حفّاری - سایمون استون، ۲۰۲۱
امتیاز: ۴/۲۵ از ۵
فیلم به داستانی واقعی در انگلستانِ در آستانه ی جنگ جهانی دوم می پردازد که طی آن، یک کاوشگر محلی برای حفّاری در زمین های بانویی، استخدام می شود.
با اینکه مرگ مٶلفه ای قدرتمند در فیلم است، اما فیلم در ستایش زندگی ، عشق و البته باستان شناسی ست.
جنگ در درام به موازات داستان اصلی، حضورش پررنگ تر می شود، حضوری آزاردهنده و تاثیرگزار.
فیلمبرداری،کارگردانی، طراحی صحنه، بازی و موسیقی فیلم درخشان است؛ کری مولیگان به نقش بانو، عالی ست.
مونتاژ، با شیوه ی خودش، خودنمایی می کند؛ تصویر و صدا با هم بده بستان دارند.
فیلمنامه، برداشت قابل قبولی از کتاب است و توانسته است به اندازه، به کاراکترها که کم هم نیستند، بپردازد.
در دوره ای که خیلی از عوامل دست به دست هم داده اند تا سینما رفتن در کشورمان هر روز بیشتر جاذبه اش را از دست بدهد، یادی کنیم از یکی از پر مخاطب ترین فیلم های تاریخ سینمایمان؛ "طوفان در شهر ما"، ساخته ی ساموئل خاچیکیان، محصول ۱۳۳۶.
ساموئل خاچیکیان از چند جهت یکی از مهم ترین فیلمسازان تاریخ سینمای ماست؛ آگاهی اش نسبت به فنون سینما، جسارتش در کادربندی و دکوپاژ، توجه به نور، روایت داستان هایی متفاوت با زمانه ی خودش و از جمله داستان های جنایی، پلیسی و دلهره آور، و توجه به بازیگران تازه کار، از او کارگردانی ساخت که از دهه ی ۳۰ تا دهه ی ۷۰ کار کرد. او را هیچکاک سینمای ما می خوانند.
"طوفان در شهر ما" نخستین محصول آژیر فیلم بود؛ استودیویی که خاچیکیان از مٶسسانش بود.
فیلم در اکران نخستش در اواخر فروردین تا اردیبهشت ۱۳۳۷، حدود ۶۰۰ هزار تومان فروش کرد که با توجه به زمانه اش یکی از پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینمای ما به حساب می آید.
ازدحام مردم برای تماشای فیلم، سینما ایران، خیابان لاله زار، ۲۴ فروردین ۱۳۳۷
نکته هایی از فیلم:
٭ بهروز وثوقی در این فیلم به عنوان سیاهی لشکر، نقش کوتاهی دارد.
٭ گروه سه نفره ی گرشا، متوسلانی و سپهرنیا، نخستین بار در این فیلم شکل گرفت؛ گروهی که به معروفیت زیادی رسیدند و بعدها بارها در فیلم های دیگر، حتی به عنوان نقش های نخست به کار گرفته شدند.
٭ گفته می شود نخستین باری که یک فیلم ایرانی تیغ سانسور را به خودش دید، همین فیلم بود و خاچیکیان مجبور شد بخش هایی از آن را تعدیل کند.
٭ بیشتر فیلم در تاریکی می گذرد؛ اتفاقی که در سینمای ما یک جسارت محض بود!
٭ در فیلم، تصاویری از چهارشنبه سوری و نوروز آن سال ها دیده می شود.
٭ این فیلم، خاچیکیان را به عنوان سینماگری مٶلف، به عامه ی مردم شناساند و تنها نام او در فیلمی، برای جذب مخاطب کافی بود.
ساموئل خاچیکیان، پشت صحنه ی فیلم
آرمان به نقش دیوانه ای زنجیری در نمایی از فیلم. این نما به شدت یادآور فیلم های هیچکاک است.
روفیا (سمت راست) و مینو شفیع، در نمایی از فیلم
٭ ناگهان درخت - صفی یزدانیان ،۱۳۹۷
امتیاز: ۲ از ۵
صفی یزدانیان همچون فیلم نخستش (در دنیای تو ساعت چند است، ۱۳۹۳) در اینجا هم علاقه اش به روایت خاطره و یادآوری نوستالژی ها را نشان می دهد، اما برخلاف آن فیلم که آن نوستالژی ها به جان فیلم نشسته بود و در خدمت داستان بود، در این فیلم، آن قدر تکرار می شوند و رویشان تاکید می شود، که فیلمنامه کلا فراموش می شود!
گویی کارگردان آن قدر در بند نوستالژی بازی هایش گیر کرده است که فراموش کرده است که اساسا فیلم برای مخاطب ساخته می شود!
فیلم، ریتمی کند دارد. نامنسجم است. شخصیت هایی ضعیف دارد و با پایانی بد هم تمام می شود.
٭ یک دور دیگر - توماس وینتربرگ، ۲۰۲۰
امتیاز: ۳/۷۵ از ۵
چند معلم تصمیم می گیرند اثر الکل را طی یک دوره، بر کار و زندگی شان بیازمایند.
فیلم، مفرّح و پرکشش است. به لحاظ کارگردانی، بازیگری و تدوین خیلی خوب است، جنبه های روان شناسانه ی مهمی درش هست، اما برخوردش با برخی از مسائل، دم دستی و بی منطق به نظر می رسد.
پ.ن. ها:
- فیلم شکار (۲۰۱۲) از این کارگردان، با بازی بازیگر همین فیلم (مدس میکلسن)، عالی ست.
- نام اصلی فیلم Druk به دانمارکی ست که به معنی بدمستی است.
٭ رایا و آخرین اژدها - پاول بریگز، دین ولینز، ۲۰۲۱
امتیاز: ۴ از ۵
یک داستان پرکشش، با طراحی و گرافیک عالی که می تواند طیف وسیعی از مخاطبان را با خودش همراه کند.
توجه به اهمیت محیط زیست و به ویژه آب، به خوبی در تار و پود فیلمنامه تنیده شده است. همچنین است توجه به مفاهیمی اخلاقی چون ترجیح منافع جمعی به فردی، و از این نظر، کارکردی ورای لذّت بردنِ صرف برایش تعریف شده است.
