خیلی وقت است که فصل دوم سریال شهرزاد را دوست نازنینی بهم امانت داده است و هنوز چند قسمتی از آن باقی مانده تا تمامش کنم؛ وقتی امشب قسمت سیزدهمش را دیدم، حیفم آمد که این گفت و گو را در این جا نیاورم...:
هاشم (مهدی سلطانی) و بلقیس (رویا نونهالی)، پس از ملاقات شیرین، در حیاط آسایشگاه روانی، گفت و گو می کنند. حرف از گذشته ها پیش می آید؛ هاشم دلخور است...
بلقیس: هاشم!... یادم نمی آد تو با قرص قمر، این طوری حرف زده باشی.
هاشم: با قرص قمر؛ نه بلقیسِ دیوان سالار، عمه ی قباد دیوان سالار.
- در باب حجره،... قباد غلطی کرده عجالتا نمی شه کاریش کرد، اما اگه بخوای می تونم یه حجره ی بزرگ دو دهنه تو بازار بگیرم، به مراتب بهتر، شش دانگش هم به اسم خودت.
- از کی تا حالا صدقه گرفته م از کسی که حالا این بار دومم باشه.
- آدم هر قدر سنگدل و سفت و سخت باشه، بیم این که هر وعده ی دیدار، وعده ی آخر باشه، دلش رو نرم می کنه. ... با همه ی حرف هایی که زدم، و زدی، دلم می خواد بهت بگم بابت گذشته متاسفم. این مدت مترصد بودم بهت بگم متاسفم ستاره هامون جفت هم نیفتاد. اما ازت می خوام مواظب شیرین باشی؛ فی الحال اون هم مثل عمه ش بلقیس، تنها و بی کس و بی پناهه. مابقی ماجرا هم، هرچی بینمون بوده، یا خیال کرده ایم بینمون بوده، بهتره فراموش کنیم.
- هوم...، فراموشی. باشه؛ فراموش می کنیم. اما شاید یه مرد برای دل گرو بستن به یه لحظه محتاجه، برای فراموش کردن، به یه عمر...
- اما من اصلا دلم نمی خواد یادم بیاد چه طوری تموم شد؛ چون اون وقت شاید یادم بره چه طوری شروع شد.
پ.ن:
ترانه ی "کاش ندیده بودمت"؛ تیتراژ پایانی سریال شهرزاد، با صدای گرم محسن چاووشی.
بشنویدhttp://s8.picofile.com/file/8317608850/Kash_Nadideh_Boodamet.mp3.html