در نی زار
پرنده ای اندوهگین می خواند
گویی چیزی را به یاد آورده
که بهتر بود
فراموش کند.
"تسورا یوکی"
پ.ن:
بشنوید؛ موسیقی فیلم «پیانو»
بشنوید؛ دکلمه ی زنده یاد خسرو شکیبایی، شعر محمدرضا عبدالملکیان.
"لیلا کردبچه"
پ.ن:
'خیلی خوش گذشت. ممنون و خداحافظ.'
این تنها جمله ی «رومن گاری»٬ در نامه ی خودکشی اش در سن شصت و شش سالگی بود. همسرش «جین سیبرگ»- هنرپیشه ی فیلم "از نفس افتاده" ژان لوک گدار- پیشتر خودکشی کرده بود.
بشنوید؛ «زردها بیهوده قرمز نشدند...» با صدای زنده یاد فرهاد مهراد، آلبوم برف.
راه گریزی نبود
عشق آمد و جانِ مرا
در خود گرفت و خلاص!
من در تو
همچون جزیرهای خواهم زیست.
شیرکو بیکس؛ ترجمه و بازسرایی: سید علی صالحی
بشنوید. موسیقی متن فیلم «آخرین پاییز».
ترانه ی " لابوهم" از «شارل آزناوور»
ترجمه ی ترانه:
از روزگاری برایتان می گویم
که زیر بیست ساله ها درکش نمی کنند
روزگاری که در مونمارتر زندگی می کردیم
و زیر پنجره هایمان بوته های یاس آویخته بود
و خانه ی ساده و کوچک ما
پاتوق خوبی بود
که کوچکی اش به نظر نمی آمد
آنجا بود که ما یکدیگر را شناختیم
من که فقیر بودم
و تو که مدل نقاشی های من می شدی
لابوهم، لابوهم
یعنی ما خوشبخت بودیم
لابوهم، لابوهم
ما یک روز در میان غذا می خوردیم
ما در کافه های نزدیک
آدم هایی بودیم
در انتظار شهرت،
اما تهیدست و با شکم هایی گرسنه
و با این حال از باورهایمان دست نمی کشیدیم
در بعضی کافه ها
به ازای یک غذای گرم و کافی
یک تابلوی نقاشی می فروختیم
و آواز می خواندیم
و برای از یاد بردن سرمای زمستان
گرد بخاری دور هم جمع می شدیم
لابوهم، لابوهم
یعنی تو زیبا بودی
لابوهم، لابوهم
ما چه قدر ذوق و نبوغ داشتیم
بیشتر وقتها برایم پیش می آمد
که برای درآوردن یک تصویر
جلوی سه پایه ام
شب زنده داری می کردم
و صبح بود که بالاخره می نشستیم
و خسته و خوشحال
شیر قهوه می خوردیم
چون همدیگر را و زندگی را دوست می داشتیم
لابوهم، لابوهم
یعنی ما بیست ساله بودیم
لابوهم، لابوهم
ما در روح زمانه زندگی می کردیم
از تقدیر روزگار
قدم زنان سمت آدرس قدیمی ام می رفتم
اما نشناختمش
نه دیوارها و نه کوچه هایی را
که جوانی ام را آنجا سپری کرده بودم
از بالای یک پلکان
آتلیه ام را جست و جو کردم
اما دیگر اثری ازش به جا نمانده بود
مونمارتر با ظاهر جدیدش
غمگین به نظر می رسید
و یاس هایش مرده بودند
لابوهم، لابوهم
ما جوان و دیوانه بودیم
لابوهم، لابوهم
دیگر هیچ معنایی ندارد
پ.ن:
عکس از فرانکو فونتانا
"واران وارانه" ، با صدای استاد شهرام ناظری، کنسرت لوریس چکناواریان.
عکس از Meimei Chiang.
به شب سلام
که بی تو
رفیق راه من است...
"حسین منزوی"
بشنوید؛ موسیقی بی کلام.
پ.ن:
عکس از Trent Parke
این عکس ها را از خبرگزاری مهر، به مناسبت «روز جهانی یوزپلنگ ایرانی» در این جا آوردم تا یادآوری ای باشد برای حفظ این گونه ی جانوری زیبا و در معرض خطر؛ سرزمینمان ایران، مامن جانداران زیبایی ست که وظیفه ی همه ی ما، حفظ و نگهداری از آن ها و انتقالشان به نسل های بعدی این خاک است. گونه هایی چون گوزن زرد ایرانی، تمساح پوزه کوتاه (گاندو)٬، سیاه گوش ایرانی، گورخر ایرانی، زاغ بور و ...، همگی از جمله ی ذخایر با ارزش کشورمان هستند.
