فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

سکوت!


زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت

که عهد، عهد غم است و زمان، زمان سکوت


"شهریار"

به من بگو!


به من بگو، بگو؛

چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ را ز شاخه ها؟

به من بگو، بگو؛

چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را ز ابرها؟

من از درخت زاده ام

تو ای که گفتنت وزیدن نسیم هاست بر درختها

به من بگو، بگو؛

درخت را که زاده است؟

مرا ستاره زاده است

تو ای که گفتنت چو جویبارهاست، جویبارهای سرد

به من بگو، بگو؛

ستاره را که زاده است؟

ستاره را، درخت را تو زاده ای

تو ای که گفتنت پریدن پرنده هاست

به من بگو، بگو؛

تو را که زاده است؟


"رضا براهنی"


بشنوید:http://opload.ir/downloadf-a34ca573c4471-mp3.html

When I need you، با صدای Celine Dion؛ اصل ترانه از Leo Sayer.

تصویر:

پروانه معصومی و  پرویز فنی زاده، در "رگبار" بهرام بیضایی.

گوشه ی دوری گمنام...


گاهی آنقدر بدم می آید 
که حس می کنم باید رفت
باید از این جماعت پُرگو گریخت
واقعا می گویم
گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا
حتی از اسمم، از اشاره، از حروف،
از این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس!
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم،
بعد بی هیچ گذشته ای 
به یاد نیارم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه می کنم.
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست، فاصله ای هست، فردایی هست.
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام.
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم... بروم.
و می روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا...؟!
کجا را دارم، کجا بروم؟

"سید علی صالحی"


پ.ن:

خدای بزرگ و مهربان؛

لطفا مراقب عزیزانم باش...

خواب!


در هر نگهت، مستی صد جامِ شراب است

بیچاره منم من، که در این میکده خواب است!


"راضیه خدابنده"


بشنوید؛ "حیران"، از گروه دارکوب

http://opload.ir/downloadf-8f0e0f786baf1-mp3.html


مرا ببوس!


دلم هواى شکفتن دارد

مرا ببوس 

و 

بهارانم کن...


"اسماعیل خویى"

بی خوابی ها...


دانه می دهم گنجشک های صبحگاهی را

پشت پنجره ام

از خرده شعرهایی که شب

از دست های تو

می ریزد بر بی خوابی ها

و بالش لبریز از امیدم


"سید علی صالحی"


شلیک کن!


شلیک کن

آخرین گلوله ی هفت تیرت را

وسط پیشانی ام

میان ابروانم

زخم بر پیشانی می خواهم

داغ بر دلم زیاد است!

 

"روشنک آرامش"


عکس از جیمز ناکتوی

برای لمس تن عشق...


ای نازنین

اندوه اگر که پنجه به قلبت زد

تاری ز موی سپیدم

در عود سوز بیفکن

تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری...


"نصرت رحمانی"


بشنوید؛

 ترانه ی "پوست شیر" با صدای ابی ؛ ترانه از ایرج جنتی عطایی.

http://opload.ir/downloadf-e22d3245a40d1-mp3.html




حرفی به من بزن...

حرفی به من بزن

آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد

جز درک حس زنده بودن، از تو چه می خواهد؟...


"فروغ فرخ زاد"


با درد بساز ...


ای دل ز زمانه  رسم احسان مطلب

وز گردش دوران سر و سامان مطلب

درمان طلبی، درد تو افزون گردد

با درد بساز و هیچ درمان مطلب!

"خیام"


بشنوید؛ تصنیف "از تنهایی گریه مکن"، با صدای سالار عقیلی.

http://dl.sakhamusic.ir/95/farvardin/14/Salar%20Aghili%20-%20Az%20Tanhaei%20Geryeh%20Makon.mp3

تو چه دانی؟!...


حال شب های مرا همچو منی داند و بس

تو چه دانی که شبِ سوختگان چون  گذرد...


"رضی الدین نیشابوری"

من و تنهایی

می دانم

در نهایت من و تنهایی

با هم خواهیم ماند

او سیگارش خاموش خواهد شد و

من نیز برای همیشه

خواهم خوابید...


"شیرکو بیکس"

سهم من...


سهم من از پرنده شدن 

تنها،

از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن است.


"صبا کاظمیان"


پ.ن:

تصویر، باستر کیتون، کمدینِ معروف به "صورت سنگی"؛ کسی که در کمدی هایش، هرگز نخندید.

کی شود؟!...


به من بتاب که سنگِ سردِ دره ام!

که کوچکم 

که ذره ام 

به من بتاب ...


مرا زِ شرم مهر خویش آب کن

مرا به خویش جذب کن!

مرا هم آفتاب کن ...


"حمید مصدق"



پ.ن:

کی شود این روان من ساکن؟

این چنین ساکن روان که منم...