خانواده ای، هریک در گوشه ای افتاده.
به کدامین گناه کشته شدند؟
آیا کسی بابت این جنایت ها محکوم شد؟!
(از آوردن عکس های دیگر پرهیز کردم.)
پ.ن:
بشنوید:https://s16.picofile.com/file/8428163976/Hossein_Alizadeh_Lullaby.mp3.html
لالایی فیلم "لاک پشت ها هم پرواز می کنند"، بهمن قبادی، ۱۳۸۳؛ موسیقی حسین علیزاده.
بعداً نوشت:
هنوز تصویر آوارگان کُرد عراقی پیش چشمم است. با وجود آن ها، شهر شلوغ شده بود. کنار خیابان وسایل خانه شان را می فروختند، هرچه را که توانسته بودند با خودشان بیاورند. سکّه های دینار عراقی همه جا پیدا می شد.
گفتند نزدیک شهر برایشان اردوگاهی درست کرده اند.
زمان گذشت...
به گمانم نوروز ۸۳ بود که ابوذر دنبال استادکار بنّا و گچکار می گشت. با موتور رفتیم اردوگاه حلبچه. از جاده ی اصلی راهی به سمت روستایی بود و اردوگاه کنار جاده بود.
اردوگاه نانوایی، درمانگاه، مدرسه و نگهبانی داشت. خلوت بود. اکثر آواره ها برگشته بودند عراق. در و دیوار پر از پارچه نوشته هایی در تشکر از مسئولان اردوگاه بود که به سادگی، نمایشی بودنشان پیدا بود.
از کوچه های باریک با خانه هایی که از بلوک سیمانی ساخته شده بودند گذر کردیم. ترانه های کُردی در کوچه ها پیچیده بود.
اوستا محمد را پیدا کردیم. جوان تر و فرزی به نظر می رسید. خوش رو و بشاش بود و با سبیلی مرتب. دعوت کرد برویم داخل که نرفتیم. من تنهایشان گذاشتم و از کوچه آمدم بیرون. در حاشیه ی تپه ای، پیرمرد و پیرزنی دم کلبه ای نشسته بودند. کلبه، شبیه خانه های هورامان، دیوار پشتش از تپه بود. چند خرگوش دور و برشان بود و پیرمرد با آن ها سرگرم بود.
وقتی می خواستیم از اردوگاه خارج شویم، تکه کاغذی پیدا کردم که رویش قلب و تیری بر آن نقاشی شده بود؛ یادگار من از اردوگاه حلبچه.
«وقتی که آقای خسرو شکیبایی آمد سانفرانسیسکو من بردمش به آلکاتراز. برای اینکه در حقیقت من هم در زندانم حالا در زندان وسیعتر. وقتی که آدم در مملکت خودش نیست و آن چیزی که خودش دلش میخواهد داشته باشد، آن کاری که دوست دارد انجام بدهد و در مملکت خودش نیست، میشود زندان دیگر. حالا ممکن است این زندانی، آزادی عمل بیشتری داشته باشد ولی به هر حال زندانی است.
...
من اگر بتوانم ایران بیایم و عمرم اینقدر باشد که بتوانم برگردم آنجا، اول میروم سر قبر مادرم. برای اینکه مادرم را خیلی دوست داشتم و متاسفانه وقتی من نبودم فوت کردند. بعد هم خانه آخری که من ازش آمدم بیرون در امیرآباد و در خیابان داوری است. اگر فرصتی باشد دلم میخواهد بروم آنجا و خاطرات گذشته خودم را زنده کنم.
...
من آرزو دارم به هرحال برگردم به وطن. حتی اگر شده در آخرین لحظات زندگیام که من برگردم و آن مملکت را دوباره ببینم و آن مردم را دوباره لمس کنم. این بزرگترین آرزوی من است. بعد از آن دیگر راحت سرم را میگذارم زمین و میروم.»
آنچه خواندید، بخش هایی ست برگرفته از مصاحبه ی هفته نامه ی چلچراغ با بهروز وثوقیِ عزیز در شماره ی اخیرش (۲۳ اسفند ۹۹).
چقدر دلم گرفت وقت خواندن حرف هایش. چقدر غم توی واژگانش بود.
چرا و به کدامین گناه کسی که بخشی از خاطره ی جمعی مردمان ماست، کسی که از شمایل های موج موسوم به موجِ نو در سینمای ماست، کسی که سال ها برای سینمایمان زحمت کشیده است، باید این چنین در غربت رنج بکشد؟
گوزنها، قیصر، کندو، سوته دلان، داش آکل، خاک، تنگسیر، رضا موتوری و...، کافی نیست؟ این فیلم ها نسل او را به نسل سینما دوستانِ پس از انقلاب، پیوند نداده است؟
در جایی از مصاحبه، آرزو کرده بود بیاید وطن و آنچه را طی سال ها آموخته است، به رایگان در اختیار جوانان خاکش قرار دهد.
پ.ن:
عنوان از دیالوگ های گوزنها (مسعود کیمیایی، ۱۳۵۳)، قدرت (فرامرز قریبیان)، خطاب به سیّد(بهروز وثوقی)
بمب، یک عاشقانه - پیمان معادی، ۱۳۹۶
امتیاز: ۴ از ۵
درامی در بحبوحه ی جنگ، با داستان و سر و شکلی متفاوت در سینمای ما.
فیلمی یک دست و خوش ساخت، با فیلمنامه ای خوب.
حضور النی کاریندروی بزرگ به عنوان سازنده ی موسیقی متن فیلم، یک اتفاق ویژه است.
سیامک انصاری درنقش مدیر مدرسه، عالی ست!
بینوایان - لاج لی، ۲۰۱۹
امتیاز: ۳/۷۵ از ۵
داستانی پرکشش از مواجهه ی پلیس هایی فاسد با محله ای از مهاجران و حاشیه نشین ها، با ویژگی های خاصش.