درود بر همه ی محیط بانان زحمت کش و همه ی آن هایی که به هرشکلی، به بقای این جانداران کمک می کنند.
پ. ن:
عنوان برگرفته از شعر معروف «حسین منزوی» ست.
ترانه ی «ماه و پلنگ» را با صدای "کوروش یغمایی" بشنوید.
توی تنهایی خودم دارم ترانه ی یه شب مهتاب "فرهاد" را گوش می کنم که منو می بره ته اون دره... تنها خواننده ای که در دوره ای تمام ترانه هایش را گوش کرده بودم و حتی کوچک ترین خبری از او را دنبال می کردم؛ خواننده ای که در دوره ی نوجوانی و با شنیدن انتشار کاستی از او با نام «خواب در بیداری» با نامش آشنا شدم و پس از آن شیفته ی ترانه هایش شدم. خواننده ای بی ادعا با ترانه هایی عالی از قدیم تا جدید.
پس از آن کاست، «وحدت» اش را خریدم و گوش کردم و بعد هم «برف» اش که واقعا همدم شبانه روزم شده بود. یادش بخیر عکس "فرهاد" با موهایی تقریبا سپید روی کاست.
با مرگش غمگین شدم و بغضم گرفت.
چندتا صفحه ی قدیمی و اصیل از او را یک بار از دستفروشی خریدم که هنوز که هنوز است آن ها را جزو با ارزش ترین دارایی هایم می دانم.
روحت شاد و یادت گرامی باد "مرد تنها"!
ترانه ی یه شب مهتاب را بشنوید. شعر از احمد شاملو، آهنگساز اسفندیار منفردزاده، آلبوم وحدت.
نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
به خاطر سایهی بام کوچکش
به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشنتر از چشمهای تو
نه به خاطر دیوارها -به خاطر یک چپر
نه بخاطر همه انسانها -به خاطر نوزادِ دشمنش شاید
نه به خاطر دنیا -به خاطر خانهی تو
به خاطر یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی ا ست
به خاطر آرزوی یک لحظهی من که پیشِ تو باشم
به خاطر دست های کوچکت در دست های بزرگِ من
و لب های بزرگ من بر گونههای بیگناه تو
به خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته ای
به خاطر یک لبخند، هنگامی که مرا در کنار ِ خود ببینی
به خاطر یک سرود
بخاطر یک قصه در سردترینِ شب ها، تاریکترینِ شبها .
به خاطر عروسک های تو، نه به خاطر انسان های بزرگ .
به خاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند
نه به خاطر شاهراههای دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام
به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک
به خاطر تو...
...
"احمد شاملو"
پ.ن:
چه غربتی دارد صدای بامداد وقتی با موسیقی فیلم "چشم اندازی در مه" می آمیزد؛ غم غریبی بر دلم می نشیند به گاه شنیدنش. «به خاطر هرچیز کوچک و هرچیز پاک...». مثل مرد توی این عکس.
این جا با صدای آن زنده یاد بشنوید.
چشم اندازی در مه ، تئو آنجلوپولوس، ۱۹۸۸ یونان. موسیقی از "النی کارایندرو"
عکس از Dorothea Lang، عکاس آمریکایی.
مجید مؤیدی عزیز از وبلاگ «دویدن با ذهن» دعوتم کرد به یک بازی وبلاگی ، به این صورت که پیشنهادهایی برای موسیقی، فیلم، کتاب و ... داشته باشیم. وبلاگ مرجع این کار اینجا هست. من هم لیستی را که در ادامه می آید تهیه کردم.