(مولوی)

می خواستم ترانه یی باشم...


می خواستم ترانه یی باشم
که بچه های دبستانی از بر کنند
دریا که می شنود
توفانش را پشتش پنهان کند 
و برگ های علف
نت های به هم خوردن شان را
از روی صدای من بنویسند.

می خواستم ترانه یی باشم
که چشمه زمزمه ام کند
آبشار 
باسنج و دهل بخواند.

اما ترانه یی غمگینم
و دریا، غروب
بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند!


"شمس لنگرودی"



پ.ن:

این ترانه را با لهجه ی فارسی کرمانشاهی، خیلی دوست دارم؛

بشنوید! یاد قدیما؛ با صدای "بهرنگ جباریان"

http://opload.ir/downloadf-d1aa2eec21881-mp3.html

کوچک است..!


تخت برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من بوسه ای را می شناسم

که باید به خیابان رفت

و آن را از دنج ترین کنج کوچه ها دزدید

شهر برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من دریایی را می شناسم

که عمقش به اندازه ی جیب های ماست

من فکر می کنم دنیا برای اتفاق های عاشقانه کوچک است.


"صبا کاظمیان"


ساغر


  نخستین روز ماه رمضان و دو دانه خرما به اسم سحری...، که بی خوابی به سرم زده است دوباره!


"باز ای و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده که در میکده عشق فروشند

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش..."

(حافظ)

  این دو بیت مرا یاد مجله ی "ساغر" می اندازد و "سید مهدی حسینی نیا" که عنوانش را از بیت آخر گرفت؛ مجله ای در دوران دانشجویی که به طور اتفاقی در درآوردنش، سهیم شدم و چه خاطرات خوبی شکل گرفت؛ زحمت زیادی برایش کشیدیم و الحق که نسخه ی درخوری شد! مجله ای فرهنگی و هنری بود؛ سید برای پشت جلدش یک نقاشی منظره را که من با زغال کشیده بودم و بر دیوار خوابگاهمان بود برگزید و با شعری از خودش همراه کرد! من یک گزارش از جلسه ی نقد و بررسی فیلم "زیر پوست شهر" در فرهنگسرای بهمن، و یک به اصطلاح نقد از فیلم "هفت" (دیوید فینچر) در مجله داشتم...

  یادش بخیر؛ چه قدر برای تایپ آن زحمت کشیدیم و چه قدر ساندویچ خوردیم!!

با این که نام دکتر شریعتی را پای نوشته ای از او سانسور کردیم و (به توصیه ای!) از چاپ عکس گیتار در بخش موسیقی اش خودداری کردیم و مبحث "فروغ" را در بخش شعرش چاپ نکردیم، اما در مجموع از کار رضایت داشتیم!

  چه حال خوشی بود وقتی با سید وسط هر مجله را منگنه کردیم و نتیجه ی کار را دیدیم و به هر خوابگاه یک نسخه از مجله را دادیم...

اما ساغر، با جلد آبی رنگش، به همان یک شماره محدود شد و هرگز به شماره ی دوم نکشید..؛ برای شماره ی دوم فراخوان داده بودیم و انبوهی از شعر و داستان و مقاله و نقد از دانشجویان دریافت کرده بودیم؛ قرار بود از "مختومقلی فراغی" بگوییم. از "جنبش نفت" بگوییم و "تاریخ تئاتر" را آغاز کنیم...

هنوز هم نوشته های دستنویس یا تایپ شده ی دانشجوها را برای شماره ی دومش نگه داشته ام...

بشکن دلم...


بشکن دلم که رایحه ی درد بشنوی

کس از درون شیشه، نبوید گلاب را


"اسرار سبزواری"


عکس از: آندره کرتس.

یک روز گرم!


 بعد از چند هفته درگیری با کارهای مدرسه، فرصتی پیش آمد تا این جا بنویسم!

کلاس های جبرانی و تقویتی بیشتر زمانم را گرفته بود؛ کلاس های تقویتی هنوز هم تمام نشده، اما آن چه باقی مانده قابل مقایسه با روزهای قبلش نیست!

مثلا همین دیروز از ساعت هشت تا دوازده و نیم، سر کلاس بودم؛ فقط یک ربع استراحت داشتم. دو جلسه تقویتی با بچه های سوم تجربی و یک نیم ساعت هم با بچه های سوم ریاضی درباره ی برنامه ریزی.

از مدرسه هم یکراست رفتم کارگاه داستان نویسی..؛ سر کلاس خوابم گرفته بود..!

با این همه، روز خوبی بود و احساس رضایت می کردم.


به غیر دل، که عزیز و نگاهداشتنی ست

جهان و هرچه در آن است واگذاشتنی ست


"صائب تبریزی"

گریه ی بی شیون...


شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد

که توان تا به سحر گریه ی بی شیون کرد...

"عماد تهرانی"