ریتم و فیلمبرداری و کارگردانی خیلی خوب است، اما فیلمنامه ای پر از حفره و پرداخت نشده دارد.
ارتباط فیلم با بینوایان ویکتورهوگو هم از آن شیطنت های سازندگان است؛ آن جمله ی پایانی فیلم از کتاب هم، یک وصله ی ناجور است!
روح- پیت داکتر، ۲۰۲۰
امتیاز: ۴ از ۵
شروعی عالی با داستان معلم موسیقی ای که قرار است بالاخره به آرزویش که نوازندگی با یک گروه مطرح جاز است برسد.
در ادامه اما، فیلم قدری از ریتم می افتد.
با همه ی تلاشی که سازندگان اثر در طراحی دنیای پس از مرگ به کار برده اند - از جمله، استفاده ی هوشمندانه از طرح های پیکاسو همچون تابلوی دختری در آینه - اما دنیای زمینی ها به مراتب جذاب تر از کار درآمده است.
فیلم در ستایش زیستن است و البته در ستایش موسیقی جاز، با گرافیک و کارگردانی ای درخشان.
در ستایش تنهایی، موسیقی و عشق...
افسانه ی ۱۹۰۰، جوزپه تورناتوره،۱۹۹۸
امتیاز: ۴/۵ از ۵
فیلمی یکدست و خوش ساخت که هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ فنی، قوی ست.
تورناتوره، استاد بیان مفاهیم عمیق، در قالب سینماست.
گفت و گوهای فیلم از نقاط قوت آن است که احتمالا به منبع اقتباسش که یک نمایشنامه ی تک گویی ست برمی گردد.
نقش موریکونه ی فقید هم بسیار مهم است چرا که موسیقی، حضوری تعیین کننده در فیلم دارد.
تیم راث به راستی انتخاب درستی برای بازیگر نقش اصلی ست.
از دیالوگ های ابی (بهروز وثوقی) در "کندو"؛ فریدون گله، ۱۳۵۴. دوبله ی زنده یاد چنگیز جلیلوند.
لب خط، شوش، مولوی، قزوین
لب خط، شوش، مولوی، "قلعه"
دارم این بار از این طرف می رم
گیوه هام داره راهو می بلعه
لب خط، شوش، مولوی، قلعه
دارم این بار از این طرف می رم
عرق مفت و گاوبندی نیست
لَنگ یه خط دوای بی پیرم
لنگ یه خط دوای بی پیرم
که یه کم بند عقده هام واشه
دنده های شکسته، ساکت شن
شاید اون مَرد مرده، توم پاشه
پاسبونای پیر پیزوری؛
گَردیای هوایی هروئین؛
این یه عکس قدیمی تاره
روبروم، "قلعه" .... میدون قزوین
سرپا، تو سه کُنج درگاهی
شیشه و پایپ ، فندک اتمی
نشئگی ، پرسه توی اون هپروت
پرت می شم به کافه یِکُمی
شیشه ی خالیِ عرق سگیو
سر و ته، رو به مَرده می گیرم
عین زنبور گاوی قرمز
زهر می ریزم و عقب می رم...
نع! هنوز توی شهر می چرخم،
تازه از حبس اومدم بیرون،
جیب بری، سینما، هوس، "قلعه"
سر و ته، لَنگ، گیر، آویزون...
ناگهان، آق حسینی و جفت شیش!
توی اون قهوه خونه چرکم
توی چارراه سد علی؛ سعدی!
ماهی قرمز تو اون برکه م
لای اون آدمای داغونم
نشئه، علّاف ، پرت، بی پروا
مرگ عبدالله پیش جفت چشام
آق حسینی و مصطفی ، تُرنا
- : "لاله زارو بکوب تا تجریش!"
شیر شم با یه شرط دوزاری
روی این موج راه بیفت برو
با مخ خالی و ولنگاری
از تو کندوی لعنتی خودم
وحشی و تشنه م و زده م بیرون
تیز می شم به سمت اون بالا
راه می افتم به تیرِ برّه کشون
تازه حالا! تو کافه ی یکمم!
چنگ و دندونه... پاچه می گیرم!
عین زنبور گاوی قرمز
زهر می ریزم و عقب می رم
عین زنبور گاوی قرمز
ول شدم توی شهر و می کوبم
توی اون رخت تازه ی خونی
تازه امروز، اینقدر خووووبم!
تا ته خطو، این دفعه می رم
مُردنم هست اگه ، بذار باشه!
زوزه و درد و لرز و سگ لرزه س؟
عن و خون قاطیه ؟ بذار باشه!
... پرت می شم دوباره تو قزوین
نصف مَگنای قرمزم رفته...
سومین پاکتم تو امروزه
هفتمین بوکسمه تو این هفته!
با خماری میام تا راه آهن
می خرم، می کِشم که برگردم
بال زنبور قرمزو چیدن
شکل هر چیزی ام به جز آدم...
قلعه، گمرک، قیام... روی کراک
توی مغزم "ابی" پُره... پر بود
ابی نشئه، پیر، پیزوری
ابی مست، پاره، خون آلود...
دارم این بار از این طرف می رم
که اگه هست، خِفْت و قدّاره س
اون دفعه چشم و آرواره م بود
این دفعه حلق و حنجره ام پاره س
تو مسیر دراز بی.آر.تی
چار زانو نشسته م اون گوشه
نفسم تنگه، حوصله م تنگه
یکی م داره سفره می فروشه!
توی رگهام شیشه می جوشه
تو دلم رخت چرک می شورن
تلخی آدماس و بوی عرق
آدمایی که گیج و مجبورن...
از تو کندوی دود خورده ی ما
سرِ سالم، کسی به گور نبرد
عین آدم، کسی سفید نکرد
عین آدم کسی درست نمُرد
توی شاپور، شوش، مختاری
یاخچی آباد، آذری، بیسیم
توی پایین شهر پا خوردیم
توی پایین شهر لولیدیم
عین زنبورهای تو قوطی
به در و دار و تیغ و بسته زدیم
از همین زیر پونزِ نقشه
ضجه های فجیع خسته زدیم
از ونک تا خود پل تجریش
عرق مفت بود و استفراغ
کتک و فحش خوار مادر بود،
ورم و مشت و مستی و حُنّاق
اول و آخرش ، - اگه باشه! -
اون طرف پوله، این طرف نابود!