لازم به توضیح است که این ها صرفا «پیشنهاد» است و حتما این چنین پیشنهادهایی به «سلیقه» و خیلی چیزهای دیگر برمی گردد. قطعا این لیست، جای خالی کم ندارد، اما سعی کرده ام «حداقل» پیشنهادها را بنویسم؛ کاری که به نظرم خیلی دشوار است. مثلا چگونه می توان از استاد شجریان فقط یک آلبوم را انتخاب کرد؟ یا از اسکورسیزی فقط یک فیلم؟... پس بخشی از این ها هم به خاطرات خوشی که با یک اثر داشته ام برمی گردد. ضمن این که «در لحظه» نوشته شده اند و با رجوع به ذهن و البته که بسته به شرایط هر دوره ی زیستی، می توانند تغییر کنند.
و اما پیشنهادهای من:
الف)موسیقی:
مجموعه ی «چاووش»
یادگار دوست - استاد شهرام ناظری
رباعیات خیام - استاد شجریان
پری خوانی - شعر فروغ، صدای خسرو شکیبایی
اینجا بودی ای کاش - پینک فلوید
ب)فیلم:
(سخت ترین بخش انتخاب ها برایم این قسمت بود!)
هشت و نیم - فدریکوفللینی
ای برادر کجایی؟ -برادران کوئن
به خاطر یک مشت دلار - سرجیولئونه
راننده تاکسی -مارتین اسکورسیزی
سامورایی - ژان پیر ملویل
باشگاه مشت زنی - دیوید فینچر
بزرگراه گمشده - دیوید لینچ
قهوه و سیگار - جیم جارموش
توت فرنگی های وحشی - اینگمار برگمن
کازابلانکا - مایکل کورتیس
آرزوهای بزرگ - دیوید لین
ممنتو - کریستوفرنولان
انجمن شاعران مرده - پیتر ویر
محرمانه لس آنجلس - کرتیس هنسان
پرواز بر فراز آشیانه فاخته - میلوش فورمن
رنگو (انیمیشن) - گور وربینسکی
و از سینمای خودمان:
ناخداخورشید - ناصرتقوایی
نفس عمیق - پرویزشهبازی
گوزنها- مسعودکیمیایی
گاو - داریوش مهرجویی
شیرسنگی -مسعود جعفری جوزانی
شبح کژدم - کیانوش عیاری
اون شب که بارون اومد (مستند) - کامران شیردل
مجموعه ی «هزار دستان» - علی حاتمی
پ)کتاب:
هزارتوها (مجموعه داستان) -بورخس
دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم (مجموعه داستان) -سالینجر
آنچه با خود حمل می کردند -تیم اوبراین
تنهایی یک دونده دوی استقامت -آلن سیلیتو
و:
رباعیات خیام
بوف کور - صادق هدایت
شازده احتجاب - هوشنگ گلشیری
همسایه ها - احمد محمود
همنوایی شبانه ارکستر چوب ها - رضا قاسمی
گاوخونی -جعفرمدرس صادقی
امیدوارم همراهان عزیز نظراتشان را در این باره بنویسند و اگر حوصله کنند و پیشنهادهایشان را هم بنویسند، بسیار عالی خواهد بود. -در این جا یا در وبلاگ خودشان. تنوع نظرات، کار را هرچه بیشتر جذاب خواهد کرد.
تصنیف *چشم نرگس*، از استاد شجریان
خواهم که بر زلفت،
هر دم زنم شانه،
ترسم پریشان کند بسی
حال هر کسی
چشم نرگست
مستانه مستانه!
خواهم بر ابرویت، رویت،
هر دم کشم وسمه،
ترسم که مجنون کند بسی
مثل من کسی
چشم نرگست
دیوانه دیوانه!
یک شب بیا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد،
روح و روان ما شد
خواهم که بر چشمت،
هر دم کشم سرمه،
ترسم پریشان کند بسی
حال هر کسی
چشم نرگست
مستانه مستانه!
بشنوید:
https://s20.picofile.com/file/8441450668/
part_GT_102_Shajarian_MousighiGolha.mp3.html
پ.ن. ها:
*شعر منسوب به شوریده شیرازی، آهنگ منسوب به علی اکبرخان شیدا، تنظیم از فرامرز پایور، آواز دشتی، از آلبوم «خزان».
* شعر را عبدالله دوامی، علیرضا افتخاری، معین و سیما بینا هم خوانده اند.
* آقای سام خانیان یکی از همکارانمان که دبیر ادبیات هست، این تصنیف را در جلسه های مدرسه می خواند و الحق که چه زیبا می خواند. یادش بخیر! ایشان با نام هنری سام، تِرَک هایی را خوانده است که در فضای مجازی هم پخش شده است.
