیان. من آشیانم را در جای دیگری خواهم ساخت، در خاک دیگری. رها خواهم شد. رها؟ می بینی، هنوز تردیدها رهایم نکرده اند. 

  حالا و پس از یک هفته از دوری ات، می خواهم دست به کاری بزنم که همیشه حرفش بود، یک پیاده رویِ طولانی. از همان ها که همیشه با هم می رفتیم. اما طولانی تر از هر بار و همیشه. می خواهم طولانی ترین خیابان این خاک را پیاده بروم. بی تو، اما با یاد تو. نمی دانم چه قدر طول بکشد. یک نیم روز یا یک روز کامل، اما پیش از رفتن، این کار را خواهم کرد. همین فردا صبح.

  یادت می آید که چه قدر این خیابان را دوست داشتی، چه قدر به تناوب طول و عرضش را با هم طی کرده بودیم. این بار اما می خواهم تمامش را طی کنم، از میدان راه آهن تا میدان تجریش. شاید کشف کنم آن راز چسبندگی ات به این خاک را. شاید حس کنم. شاید قدری از تردیدهایم را پاسخ دهم."

  به اینجا که می رسم، دست از نوشتن می کشم و دفترچه یادداشت را می بندم. آن را در کوله پشتی ام می گذارم...´


پ.ن:

بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8330403592/190274221

%D9%81%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF_

%D9%81%D8%B1%D8%B2%DB%8C%D9%86_%D8%B4%D8%A7%D9

%86%D8%B2%D9%84%DB%8C%D8%B2%D9%87_1_.mp3.html

ترانه ی "شانزه لیزه" با صدای فرزاد فرزین

که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم...



جنگ دارد طرز من با مردم این روزگار

در میان عالمم وز اهل عالم نیستم


"صائب تبریزی"


بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/8330294700/Parisa.mp3.html

تصنیف پیر فرزانه با صدای گرم بانو پریسا که در "سوته دلان" زنده یاد علی حاتمی استفاده شده و عجیب به جان فیلم نشسته است.

عنوان هم از متن همین تصنیف است؛ شعر از حافظ.

ای ماه...


آهوان ، ای آهوان دشتها

گاه اگر در معبر گلگشت ها

جویباری یافتید آوازخوان

رو به استغنای دریاها روان

جاری از ابریشم جریان خویش

خفته بر گردونه ی طغیان خویش

یال اسب باد در چنگال او

روح سرخ ماه در دنبال او

ران سبز ساقه ها را می گشود

عطر بکر بوته ها را می ربود

بر فرازش ، در نگاه هر حباب

انعکاس بی دریغ آفتاب

خواب آن بی خواب را یاد آورید

مرگ در مرداب را یاد آورید.


"فروغ فرخ زاد"


پ.ن:

بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8329786568/jhwe7dzy_96.mp3.html

ترانه ی "ئه ی مانگ" (ای ماه)، با صدای فرمیسک.

 این ترانه براساس بندهایی از شعری به همین نام از فائق بیکس، از شعرای نامدار کُرد و پدر شیرکو بیکس ساخته شده است. ترجمه ی زیر از کتاب "ترانه های سرزمین بلوط" است که فریاد شیری آن را به انجام رسانده است. آقای شیری را دو بار در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران دیده ام. خودش به کُردی و فارسی شعر می گوید و عاشقانه های شعر کُردی را با ترجمه های درخور در چند جلد چاپ کرده است که دو جلد از آن ها را دارم و پیش تر هم از آن ها در وبلاگ آورده ام.


ترجمه ی ترانه:

ای ماه! من و تو همدردیم

هر دو گرفتار یک آه سردیم 

 سوگندت می دهم به عشق و زیبایی

 وبه نسیم صبحدم

سرگذشتت را برایم بگو

 تا کمی دردم را تسکین دهی

دلشکسته و بیزار و بی قرار و غمگینم

 گرفتار دام آن یار شیرینم

سوگندت می دهم به عشق و زیبایی

 وبه نسیم صبحدم

سرگذشتت را برایم بگو

 تا کمی دردم را تسکین دهی

مثل یک رویای خوش...