عرق مفت قصه بود آقا!
کتک مفت هم نخواهد بود!
"سرخپوستا"ی کوچه ی جمشید،
بستنی ساز هشت سالگیام،
همه، تاوون من رو پس دادن،
پس اون ریشخند توی چشام.
دنده هایی که جوش کج خوردن
دندونایی که خالیه جاشون
آق حسینی! مزه ی اون حُکم
"ماست و خون" بود و "تیکه ی دندون"!
آق حسینی! تو شاهدم بودی
آخرش، تا ته یه جا رفتم
تا تهش رفتم و کتک خوردم
تا تهش رفتم و به گا رفتم
عین راننده تاکسی بدبخت
که باید شیش تا تو سری می خورد،
یه "ابی" تو بی.آر.تی شرقه
که همین تو، یه روز، خواهد مرد.
"بهمن برهمن"
از مجموعه عکس "روسپی" - کاوه گلستان
قلعه -کامران شیردل ؛۱۳۵۹-۱۳۴۴ «اینا مادر که نیستند… بچههایی نه سال، ده سال، پونزده سال دارن، اینا رو توی جمشید شبها میبرند استفاده میکنن، میبرن توی خیابونا میفروشنشون، به رانندهها، به مثلاً مردمی که میخرند، به مردهای مثلاً عرقخور و فلان میبرن میفروشن… یکی چهل تومن پنجاه تومن میگیرن، یه ساعت پهلوشون میمونن. من میگم حیفن اینا، گناه دارن، ما آلوده شدیم، اونا آلوده نشن…»
"قلعه"، مستندی درباره ی شهرنوی تهران به کارگردانی کامران شیردل است. ساخت "قلعه" به سفارش سازمان زنان ایران، در سال ۱۳۴۴ شروع شد، اما پس از آن که فیلم دیگر کارگردان به نام "تهران... پایتخت ایران" توقیف شد، ساخت "قلعه" نیز متوقف شد.
پس از انقلاب، شیردل به کمک همان مقدار فیلم هایی که گرفته بود، و عکس های کاوه گلستان از شهرنوی تهران، نسخه ای از "قلعه" را تدوین کرد که در سال ۱۳۵۹ اکران شد؛ همان نسخه ای که امروزه در دسترس ماست و مدت زمان آن ۱۸ دقیقه و ۱۹ ثانیه است.
لوکیشن آغازین فیلم، کلاس درسی ست برای زنانی که سابقاً روسپی بوده اند. در این جا مخاطب این زنان را در محیطی متفاوت می بیند؛ آموزش می تواند به آن ها کمک کند تا از فلاکتی که در آن غرق شده بودند، نجات یابند و خودشان را پیدا کنند، اما فیلم خیلی روشن، تضادی که بین وضعیت آن ها و آنچه را که روی تخته می نویسند، به رخ می کشد. می بینیم که خانم معلم دیکته میکند و یکی از زن ها بر تختهسیاه مینویسد:«بنویس جانم: شهرهای بزرگ ایران دارای کارخانهها و ادارهها و بیمارستانهای بسیار است که مردم شب و روز در آنجاها کار میکنند. هر ایرانی چه در شهر و چه در ده زحمت میکشد تا زندگی بهتری برای خود…»
فیلم در عین حالی که سعی می کند از خلال صحبت های این زنان، به چگونگی راه پیدا کردنشان به شهرنو اشاره کند - از جمله، فقر فرهنگی و ضعف قانون و سیستم قضایی- دلایلی را مطرح می کند که چرا آن ها نمی توانند از این لجنزار رهایی یابند؛ این زنان به تحقیرآمیزترین شکل، مورد استثمار قرار گرفته اند. «تقریباً هجده سال پیش از این، من دختر بودم، زیر پای من نشستند، من رو آوردند تهران، به جای فساد، در دروازه قزوین… که من رو فروختند… هر چه سعی کردم بیام از اونجا بیرون نمیذاشتند… میگفتند تو بدهکاری.»
ازآنچه که می گذرد، محاطب حس می کند وضعیت خیلی بغرنج تر از آن است که آموزش بتواند آن را حل کند. گویی هرکدام از این زن ها، هر آن احتمال بازگشتشان به روسپی گری هست.
تصاویر سیاه و سپید فیلم، تهی از زیبایی های پایتخت ِ در حال توسعه است و همزمان، له شدن این زنان را زیر چرخ های آن نشانمان می دهد. رنجی که می کشند، فقر و بی کسی، در صورت هایشان و در صدا و گفتارشان فریاد می زند. عکس های کاوه گلستان از شهرنو، تلخ و گزنده است. نگاه هایی پر از رنج. انگار نه راه پس دارند و نه راه پیش. در صورت هایشان کم تر ردّی از زیبایی دیده می شود. بعضی شان سال هاست که ساکن شهرنو هستند- یکی شان می گوید سی و پنج سال است که ساکن آن جاست!
همزمان خانم معلم به خانمی که پای تخته است چنین دیکته می گوید:« خدایا تو را شکر می گویم که مرا آفریدی..!»
فیلم با عبارت "ناتمام" به پایان می رسد.
پ.ن. ها:
٭ یک سال پس از ساخت این فیلم، اوضاع شهرنو قدری تغییر کرد؛ زنان کارت بهداشت گرفتند و الزاما هر هفته باید در درمانگاه معاینه می شدند و هر شش ماه یک بار هم باید آزمایش خون می دادند.
در همان سال ها، حدود ۱۵۰۰ زن در شهرنو زندگی می کردند.
٭ کامران شیردل، کارگردان "اون شب که بارون اومد (۱۳۴۶) است؛ یکی از بهترین مستندهای تاریخ سینمای ما.
٭ عنوان، برگرفته از فیلم.