ترانه: شهیارقنبری، موسیقی: اسفندیارمنفرد زاده، صدا: فرهاد مهراد.
فیلم رضا موتوری، ۱۳۴۹، مسعود کیمیایی
از دیالوگ های فیلم:
ﺭﺿﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ (بهروز وثوقی):
"ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻦ ! ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻦ ﺭﺿﺎ. ﻣﻦ ﻋﯿﻦ اﻭﻟﻤﻢ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ رﯾﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻦ ﺭﺿﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ! ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﻥ؟ ﺍﻭﻥ ﻓﺮﺥ ﺧﺎﻥ ﺍﻵﻥ ﮐﺖﺑﺴﺘﻪ ﺗﻮ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪﺧﻮﻧﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻨﻪ. ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻦ ﺭﺿﺎ موﺗﻮﺭﯼ! ﺭﺿﺎ ﺩﺯﺩﻩ! ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺨﺘﯽ ﻣﺆﺩﺏ ﺑﺎﺷﻢ. ﻣﻦ ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﻪﺍﻡ. ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺷِﺴﺘﻢ ﭘﺎﮎ ﺁﺑﺮﻭﻡ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽﺭﻓﺖ . ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﮐﻪ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺭﻓﺖ! ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺷﺐ ﻧﻤﯽﺷﺪ! ﻗﺎﻟﯽﺭﻭ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻧﻬﺎﺭﺧﻮﺭﯼ ﺑﻌﺪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻣﯽﺯﺩﻡ که ﺑﺮﻧﺞ ﺩﺍﻍﺩﺍﻍ ﺭﻭوﺵ ﺑﻮﺩ! ﺑﻌﺪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻓﯿﻠﻢﺑﺮﯼ ﮐﺮﺩﻥ. ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ۱۰ ﺗﺎ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﯾﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﻣﯽﺫﺍﺷﺘﻦ. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ دﻭ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎﻫﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻣﺸﻮﻥ تنهاﯾﯽ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩﻥ ."
«من آن موقع با «ایرج» سر کوچه آنها میرفتیم بلال میخریدیم و یک منقل میگذاشتیم و میفروختیم. وقتی کسی میآمد که ایرج دوستش داشت، من مینشستم و باد میزدم و او میایستاد و داد میزد که یعنی ارباب است و مهمتر است و «ایرج» به آنکه دوستش داشت، سلام میکرد. برعکساش هم بود. «ایرج» باد میزد و من میایستادم و سلام میکردم. خیلی بچه بودیم. سلام میکردیم برای ابراز عشق. روزگار را اینطور گذراندیم تا وقتی که شاید کلاس هفتم بودیم و «ایرج» پدربزرگاش را از دست داد و آنجا اولین شعرش را گفت. گفته بود: «خداوندا پدر را از پدرجانم گرفتی/ و او را در دل خاک نهادی...» پدر «ایرج» تار میزد. خیلی هم قشنگ تار میزد و میخواند. دستگاهها را هم خوب میشناخت. آن موقع همیشه یا ایرج خانه ما بود و یا من خانه آنها بودم. مثل یک خانواده بودیم. پدر من یک ارتشی بود. وقتی پدر ایرج به پدر من گفت که پسرت استعداد موسیقی دارد، بگذار برود موسیقی بخواند، پدر من به او گفت پسر من باید برود کشتیگیر یا افسر ارتش شود. من بچهام را اینطوری دوست دارم. نمیخواهم بچهام برود و مطرب بشود. من به خانه «ایرج» میرفتم و پدرش مرا تشویق میکرد. حافظ میخواندیم و پدرش تار میزد...»
از مصاحبه ی بابک صحرایی با زنده یاد «بابک بیات»
نام بابک بیات عزیز را با موسیقی فیلم و سریال شناختم و بعدش فهمیدم که او سازنده ی برخی از ترانه های دوست داشتنی من بوده است. سریال «سلطان و شبان» که مرا به کودکی ام می برد و یاد آن گریم مهدی هاشمی، و مادرم که چقدر این سریال را دوست داشت. موسیقی متن «شاید وقتی دیگر» بهرام بیضایی و آن دلهره آوری اش. «ریشه در خون» سیروس الوند، با موسیقی دلنشینش در بطن جنگل های شمال. فرامرز قریبیان زخمی، و اکبرزنجانپور بومی...