جای من خالی است 

جای من در عشق 

جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار

جای من در شوق تابستانی آن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت 

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت 

جای من خالی است 


من کجا گم کرده ام آهنگ باران را؟

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟


"محمدرضا عبدالملکیان"


پ.ن.ها:

 ٭بشنوید: ترانه ی "مستِ چشات"، از ابی.

http://s8.picofile.com/file/8329576042/73998420_out.mp3.html

این ترانه مرا می برَد به دوره ای که در خانه ی داداش سیروس، به همراه قدرت و ابوذر دور هم جمع می شدیم. تابستان بود. گپ می زدیم و همزمان نوار "ستاره های سربی" ابی را گوش می کردیم. ابوذر تهران کار می کرد و بیشتر شب ها را می آمد خانه  ی ما. قدرت تازه رفته بود ارتش. مدتی  بعد عاشق دختر همسایه ی داداش سیروس شد و سرانجام هم به او رسید.

یادش بخیر!

٭ عنوان از متن ترانه.

٭ نقاشی با عنوان "مسافری روی دریای مه آلود"، کاسپار داوید فردریش، ۱۸۱۸.

٭ به اطلاع دوستانی که در طرح "هر دو هفته یک کتاب" شرکت کرده اند می رسانم که پی دی اف کتاب های تیرماه در وبلاگ مربوطه آمده است؛ در صورتی که به هر دلیلی به اصل کتاب ها دسترسی ندارید، می توانید از این فایل ها استفاده کنید.


پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست...


گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را

تا زود‌تر از واقعه گویم گِله‌ها را

 

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

 

پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

 

ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

 

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

یک بار دگر پر زدن چلچله‌ها را

 

یک بار هم‌ ای عشق من از عقل میندیش

بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را


"محمدعلی بهمنی"


 این شعر، ترانه ی تیتراژ سریال "وضعیت سفید" حمید نعمت الله است که بی شک، از جمله ی بهترین سریال های ساخته شده در تلویزیون است؛ تلویزیونی که متاسفانه در بیشتر برنامه هایش به حداقل استانداردها بسنده می کند، یک سریال خوش ساخت را به نمایش گذاشت که در آن بازه ی زمانی توانست جدی ترین مخاطب ها را هم پای تلویزیون بکشاند. فیلمنامه ی پخته ی هادی مقدم دوست با کارگردانی حمید نعمت الله، اثری دلنشین شد که مخاطب را به شور و شیدا می کشاند و اشک و لبخندی توامان با خودش می آورد؛ داستان خانواده هایی که جنگ آن ها را به هم نزدیک می کند. بازی های درخشان، گفت و گوها و شخصیت پردازی های به اندازه و به قاعده، و این تصنیف که شایسته ی چنین اثری ست.

تصنیف را با صدای "علیرضا قربانی" بشنوید:

منت خدای را عزّوجل...


 صبح باران ریزی می بارید.

 روز خوبی بود امروز؛ صبح، دوست نازنینی که می داند من عاشق ترشیجات هستم، یک دبه سیرترشی چندساله برایم آورد و دوست عزیزی هم یک پایه ی گوشی موبایل، از آن ها که روی داشبورد نصب می شوند، به ام بخشید.

 خدایا! شکر به خاطر همه ی زیبایی هات.


پ.ن:

عنوان که از گلستان سعدی و معرف حضور دوستان فرهیخته هست؛ در کتاب ادبیات سال دوم دبیرستانمان، به نظرم همان درس نخست بود. آن قدر معلممان آن را از ما پرسیده بود-از معنی و صنایع و ...، که حفظ شده بودیم!

یادش بخیر، آقای نوربخش. یک معلم ادبیات کار درست بود.

 در فیلم "در امتداد شب" (پرویز صیاد) هم در همان اوائل فیلم که جلسه ی امتحانی را نشان می دهد، این متن را در امتحان دیکته می خوانند. فیلم را با ویدئو، وقتی پایه ی دوم راهنمایی بودم دیدم.

 

٭بشنوید: ترانه ی فیلم "چهار راه استانبول" با صدای علیرضا قربانی.

http://s8.picofile.com/file/8328288600/Alireza_Ghorbani_

Istanbul_Junction.mp3.html