اولین فیلم ناطق فارسی "دختر لر" و ستاره آن روح انگیز سامی نژاد بود. فیلم به کارگردانی اردشیرایرانی در هند ساخته شد و عبدالحسین سپنتا هم امکانات نمایش آن در ایران فراهم آورد. داستان فیلم در لرستان اتفاق می افتاد، این فیلم در سال ۱۳۱۲ در ایران با موفقیت به نمایش درآمد، و اکران آن مدت ها ادامه یافت.
اما اولین فیلم ناطق سینمای ایران که در داخل ایران ساخته شد، با بازی زینت مودب بود و داستان دیگری دارد.
در اوایل سال ۱۳۲۴ با پایان جنگ جهانی دوم، اسماعیل کوشان (کارگردان، تهیه کننده، تدوینگر و فیلمبردار) که در آن زمان در آلمان در رشته اقتصاد مشغول به تحصیل بود به ترکیه می رود و در آنجا با همکاری تعدادی از محصلان ایرانی، دو فیلم خارجی به نام "دختر فراری" و "دختر کولی" را به زبان فارسی دوبله می کند.
کوشان در اوایل سال ۱۳۲۵ یعنی در زمان قوام السطلنه به ایران می آید و با افتتاح این دو فیلم در سینما کریستال، استودیو میترا فیلم را برای دوبلاژ فیلم بنیان می گذارد. او مدتی بعد راهی مصر می شود و پس از خرید وسایل فیلمبرداری از فروشندگان آمریکایی به ایران بازمی گردد و بالاخره در اردیبهشت ۱۳۲۶ تهیه فیلم "توفان زندگی" آغاز می شود.
دو فیلم "توفان زندگی" و پس از آن "زندانی امیر" در سال ۱۳۲۷ تهیه شد و در هر دو فیلم زینت مودب نقش اول را برعهده داشت.
اما با سوختن تنها نسخه های موجود این دو فیلم در آتش سوزی میترا فیلم، نام این نخستین ستاره زن فیلم های ایرانی هم به دست فراموشی سپرده شد.
زینت مودب می گوید: "من توسط نظام وفا، شاعر معاصر و از استادان نیما یوشیج به دکتر کوشان معرفی شدم. در دوران دبیرستان در چند نمایشنامه نقش هایی برعهده گرفتم که یکی از آخرین آن ها به نام "هما و همایون" را نظام وفا نوشته بود. بعدها به طور اتفاقی در یک گردهم آیی خانوادگی در باغ ملی آباده در راه شیراز - تهران با نظام وفا آشنا شدم. او از من پرسید که آیا علاقمندم در فیلمی که او فیلمنامه آن را نوشته بازی کنم."
زینت مودب در سال ۱۳۰۲ در لاهیجان در یک خانواده اشرافی به دنیا آمد: "پدرم رضاخان مودب السلطنه مظفری، معلم سرخانه احمد شاه بود که در زمان رضاشاه به نیابت حکومت رشت منصوب شد. مادرم مالک چند شالیزار بود که درآمد آن از معاملات برنج و نوغان (ابریشم) تامین می شد. یکی از دفعاتی که او برای عرض حالی (شکایت) به رشت رفته بود، پدرم از او خواستگاری و با او ازدواج می کند.
"پنج ساله بودم که پدرم درگذشت و مادرم که زنی سختگیر و بیش از اندازه محافظه کار بود در ۱۴ سالگی مرا بطور غیابی به عقد یکی از بستگانمان که سی سال از من بزرگ تر و مهندس شرکت نفت بود درآورد و به آبادان فرستاد. سه سال بعد توانستم با وجود سختی هایی که برای زنان آن دوران وجود داشت از شوهرم جدا شوم و به همراه دخترم، نسرین، از آبادان به تهران نقل مکان کنم. در همان زمان به وزارت کشور مراجعه کردم و در آنجا بعنوان ماشین نویس استخدام شدم."
هرچند کار اداری از خانه نشینی که گریبانگیر اکثر زنان و دختران آن دوره را گرفته بود بهتر به نظر می رسید اما روح زینت مودب جوان به مسیری در آسمان های گسترده تری گرایش داشت:
"در آن زمان، کار در یک موسسه دولتی از نظر من چیزی جز وقت گذرانی بیهوده در یک محیط کسالت آور نبود. به همین جهت هم اغلب اوقات بیکاریم را در "اسکیتینگ رینگ" (زمین اسکیت) تهران یا در سینماهای لاله زار به تماشای فیلم های هالیوود و بازیگران محبوب آن دوران می گذراندم. به این صورت وقتی آقای نظام وفا به من پیشنهاد شرکت در یک فیلم سینمایی داد بلافاصله قبول کردم و علیرغم مخالفت های برادرانم با او به دیدار دکتر کوشان رفتم."
اسماعیل کوشان که شدیدا به کار فیلمسازی علاقمند بود در بازگشت از سفرمصر و خرید وسائل لازم، تهیه و ساخت اولین فیلم ناطق ایرانی را با همکاری علی دریابیگی (کارگردان) و نظام وفا (فیلمنامه نویس) آغاز کرد. او در نظر داشت به جای بازیگران شناخته شده تئاتر، از چهره های گمنام و بازیگران تازه کار استفاده کند. آقای کوشان بخشی از خاطرات خود را در مجله جوانان چاپ لس آنجلس (شماره ۴۹۵ - سال نهم) می نویسد:
"بلافاصله آگهی دادیم که به عده ای بازیگر زن و مرد برای بازی در فیلم احتیاج داریم. حدود ۵۰ نفر آمدند که در میان آنها فرهاد معتمد، اونیا اوشید، ژاله علو (محتشم) را انتخاب کردیم و چند موزیسین صاحب نام هم از جمله مرحوم خالقی، آهنگساز معروف، و بنان، محبوب ترین خواننده روز، را برگزیدیم. حسین تهرانی و محجوبی دو چیره دست و معجزه گر موزیک نیز ما را همراهی کردند."
