نه کسی منتظر است
نه کسی چشم به راه...
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه!
بین عاشق شدن و مرگ
مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق
نصیبی نبری غیر از آه..!
"سید حسین شریفی"
گوشه ای و اشکی
خلوتی و فریادی
آه...
همه ی خواستنم این است...
"اسماعیل بابایی"
بشنوید:
آهای خبر دار!" با صدای همایون شجریان
http://opload.ir/downloadf-fe73f0f1d5781-mp3.html
عکس:
سراب کبوتر لانه - کنگاور
بهار ...
و این همه دلتنگی؟!
نه،
شاید فرشته ای
فصلها را به اشتباه
ورق زده باشد.
رضا کاظمی
بشنوید: کویر از محمد معتمدی
اینجا همهی آبهای روان
"سید علی صالحی"
بوسیدمش
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم.
"احمدرضا احمدی"
شهر را کوه ها احاطه کرده اند. بوی باران می آید. هوای دلپذیری ست. دلم یک بغل شعر می خواهد!
هیراد از خواب بیدار شده است و "پو" می بیند.
پ.ن:
نقاشی از جلال میرزایی
نوروز منی تو
با جان نو خریده به دیدارت می دوم
شکوفه های توام من
به شور میوه شدن
در هوای تو پر می کشم.
"شمس لنگرودی"
در آخرین ساعات سال نود و پنج. برای همه ی دوستان جان آرزوی سلامتی و شادکامی دارم.
امیدوارم سال پیش رو برایتان پر از لحظات دلپذیر باشد.
صبح جمعه ات به خیر
هر کجا هستی، به یاد من باش
من با تو چای نوشیده ام،
سفرها کرده ام،
از جنگل، از دریا،
از آغوش تو شـــعرها نوشته ام
رو به آسمان آبی پر خاطره
از تو گفته ام، تو را خواسته ام
آه ای رویای گمشده!
هر کجا هستی صبح جمعه ات به خیر...
"نیکی فیروزکوهی"
بعد از یک ماه دوری، بالاخره دیروز هیراد را دیدم!
همین که مرا دید، بی تابانه به آغوشم پرید. من نشستم و بغلش کردم و دست به موهاش کشیدم. بغضم را پنهان کردم و به زخم های پیشانی اش نگاه کردم که خیلی بهتر شده است؛«عزیز دل بابا...!»
تمام دیروز را با من بود، به جز ساعتی که در کنارم خوابید و من پی کاری رفتم و گفتم که هر وقت بیدار شد، به ام خبر بدهید. از خواب که بیدار شده بود، سراغم را گرفته بود.
کلی با هم بازی کردیم، حرف زدیم. سوار ماشین شدیم و شب هم کنار من خوابید.
یکی از لباس هایی را که برای عیدش خریده بودم به تن کرد و با اسباب بازی تازه اش بازی کرد؛ حتی یک لخظه هم دایناسورش را از خودش دور نکرد و وقت خواب هم آن را در دست گرفت.
تمام دیروز و دیشب را باران بارید. دیروز، سوار ماشینم که شدم، انگار مال خودم نباشد، احساس غریبی می کردم با آن.
باید دوباره باهم رفیق شویم!
دوست داشتم این چهارشنبه سوری را پیش هیراد باشم و با هم آتش روشن می کردیم. «دلم خیلی برات تنگ شده بابا!»
توی اتوبوس نشسته ام، خیلی خسته ام. رادیو ترانه ای بلوچی پخش می کند. یاد شاگرد تازه ام می افتم که بلوچ است؛ تازه به جمع سوم انسانی ها اضافه شده است.
امروز بعد از مدت ها خیابان انقلاب را طی کردم؛ حدفاصل چهار راه ولیعصر تا میدان انقلاب. در یکی از کتاب فروشی ها، صدای شاملو چه به دل می نشست...:
گرامی باد یاد و خاطره ی جان باختگان پلاسکو.
امیدوارم دوستان جان چهارشنبه سوری شادی داشته باشند.
"مولانا"
با صدای همایون شجریان بشنوید.
چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
پَرپر هزار و یکی گنجشک بهارزا
بر شاخسار بلوطی که بالانشین است
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی ...
دارد از پشت نیزار این دامنه
صدای کسی میآید
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم میخواند
آشناست این هوای سفر
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنهی بید ...
سوسنها، سنجدها، بارانهای بیسبب
و پرندگانِ سحرخیز درهی انار
که خوشههای شبِ رفته را
به نور بوسه میچیدند
و من چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی...!
"سیدعلی صالحی"
پ.ن:
این شعر، بخش هایی از شعر بلندتری ست از کتاب «دعای زنی تنها که در راه می رفت.»
عکس از «زولتان بالوف»
هر لذتی که می پوشم
یا آستینش دراز است
یا کوتاه
یا گشاد
به قد من!
هر غمی که می پوشم
دقیق، انگار برای من
بافته شده
هر کجا که باشم...
"شیرکو بیکس"
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست
بزرگترین اقرارهاست
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و برای همین راست می گویم
نگاه کن :
با من بمان
"احمد شاملــــــو"
جایی برایم
گوشه ی دلت می گذاری
جایی که جای هیچ کس نیست.
همان گوشه ی خالی دلت
که هیچ کس پیدایش نمی کند
هیچ کس ...
آن جا را
برای من کنار بگذار.
"سید علی صالحی "
همین که هستی و این لحظه های زیبا هست
بیا لباس هم باشیم
دکمه دکمه
روی تن هم بوسه بدوزیم
دلم می خواهد
دست من در آستین تو باشد
دست تو در آستین من
طوری که عطر تنمان گیج شود
و آغوش، نفهمد چه کسی
آن یکی را بیشتر از
آن یکی دوست دارد
راستش را بخواهی
من از این جنس سردرگمی ها
که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود...
خوشم می آید ....
"رسول ادهمی"
من خسته چون ندارم نفسی قرار بی تو
به کدام دل صبوری کنم ای نگار بی تو ؟
ره صبر چون گزینم من دل به باد داده
که به هیچ وجه جانم نکند قرار بی تو
"سعدی"
پ.ن:
عکس را نوروز ۸۸ گرفتم؛ کرمانشاه، تکیه ی بیگلر بیگی.