ترانه ی «بن بست» که مرا یاد کوچه ی باریک بن بست مان می اندازد، وقتی مادرم با کمک زن همسایه، بشکه ی نفت را تا دم خانه مان آورد؛ خانه ای با درخت انگور بزرگی که آبستن عصرهای تنهایی ام بود...
ترانه ی «دلم گرفت» حامی، از «سام و نرگس» ایرج قادری.
و «مرسدس» و ترانه ی تلخش از ایرج جنتی عطایی، یار دیرین بابک، آن جا که مانی رهنما می خواند :
با کوچه آواز رفتن نیست
فانوس رفاقت روشن نیست
نترس از هجوم حضورم
چیزی جز تنهایی با من نیست...
روحش شاد و یادش گرامی باد!
پ.ن:
عکس از همشهری آنلاین
بشنوید.
http://s3.picofile.com/file/7595421391/
BERTIE_HIGGINS_casabelanka_Remix_.mp3.html
پ.ن. ها:
* این ترانه در سال ۱۹۸۴، و صرفا در حال و هوای فیلم اجرا شده است و ترانه ی اصلی آن نیست. ترانه ی اصلی فیلم کازابلانکا، « همچنان که زمان می گذرد» (As time goes by) می باشد.
* لذت شنیدن این ترانه، پس از تماشای کازابلانکا، چیز دیگری ست!
راستش آنچه باعث نگارش این چند سطر شد، شنیدن دوباره ی موسیقی متن ِ زیبای فیلم روزی روزگاری در آمریکا (سرجیو لئونه – 1984)، ساخته ی موریکونه بود. در بین آهنگسازان فیلم، او آهنگساز محبوب من است!... آثارش را دوست دارم، چه که وسترن اسپاگتی را نخستین بار با موسیقی او شناختم؛ تماشای خوب، بد، زشت یا به خاطر یک مشت دلار، بدون موسیقی متن او برایم غیر قابل تصور است! دوستش دارم چون بسیاری از ملودی هایی را که ساخته است می توانم مستقل از فیلم، برای خودم سوت بزنم...! نامتعارف بودن ساخته های او در برابر موسیقی های غالباً ارکسترال فیلم های همدوره اش و حتی بسیاری از فیلم های این روزها، و خلاّقیت شگفت انگیزی که او در ساختن آثارش به کار برده است، همیشه برایم جذّاب بوده است...!
.....
انیو موریکونه کار آهنگسازیش را از شش سالگی آغاز کرد. از پدرش که نوازنده ترومپت سبک جاز بود، نواختن ترومپت را آموخت و ساخت موسیقی فیلم را با فیلم فاشیست( 1961) آغاز کرد؛ اما فیلمی که او را به شهرت رساند، نخستین فیلم وسترن اسپاگتی به نام به خاطر یک مشت دلار( سرجیو لئونه- 1964) بود که همزمان لئونه ی کارگردان و ایستوودِ بازیگر را هم جهانی کرد. از همان ابتدا، وسترن اسپاگتی با موسیقی او گره خورد و همین، یکی از دلایل مهم شهرت این گونه ی سینمایی شد. او با لئونه رفیق و همکلاسی بود و همکاریشان تا مرگ لئونه(به سال 1989) ادامه داشت؛ معروف است که لئونه فیلمنامه را برای او می برد تا موریکونه پیش از ساخته شدن فیلم، موسیقی اش را بسازد و کارگردان به هنگام ساختن فیلم در سکانسهایی موسیقی را برای بازیگران فیلمش پخش می کرد تا حسّ و حال لازم را به بازیشان بدهد. موریکونه شاهکارهایی چون سه گانه ی «دلار» و روزی روزگاری در آمریکا را برای لئونه ساخت....