زینت مودب می گوید: "دو سه روز پس از بازگشت از سفر شیراز و آباده، آقای نظام وفا به دنبالم آمد و با هم به استودیو میترا فیلم رفتیم و من برای اولین بار با دکتر کوشان آشنا شدم. او که اونیا اوشید (دومین زن خلبان پس از عفت تجارتچی) را برای ایفای نقش "ناهید" بازیگر نقش اول فیلم توفان زندگی انتخاب کرده بود، پس از پرس و جو درباره خانواده ام و اینکه آیا آنها درمورد بازی من در فیلم تعصبی به خرج خواهند داد یا نه، نقش اونیا را به من واگذار کرد."
کوشان سپس از زینت مودب خواست تا ضمن بازی در فیلم "توفان زندگی" با آموختن تدوینگری فیلم های دوبله شده به فارسی به طور تمام وقت در استودیوی نوپای "میترا فیلم" مشغول به کار شود:
"همان روز دکتر مرا به همکارانش و کارمندانی که در اتاق های مختلف مشغول به کار بودند معرفی کرد. در یکی از همین اتاق ها با خانم شوکت علو آشنا شدم که در آن زمان شغل منشی و ماشین نویس استودیو را برعهده داشت. اما بعد ها نقش کوچکی هم در دو فیلم "توفان زندگی" و "زندانی امیر" به ایشان واگذار شد."
"روز بعد ما در اطاقی با حضور آقای دریابیگی - کارگردان - و بازیگران دیگر به تمرین پرداختیم. یک خانم فرانسوی هم استخدام شده بود که به ما یاد می داد با گذاشتن چند کتاب روی سرمان، صاف و با وقار راه برویم. تمرین نرمش و روخوانی هم داشتیم. فیلم در منزل ارباب جمشید در باغ بزرگی در جنوب تهران فیلمبرداری شد. من نقش ناهید را بازی می کردم که دریکی از شب نشینی های انجمن موسیقی با فرهاد آشنا و عاشق همدیگر می شوند. پدر ناهید که با این ازدواج مخالف است او را به عقد شوهر پولدار و فاسدی درمی آورد اما در پایان فیلم عاشق و معشوق به وصال هم می رسند."
زینت مودب می گوید با شروع فیلمبرداری بود که متوجه شدیم با چه دردسرهایی روبروییم:
"اول اینکه تنها دوربین استودیو، یک دوربین کوچک کوکی بود که هر لحظه می بایست کوک آن را تجدید کنند. هنرپیشه ها بایستی در یک نقطه معین می ایستادند چرا که تکان دادن دوربین به دلایل فنی امکان پذیر نبود. به دلیل تازه کار بودن بازیگران، فیلم خام که آن روزها خیلی گران بود هم زیاد مصرف می شد.
"روزی که محمد مسعود، مدیر روزنامه مرد امروز، را ترور کردند (دی ۱۳۲۶) من برای خرید روزنامه به سراغ بساط روزنامه فروش محله رفتم و با کمال تعجب عکس خودم را پشت جلد دو مجله معروف "اطلاعات هفتگی" و "صبا" دیدم. دکتر کوشان دراین مورد چیزی به من نگفته بود و من خوشحال و خندان هر دو مجله را خریدم و با عجله به استودیو رفتم. در آنجا همکارانم گوش تا گوش نشسته بودند و دربدو ورود روی خوشی بهمن نشان ندادند. ظاهرا بسیاری از آنها در غیاب من دکتر کوشان را سئوال پیچ کرده بودند که چرا عکس آنها روی جلد مجله نرفته است. از جمله بازیگر لاغراندام و کوتاه قدی با سر تاس که با لهجه شیرین گیلکی به دکتر گفت: اگر من نبودم از این دیوار فیلم بر می داشتی؟"
بخشی از فیلمبرداری فیلم ۱۰۰ دقیقه ای و سیاه و سفید "توفان زندگی" که فیلمبرداری آن ۱۰ ماه طول کشید، به دست کوشان و بخشی هم توسط یک فیلمبردار جنگی آلمانی که سر راه بعد از آزادی از شوروی به تهران آمده بود انجام شد. فیلم علیرغم مشکلات تکنیکی، از جمله نور و صدای بسیارضعیف در هفته اول نمایش با فروش خوبی روبرو شد:
"سینما رکس چنان جمعیتی به خود دید که خیابان لاله زار بند آمد."
زینت مودب، در ادامه همکاری با میترا فیلم در فیلم دوم این استودیو به نام "زندانی امیر" نیز نقش اول (دختر امیر) را بازی کرد. چندی بعد و هنگامی که کوشان از پرویز خطیبی که در آن زمان به خاطر موفقیت های پیش پرده های تئاتری و روزنامه فکاهی - سیاسی "حاجی بابا" به معروفیت رسیده بود، دعوت کرد تا فیلم بعدی "میترا فیلم " را بنویسد و این نخستین فیلم کمدی تاریخ سینمای ایران به نام "واریته بهاری" را کارگردانی کند.
زینت مودب و پرویز خطیبی ضمن تهیه این فیلم با هم آشنا شدند و پس از ازدواج، زینت در آثار سینمایی دیگری از پرویز خطیبی از جمله "خانه شیاطین" با اکبر مشکین (۱۳۳۴) و "دشمن زن" با ناصر ملک مطیعی همبازی شد: "در همان زمان ناصر ملک مطیعی که مربی ورزش مدارس بود در باشگاه المپیاد که من در آن اسکیت بازی می کردم از من خواست که او را به دکتر کوشان معرفی کنم. او برای اولین بار در فیلم "واریته بهاری" نقش کوچکی عهده داشت و کار سینما را از همان جا آغاز کرد. "
زینت مودب بعد از ازدواج و تولد فرزندانش فیروزه، فرزین و فرناز، فعالیت های خود را محدود به کار دوبله فیلم با پرویز خطیبی نمود. او در اوایل دهه ۱۳۴۰ به استخدام رادیو ایران درآمد و در مدت ۱۷ سال ضمن دوبلاژ فیلم در نقش های کلیدی چون "باربارایدن" در سریال تلویزیونی "من خواب جینی را می بینم" و منشی پری میسون، با نام مستعار "آرزو" یکی از پرکارترین گویندگان و بازیگران نمایشنامه های رادیویی به شمار می آمد. او اولین گوینده "رادیو دریا" و مجری برنامه "راه شب" رادیو بود. برنامه فرهنگ مردم به کوشش انجوی شیرازی که از مهم ترین بخش های آرشیو رادیو ایران محسوب می شود نیز بارها جایزه بهترین گوینده رادیویی را از آن زینت مودب (خطیبی) ساخت.
