فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

اشتیاق...


بیرون  ز تو نیست آنچه می خواسته ام

فهرست تمام آرزوهای منی


"شفیعی کدکنی"


بشنوید؛ تصنیف «اشتیاق» با صدای علیرضا قربانی.

به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق...

 

هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش

نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش


 آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش

وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش


 هر که از یار تحمل نکند یار مگویش

وانکه در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش


چون دل از دست به درشد مثل کره توسن

نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش


به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق

مژه بر هم نزند گر بزنی تیر و ثنانش


خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی

عجب ار بازنیاید به تن مرده روانش


شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت

که همه عمر نبودست چنین سرو روانش


گفتم از ورطه عشقت به صبوری به در آیم

باز می بینم و دریا نه پدید است کرانش


 عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد

بوستانی است که هرگز نزند باد خزانش


چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی

بنده بی جرم و خطایی نه صوابست مرانش


گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشاند

عاقبت پرده بر افتد ز سر راز نهانش


نرسد ناله سعدی به کسی در همه عالم

که نه تصدیق کند که ز سر دردی ست فغانش


"سعدی"


بشنوید، با صدای «استاد شجریان»


پ.ن:

همدم امروزم بود این تصنیف دلنشین؛ روز خوبی نبود!

باز هم باران گرفت...


 دوای درد مرا هیچ کس نمی داند

 فقط بگو به طبیبان ، دعا کنند مرا


"مهرانه جندقی"



باز هم باران گرفت....


نفس...


حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست...
نه در نفس کشیدن،
نه در نفس نفس نفس زدن،
و نه از قشنگی...

 نفس مرا بند آوردن...

 

"عباس معروفی"

پلاسکو...

  در شوک خبر فروریختن ساختمان پلاسکو...


من به دستان پر از تاول

این طرف را می کنم خاموش

وز لهیب آن روم از هوش

زان دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود

سوزدم این آتش بیدادگر  بنیاد

می کنم فریاد،

ای فریاد!

ای فریاد...


"مهدی اخوان ثالث"

حالم خوب است!


 سیمین دانشور نخستین اثرش را که «آتش خاموش » نام دارد، د ر۲۲ سالگی نوشت ودر ۲۷ سالگی  چاپ کرد؛ البته این داستان مشق اول او بود.

وقتی که آن را به صادق هدایت نشان داد و نظرش را خواست، او به سیمین گفت: « اگر من به تو بگویم چطور بنویس و چکار کن دیگر خودت نخواهی بود ، بنابراین بگذار دشنام‌ها و سیلی ها را بخوری تا راه بیفتی، من هم همین کار را کردم. »


پ.ن. ها:


- فردا قرار است داستان «رگبار» را در کانون ادبیات بخوانم...


- مجنون به نصیحت دلم آمده است

بنگر به کجا رسیده دیوانگی ام...

"ابوسعید ابوالخیر"

  

- حالم خوب است؛ خوب خوب! هیچ وقت به این خوبی نبوده ام...؛ پر از شور و هیجانم! دلم هوس چلومرغ خوشمزه و پرملاتی را کرده است با یک ترشی مشتی، ماست و خیار٬ و سبزی خوردن در کنارش! بعدش هم یک چای در لیوانی بزرگ و نگاه کردن به قفسه ای پر از کتاب...!


عشق است...


عشق است این که یک نفر آغاز می کند

هر روز صبح را به هوای سلام  تو...


"امید نقوی"

پ.ن:

بشنوید، قطعه ی when the love falls، از Yiruma 

گر به دستیم، دست تو باشد...


گر به دستیم، دستِ تو باشد
وآنچه گرمی دهد هستی‌ام را
گردشِ چشمِ مستِ تو باشد...

"محمدرضا شفیعی کدکنی"

نیمی آتشم، نیمی باران...


دلم برای تو تنگ شده است

اما نمی دانم چکار کنم

مثل پرنده ای لالم

که می خواهد آواز بخواند و نمی تواند


نیمی آتشم،

نیمی باران.

اما بارانم،

آتشم را خاموش نمی کند...


"رسول یونان"

هوای خواب ندارد...


  آخرین باری که اتوبوس دوطبقه سوار شدم،  سال هفتاد و پنج بود. دانش آموز بودم و تابستان، دو ماه کار کردم. محل کارمان نازی آباد بود و من هر روز با اتوبوس دو طبقه سر کار می رفتم؛ یادش بخیر! همیشه دوست داشتم طبقه ی بالا بنشینم و از آن بالا آدم ها را تماشا کنم!

.....

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟

که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت

به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه

هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت


"حسین منزوی"


بشنوید؛ تصنیف «عاشقانه»٬ با صدای «همایون شجریان»

بامت بلند...


بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا

از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است...


"فاضل نظری"


Insomnia


ساعت ۱:۲۰ بامداد:

هیراد نگذاشت فیلم «فروشنده» را ببینیم که همین امروز دی.وی.دی اش را خریدم؛ آمد و «گارفیلد» را توی دستگاه گذاشت!

  دارم برگه تصحیح می کنم؛ یکی از بچه ها پایین برگه اش نوشته: "من یه بازیگرم و یه روز همه من رو می شناسن."

    حوصله ی برگه تصحیح کردن را ندارم، بی خیالش!

........

ساعت ۲:۳۰ بامداد:

همچنان بیدارم...، عنوان پست را از «بی خوابی» به Insomnia تغییر می دهم؛ نسخه ی آمریکایی فیلمی به همین نام از سینمای نروژ. در نسخه ی آمریکایی، آل پاچینو کارآگاهی معروف است که دچار بی خوابی شده است. یادم می آید که نخستین بار فیلم را در سینما کوچک حوزه ی هنری دیدم و چه لذتی بردم از تماشایش. زنده باد کریستوفر نولان!