خلّاق و نوآور بود؛ سازبندی عجیب اش، متفاوت با اغلب موسیقی های فیلمهای دهه 60 بود؛ گیتاربرقی و سازدهنی را با ارکستر سنتی تلفیق می کرد؛ از ناقوس کلیسا، صدای شلیک اسلحه یا شلاق و سوت، لابلای سازهایش استفاده می کرد؛ از چنگ، فلوت مجارستانی(پن فلوت)، سنج مصری و هر نوع سازی که بتواند منظورش را برساند، بی محابا و البته خلاقانه بهره می گرفت و در این راه سبک های مختلفی اعم از جاز، بلوز و غیره را همزمان به کار می گرفت. استفاده از صدای انسان، از سرودهای کلیسایی و دَم گرفتن و زمزمه های خوانندگان گروه کُر بگیر تا صداهایی تک نفره( مانند آنچه در خوب، بد ، زشت آفریده است) از دیگر ویژگی های آثار اوست. اغلب شاهکارهایش بر اساس آثاری که سولوها1 در آن مرکزیت داشته اند خلق شده اند.
او برای فیلم سازان برجسته ای چون برناردو برتولوچی، پیر پائولو پازولینی، جیلو پونته کورُوو، داریو آرجنتو، جوزپه تورناتوره، برایان دی پالما، ترنس مالیک، وُلفگانگ پترسن، اولیور استون و مایک نیکولز موسیقی فیلم ساخته است.
در سال 2007، آکادمی علوم و هنرهای سینمایی( اسکار)، یک جایزه ی اسکار افتخاری به او داد- که آن را از دست کلینت ایستوود بازیگر سه گانه «دلار» گرفت- تا شاید بتواند آن سلیقه آمریکاییش را که در انتخاب موسیقی برتر غالب بوده، تا حدی بپوشاند؛ جایزه ای که سالها پیش باید نصیب او می شد....
از دیگر آثار مطرح او موسیقی متن فیلمهای زیر را می توان نام برد: مأموریت مذهبی( رولند جاف- 1986)، تسخیر ناپذیران(برایان دی پالما- 1987) و سینماپارادیزو( جوزپه تورناتوره- 1988).
پ.ن:
۱.سولو(solo): ملودی یا قسمتی از ملودی که به وسیله ی یک ساز تنها اجرا می شود.
۸ بهمن ۹۲
بر گور پسرش خم شد
چادرش
لحظه ای آفتاب را پوشاند
وقتی برخاست
گورستان بوی شیر می داد
و آفتاب هم
پشت کوه ها پنهان شده بود
«به روژ ئاکره ای»
در سالروز تولد استاد شجریان
تصنیفِ بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبهای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به کام عاشقای بی مزار
ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ببار ای ابر بهار
با دلم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماه رو دادن به شبهای تار
ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به یاد عاشقای این دیار
به کام عاشقای بی مزار
ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
آلبوم شب، سکوت، کویر/ آهنگساز و تنظیم کننده: کیهان کلهر؛ بر اساس موسیقی مقامی شمال خراسان/ 1377
159
فرهاد مهراد، مردی که ترانه هایش ورد زبان ها بود یا با سوت بر لب ها جاری می شد؛ هنرمندی یگانه که هیچ گاه تن به ابتذال نسپرد و در عین حال، هیچ گاه اعتقادات گر م اش را جار نزد. مردی که وقتی پشت پیانو می نشست و مرد تنها را می خواند، تنهایی اش را بر صحنه می دیدی...؛ تنها و محجوب و سر به زیر....
روحش شاد؛ یادش گرامی!
چه زود رفتی و چه ناباورانه و تلخ...؛ رفتنت همچون آواری بر سرم خراب شد!
آه ...، چه قدر غریب بودی و چه غریبانه رفتی! اسیر شب بودی و از شب تیره گریختی!
نمی دانم اکنون کجایی؟! شاید در باغی، جمعه را نجوا می کنی، و یا از کوچ بنفشه ها می گویی، یا آیینه ها را می خوانی...
راستی، از گنجشکک اشی مشی چه خبر؟... شاید اکنون با هم زیر یک سقف باشید...!
و تو، هنوز هم به فکر شهیدان شهری؟ و هنوز هم از «بامداد» می خوانی که: " یه شب ماه می آد..."؟ هنوز هم مرغ سحر را می خوانی؟
دلم چه قدر برایت تنگ شده است! برای تو که خسته بودی و با این حال کودکانه را می خواندی و با خیال خوشی، از وقتی که بچه بودم می گفتی.... بعد از تو «کوچینی» را سکوت گرفته است و قرآن و گیتارت بر تاقچه ای خاک می خورد....
رفتی و همچون برف آب شدی...؛ نه! همچون برف آب می شدی...، در تمام این سال ها که وحدت را می خواندی، داشتی آب می شدی.... تو رفتی و ما را با شبانه ی دیگری تنها گذاشتی.