او پس از مهاجرت به آمریکا در سال ۱۹۷۴ موقتا دست از کارهای هنری کشید ولی چند سال بعد به همراه پرویز خطیبی، نخستین رادیوی فارسی زبان شهر نیویورک را پایه گذاری کردند و در اجرای آثار سیاسی - فکاهی ویدیویی و تئاترهای همسرش به عنوان بازیگر، دستیار کارگردان، طراح صحنه و لباس تا تاریخ درگذشت خطیبی در سال ۱۹۹۳ نقش موثری داشت.
زینت مودب در حال حاضر در لس آنجلس زندگی می کند.
به قلم فیروزه خطیبی، روزنامهنگار و دختر زینت مودب و پرویز خطیبی
دم مدرسه توی ماشین ام. مدرسه هنوز باز نشده است.
اتوبان را در مه سبکی طی کردم. جاده خلوت بود. کاش باران می بارید.
زمین های کشاورزی پشت مدرسه و آن تک و توک درخت های دوردست، سکوت را سنگین تر کرده اند. این منظره مرا یاد فیلم گام معلک لک لک می اندازد یا چشم اندازی در مه؟...
نمایی از فیلم گام معلق لک لک
پ.ن. ها:
٭گام معلق لک لک (۱۹۹۱)، چشم اندازی در مه (۱۹۸۸)، هر دو از تئو آنجلوپولوس
٭ بشنوید:
https://s16.picofile.com/file/8418568292/03_
Adagio_Landscape_in_the_Mist.mp3.html
آداجیو از موسیقی "چشم اندازی در مه" از النی کاریندرو
دلتنگ خانه...
زیر شن (سرزمین مین) - مارتین زاندولیت، ۲۰۱۵
امتیاز: ۴/۲۵ از ۵
در پایان جنگ جهانی دوم، گروهی از اسیران آلمانی مٲمور پاک سازی مین از منطقه ای در دانمارک می شوند که در زمان جنگ، توسط آلمانی ها مین گذاری شده است...
طرح داستان، به تنهایی تراژیک است اما جنبه ی تراژیکش وقتی بیش تر می شود که می بینیم که اسیرها، مشتی سرباز نوجوان هستند؛ بچه هایی که از یک سو با یک آموزش کوتاه، حالا باید جانشان را پای مین هایی بدهند که زمانی سربازان کشور خودشان کاشته اند، از سویی با فرمانده ای سر و کار دارند که از آلمانی های متخاصم متنفر است و از سویی با گرسنگی سر کنند.
این بچه ها اما، دلتنگ خانه شان هستند.
داستان، داستان تقابل هاست؛ ساحلی زیبا، اما مین گذاری شده و سکوتی که هرآن با صدای انفجاری به هم می ریزد.
فیلم با نزدیک شدن به کاراکترها، تلخی جنگ و مصائب آن را به رخ می کشد و در نهایت، انسانیت را پیروزِ جنگی می داند که خودخواهی و خونخواهیِ سیاستمدارانش، این بچه ها را اینچنین در این گرداب اسیر کرده است.
پرکشش و کشمکش، با کارگردانی، تدوین، بازی و موسیقی خوب و حفظ ریتم مناسب از ابتدا تا پایان، و در مجموع فیلمی یکدست.
پ.ن:
زیر شن، اسم اصلی فیلم به دانمارکی ست، اما فیلم در آمریکا با نام سرزمین مین به نمایش درآمد.
کفرناحوم - نادین لبکی، ۲۰۱۸
امتیاز: ۳/۷۵ از ۵
کفرناحوم داستانِ زین، کودکی ست که در زاغه ای به نام کفرناحوم در حاشیه ی بیروت زندگی می کند. او که حالا در زندان است، از پدر و مادرش شکایت می کند ...
فیلم شروعی خیره کننده دارد؛ کفرناحوم همچون جزیره ای با جغرافیای خاص به مخاطب معرفی می شود.
نقطه قوت های فیلم، به عنوان یک درام واقعگرایانه ی اجتماعی، فیلمبرداری، بازیگری، موسیقی و کارگردانی آن است. فیلمبرداری بی پرواست؛ دوربینِ روی دست، کاراکترها را دنبال می کند و همزمان شلوغی، پلشتی و کثافتی که مردمان آن منطقه را دربرگرفته نشانمان می دهد.
به همان میزان، بازیِ بازیگران فیلم و از جمله بازیگر نقش اصلی، واقعگرایانه و در خدمت داستان است(متد اکتینگ). چهره ی زین، ترکیبی از معصومیت، خشم و آگاهی ست.
فیلم، تصویر تازه ای از لبنان را نشانمان می دهد و مستقیم و غیرمستقیم پیام هایش را درباره ی وضعیت بغرنج ِ به خصوص کودکانِ این منطقه به ما می رساند. اما به همان میزانی که کارگردان- که نویسنده ی فیلمنامه هم هست- به پیام دادن هایش توجه کرده است، از تمرکز داستان بر کاراکتر اصلی کم کرده است.
سبک فیلمبرداری و موسیقی درخشان فیلم، نتوانسته ضعف های فیلمنامه را بپوشاند. شخصیت ها پرداخت نشده اند، بعضاً اتّفاقات و روابط شخصیت ها در فیلم سرسری روایت می شود و روایت در اواخر فیلم، سرعت می گیرد و علت و معلول ها فراموش می شود.
و مشخص نیست که چرا فیلم به شکلی مصنوعی سعی می کند در انتها همه چیز را سروسامان دهد.
پ.ن:
از این کارگردان، سال ها پیش "کارامل" (۲۰۰۷) را دیده ام؛ داستانِ چند زن که در آرایشگاهی در بیروت کار می کنند. آن فیلم را به مراتب بیش تر دوست داشتم.