........

ساعت ۳:۲۵ بامداد:

  در یکی از کانال های تلگرام که مربوط به روستای کودکی ام هست، پستی خواندم درباره ی «چشمه کوره»؛ نام کوهی بر بلندای روستا که چشمه ای در کمرکش اش دارد. در این پست نوشته بود احتمال آن وجود دارد که این کوه جایگاهی بوده باشد برای آرامگاه های زرتشتیان...

  به خاطر نزدیکی «چشمه کوره» به روستا، زیاد می رفتیم آن جا؛ در اطرافش چند چاه بود که در آن زغال عمل می آوردند. پای کوه گندمزار بود و یادم می آید که بارها با بچه های دیگر، روباه ها را در آن دنبال می کردیم و بچه های بزرگتر، با سگ های معروف به "تازی" شان با چه سرعتی آن ها را تعقیب می کردند و اغلب هم برای به چنگ آوردن دم شان بود!

  نمی دانم چرا هر بار به چشمه ی کوه می رفتم، ترسی عمیق مرا در بر می گرفت. شاید از تالاب کوچک پای چشمه بود که سایه های درختان آن را به رنگ سیاه درمی آورد و من هربار حس می کردم که می افتم داخلش و غرق می شوم، یا از صدای باد که در دامنه ی کوه می پیچید و روی آب خط می انداخت...

  ........

ساعت ۴:۳۵ بامداد:

ای دوست

درازنای شب اندوهان را

از من بپرس

که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه

رقصیده ام

و طول راه جدایی را

از شیون عبث گام های من

بر سنگفرش حوصله ی راه

که همپای بادها 

در شهر و کوه و دشت

به دنبال بوی تو

گردیده ام

و ساعت خود را

با کهنه ساعت متروک برج شهر

میزان نموده ام


ای نازنین

اندوه اگر که پنجه به قلبت زد

تاری ز موی سپیدم

در عود سوز بیفکن

تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری


"نصرت رحمانی"

.......

ساعت ۵:۵۰ بامداد:

در انتظار سپیده دم، بشنوید موسیقی بی کلام The Field را از "کیتارو".

با ما منشین..!


گر همچو من افتادهٔ این دام شوی 

ای بس که خراب باده و جام شوی


ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم 

 با ما منشین اگر نه بدنام شوی


"حافظ"


مرا بشوی با شراب موج ها...


نگاه کن

که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود


نگاه کن

تمام هستی ام خراب می شود

شراره ای مرا به کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد

نگاه کن

تمام آسمان من پر از شهاب می شود


تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

ز عاجها،ز ابرها، بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعر ها و شورها

به راه پر ستاره می کشانی ام

فراتر از ستاره  می نشانی ام


نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان شب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره  می رسد

صدای تو، صدای بال برفی فرشتگان


نگاه کن

که من کجا رسیده ام

به کهکشان، به بیکران، به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیر پا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن


نگاه کن

که موم شب به راه ما

چگونه قطره قطره آب می شود 

صراحی سیاه دیدگان من

به لالای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود

به روی گاهواره های شعر من


نگاه کن

تو می دمی

و آ فتاب می شود...


"فروغ فرخزاد"


پ.ن:

  عکس را نوروز ۸۷ در روستای پدری گرفتم.

لبریزم از تو...


کجا پنهان کنم تو را؟!

پشت کدامین واژه

کدامین سطر

که از خط شعرهایم بیرون نزنی

و طبل رسوایی ام را نکوبی


کجا پنهان کنم تو را ؟!

که گونه هایم

از عشق گل نیندازند

چشمانم

از دوری ات نبارند

و دستانم

بهانه ات را نگیرند


لبریز ام از تو

عطر دلدادگی ام

تمام شهر را پر کرده است

و تو

آشکارترین پنهان منی.


"سارا قبادی"

جایی در امتداد آشفتگی موهات...


جهان

از چشم‌های تو شروع می‌شود

و جایی در امتداد آشفتگی موهات

به باد می‌رود...


"کامران رسول زاده" 


پ.ن:

تصویر، نگاره ای معروف از خمسه ی نظامی ست؛  خسرو ، در حال تماشای شیرین. مکتب شیراز؛ دوره ی صفویه.

این نگاره هم اکنون در گالری هنر فریر در واشنگتن نگهداری می شود.


چگونه؟!...


انسانی که با سکوت دم‌خور نشود

نمی‌تواند که با عشق من حرفی بزند .

کسی که با چشمش «باد» را نبیند

چگونه می‎تواند کوچم را درک کند؟

کسی که به صدای سنگ گوش نسپارد

نمی‌تواند صدایم را بشنود

کسی که در ظلمت نزیسته

چگونه به تنهایی من ایمان می‌آورد؟


 "شیرکو بیکس"


پ.ن:

عکس از «نیکلاس گودن»


روزی عشاق


نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد

و گفت: روزی عشاق با خداوند است...


"قاسم صرافان"

دست های تو...

سرم را نه ظلم می تواند خم کند،

نه مرگ،

نه ترس!

سرم فقط برای بوسیدن دست های تو

خم می شود...


"ناظم حکمت"


همین جا بمان!


یک قدم بیا عقب؛

حالا یک فصل زمستان؛

و بعد ٬ یک نیمه بهار 

کمی ؛ عقب تر باز...رسیدی به قلب من !

بمان ؛ همین جا بمان!

تو را درون قلبم  

نگه می دارم ؛ مراقبت می مانم...


"چیستایثربی"