رفتی...، در یک روز گرم تابستانی که خود از پیش می دانستی؛ "گرم و زنده، بر شن های تابستان، زندگی را، بدرود خواهم گفت..."
گل یخ ات، هر روز بهانه ات را می گیرد، مرد تنها....
پ.ن ها:
- تاریخ واقعی این نوشته 83/4/10 است.
- اگر با ترانه های آن زنده یاد آشنا باشید، در جای جای این نوشته عناوین آن ها را می یابید؛ آوار، وحدت، کودکانه، جمعه، سقف، برف، شبانه، و ....
- عدد 159 که بر بالای آثار فرهاد نوشته می شده است، در حروف ابجد به معنای «هُوالمُعز» می باشد؛ خداوند عزّت دهنده است.
- «کوچینی» نام کافه ای ست که فرهاد از سال 45 در آن می خواند.
یادش به خیر عیدهای کودکی مان...؛آتشی برپا می کردیم بر پشت بام های کاهگلی روستا، دم غروب.
از چند روز قبل، مادرم خاک سفید آورده و دیوارها را روشن کرده بود، و پدرم درب و پنجره های چوبی را رنگ آبی زده بود. آب و جارو کردن حیاط کار هرروزه ی زنان ده بود که از داخل اتاق ها شروع می شد، ایوان ها را طی می کرد، از پله ها می گذشت، حیاط را درمی نوردید و با سلام و علیکی با همسایه، به دم دروازه می رسید...!
سرما هنوز اجازه ی جمع کردن کرسی ها را نداده بود و کرسی ها تا چند روز پس از عید همچنان خانه ها را گرما می بخشیدند...؛ آن سوی تر از کرسی ها دار قالی ای برپا بودکه قدری کمتر صدای کرکیدش می آمد تا مهمانان بیایند و بروند؛ دار قالی همچنان برپا بود و نقش پشت نقش می آمد؛ حوض ها پر ماهی می شد،آهوان بر پهنه ی دشت می دویدند و آسمان و زمین رنگ های دیگر می گرفتند....
عید دیدنی از منزل بزرگترها آغاز می شد؛ در "بالا خانه"[1]، کشمش و گردو از اعضای ثابت مهمانی ها بودند و تخم مرغ ها با پوست پیاز رنگ می شدند...؛تخم مرغ هایی که چندان دوامی نداشتند، چرا که در نبرد کودکان، آن که سخت سر تر بود می ماند و دیگری لقمه ی گلویی می شد....
و...
کودکان بر بام ها "شال درکی"[2] بازی می کردند؛ پارچه ای یا شالی را از "باژَه"[3] آویزان می کردند و صاحبخانه چیزی در آن ، عیدی می داد، گره اش می زد و آن را پس می فرستاد ،و "شال" دست خالی به پشت بام برنمی گشت؛ تخم مرغی ، سکه ای، قدری کشمش و گردو ،و یا شاید سیبی، خنده بر لب های کودکان می آورد....
"آه آن روزهای رنگین..."
وقتی که بچه بودم[4]
پرواز یک بـادبادک
میبردت از بامهای سحرخیزی پلک
تا نارنجزاران خورشید
وقتی که بچه بودم
خوبی، زنی بود که بوی سیگار میداد
و اشکهـای درشتش از پشت عینک
با قرآن میآمیخت
آه! آن روزهای رنگین
آه! آن روزهای کوتاه
وقتی که بچه بودم
آب و زمین و هوا بیشتر بود
و جیرجیرک شبها در خاموشی ماه
آواز میخواند
وقتی که بچه بودم
در هر هزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد
آه! آن روزهای رنگین
آه! آن روزهای کوتاه
آه! آن روزهای رنگین
آه! آن فاصله های کوتاه
آن روزها آدم بزرگها و زاغهای فراق
این سان فراوان نبودند
وقتی که بچه بودم
مردم نبودند!
آن روزها،
وقتی که من،بچه بودم
غم بود
اما
کم بود...
[1] اتاق مهمان
Shaal doreki[2]
[3] حفره ای در دل پشت بام ها
[4] ترانه ای از «اسماعیل خویی» با تغییرات و صدای زنده یاد «فرهاد مهراد» در آلبوم «برف» اش.
۶ فروردین ۹۲