سکانس آمدن اقدس (شهره آغداشلو) به خانه ی مجید (بهروز وثوقی)
تصنیف با صدای بانو پریسا، شعر حافظ
.
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم که از آن بِه ام ندادی؟
چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین
به از این درِ تماشا که به روی من گشادی
تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری، مگر از بهار زادی؟
ز کدام ره رسیده، ز کدام در گذشتی؟
که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟
به سرِ بلندت ای سرو که در شبِ زمین کَن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه درمیان نهادی.
" سایه"
مردم هر روز میمیرن...؛ میدونی قبل از مُردن آخرین فکری که از ذهنشون میگذره، چیه؟
"هیچوقت فرصت رسیدن به اون چیزی رو که میخواستم نداشتم."
از دیالوگ های اِدی (مورگان فریمن) در فیلم Million Dollar Baby- کلینت ایستوود، ۲۰۰۴.
پ.ن:
نقاشی با عنوان "بهار در ژیورنی"، کلود مونه، ۱۸۹۰.
"شما ده نفر شورشی دارید.
دوتا رو میکشید؛ حالا چند تا شورشی باقی میمونه؟
هشت؟
اشتباهه!
دو نفری که کشتید، هرکدوم شش تا برادر یا دوست داشتن که مردّد بودن برای پیوستن به شورش،... ولی وقتی شما دوستشون رو میکشید، براشون تصمیم گرفته اید."
از دیالوگ های فیلم "ماشین جنگی"، دیوید مشید،۲۰۱۷.
٭ طلا - پرویز شهبازی، ۱۳۹۷.
امتیاز: ۲ از ۵.
یک فیلمنامه ی ضعیف که در آن هم داستان می لنگد و هم شخصیت ها تعریف شده نیستند؛ پس اعمالشان برای مخاطب باورپذیر نمی نماید!
واقعا حذف کردن برخی از سکانس ها یا حتی نقش ها، چه تاثیری روی داستان می گذاشت؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
٭مطرب - مصطفی کیایی، ۱۳۹۸.
امتیاز: ۱/۷۵ از ۵.
پرداختن به زندگی خواننده ای که عشقش خواندن برای مردم بوده است و با آمدن انقلاب ممنوع الکار شده است می تواند دستمایه ی خوبی برای فیلمی در هر ژانری باشد؛ اما نه در سینمای ما امکان پرداختنِ جدی به چنین موضوعی هست و نه کارگردان آن را جدی گرفته است!
مطرب اساسا برای گیشه ساخته شده است و همه ی مولفه های لازم را هم برای لذت بردن مخاطب عام دارد، اشکالی در این نیست، مشکل اما این جاست که این کار را به سطحی ترین شکلش انجام داده است. فیلمنامه ای دم دستی که در اجرا هم بسیار ضعیف از کار درآمده است.
فیلم، بی شباهت به "مکس" (سامان مقدم،۱۳۸۴) هم نیست؛ اما آن کجا و این کجا!
٭مرد عنکبوتی: سفر به دنیای عنکبوتی [انیمیشن] - باب پرسیچتی، پیتر رمزی، رودنی روسمن، ۲۰۱۸.
امتیاز: ۴ از ۵.
سازندگان فیلم یک بار دیگر نشان می دهند که چه طور می توان از دل داستانی قدیمی، داستانی نو و جذاب را بیرون کشید.
فیلم با حفظ داستان اصلی با محوریت پیتر پارکر به عنوان مردعنکبوتی، شخصیت های پویا و جذابی را به آن اضافه می کند و داستان را وارد دنیاهای موازی می کند.
فیلم یک کمیک بوک زنده است!
طراحی و گرافیک عالی، قاب بندی های درخشان، موسیقی و ترانه های خوب، از ویژگی های آن است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
٭ خانه پدری - کیانوش عیاری، ۱۳۹۱.
امتیاز: ۲/۵ از ۵.
موضوع فیلم پتانسیل بالایی برای پرداختن به مسئله ی اجتماعی مهمی دارد، اما با این که فیلم خوب شروع می شود، در ادامه در دام شکلی یکنواخت و تکراری می افتد. فیلمساز به ساده ترین شکل و بدون هیچ خلاقیتی گذر زمان و کنش آدم هایش را نشان می دهد.
البته که شاید اگر فیلم توقیف نمی شد و در زمانه ای که باید نمایش داده می شد، به مراتب تاثیرگذارتر می نمود.
٭ ۱۹۱۷ - سم مندز، ۲۰۱۹.
امتیاز: ۳/۷۵ از ۵.
فیلم به لحاظ فنی قوی ست؛از نظر بازی، فیلمبرداری به ویژه، و جلوه های ویژه ی صوتی و تصویری، خوب است. فیلمنامه اما می لنگد.
یکی از ویژگی های مهم فیلم، فیلمبرداری پیوسته و بدون قطع آن است. اما صرف فیلمبرداری پیوسته، امتیازی برای فیلم محسوب نمی شود، اگرچه زحمات زیادی برای آن کشیده شده باشد. هیچکاک سال ها پیش پس از ساختن طناب (۱۹۴۸) که آن هم به شکل پیوسته فیلمبرداری شده بود، در این مورد می گوید:" وقتی به گذشته فکر می کنم می بینم کار مهملی بود. چون من از نظرات خودم درباره ی اهمیت تقطیع و مونتاژ در بیان عینی یک داستان عدول می کردم..."[سینما به روایت هیچکاک، فرانسوا تروفو، ترجمه ی پرویز دوایی، سروش، چاپ دوم:۱۳۶۹، ص۱۴۶]
٭ انگل (Parasite) - بونگ جون - هو، ۲۰۱۹.
امتیاز: ۴/۵ از ۵.
داستانی گیرا و موجز، شخصیت های تعریف شده و پویا، فضاسازی های درخشان، بازی های خوب، کارگردانی عالی، مونتاژ و ریتم درست از ویژگی های آن است.
نمونه ای از فیلم هایی که به درستی از معماری در سینما بهره می برند.
یک اثر جامعه شناسانه و روان شناسانه ی قابل تامل.