شب غم تو نیز بگذرد ولی
درین میان دلی ز دست می رود...
"هوشنگ ابتهاج"
بی خواب بودم دیشب؛ هیراد هم نشانه های سرماخوردگی داشت؛ صبح رو به راه نبودم.
خدا را شکر که این چند هکتار زمین کشاورزی پشت مدرسه هست تا من هر بار که دلم می گیرد، پنجره را باز کنم تا باد به صورتم بخورد.
آن دورترها، ساختمان های بتنی و آسفالت و ماشین ها، انگار در کمین این چند هکتار سبزی اند تا به محض آن که دیوار کاهگلی مارپیچش فروریخت، امانش را ببرند و آن را هم شبیه خودشان کنند.
خدا کند حداقل تا من در این مدرسه هستم، دیوار کاهگلی مارپیچ مقاومت کند.
بشنوید؛ قطعه ی "کوچه سار شب" ازاستاد شجریان، با آهنگسازی زنده یاد محمدرضالطفی و شعر هوشنگ ابتهاج
http://s9.picofile.com/file/8320864342/
عاشقان، گیاهانند
که میرویند
میمیرند
سبز میشوند
میریزند
باران که میبارد، چتر نمیخواهند
زمستانها
بیکلاه و پالتو نپوشیده
میایستند روی در روی نگاه برف
چشم در چشم یخبندان
بیشرمساری اندام برهنهشان از برگ
عاشقان، گیاهانند
که ریشههاشان فرو رفته است
در کف دست من
در استخوان کتف تو
در جمجمه شکسته من
و این خاطرات من و توست
که توت میشود یک روز
انار میشود گاهی
که دیروز انگور شده بود
که فردا زیتون و
تلخ.
"بیژن نجدی"
بشنوید:
Flying از Anathema
http://s8.picofile.com/file/8320578584/Anathema_Flying.mp3.html
در کوچه ی خاطرات
آهسته قدم می زنم.
گاهی می بارم
مثل باران
گاهی می خندم
مثل غنچه
گاهی می میرم
مثل یک مرد.
"رضا یزدان دوست"
با تو بودن خوبست
و کلام تو
مثل بوی گل، در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی، وسوسهانگیز است.
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا، نمناک است
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی، خوابانگیز است.
گفتگو با تو
مثل گرمای بخاری و نفسهای بلند آتش
میبرد چشم خیالم را
تا بیابانهای دورترین خاطرهها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندمها
اهتزازی دارند
که در آن گلها با اخترها رازی دارند...
"منوچهر آتشی"
باران می بارد؛ تازه پدر را از فیزیوتراپی هر روزه به خانه شان رسانده ام. گاهی ناخودآگاه می خواهم دستش را بگیرم و او دستش را می کشد.
دلم گرفته است.
کاش خانه مان یک ایوان داشت؛ خودم را بغل می کردم توی ایوان. به شب خیره می شدم و تنهایی ام را با آن قسمت می کردم.
زمان
در بستر شب، خواب و بیدار است
هوا آرام
شب خاموش
راه آسمان ها باز
خیالم
چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
"فریدون مشیری"
محبوبم اثر انگشتانش را روی شب گذاشت
و این گونه ستارگان متولد شدند...
"غاده السمان"
پ.ن:
تابلوی "شب پرستاره" از ونسان ون گوک، ۱۸۸۹.
گو عشق در شکستن ما سعی کن که ما
چون توبه
آفریده برای شکستنیم...
"کلیم کاشانی"
بشنوید ساز و آواز استاد شجریان را از آلبوم جاودانه ی "شب، سکوت، کویر"، با مویه های کمانچه ی کیهان کلهر که سرپنجه اش سبز، با اشعار باباطاهر.
http://s8.picofile.com/file/8318157026/03_Saz_o_Avaz_Baba_Taher_.mp3.html
بی درنگ
دور از تاریکی
تمام نغمههایی را که میدانی جمع کن
و سوی خورشید بیفکن
پیش از آنکه چون برف آب شوند.
"لنگستن هیوز "
برف بازیِ دوباره با هیراد!
ترانه ی برف؛ با صدای دیانا:
به چشمهای نجیبش که آفتاب صداقت
و دستهای سپیدش
که بازتاب رفاقت
و نرمخند لبانش نگاه می کردم
و گاه گاه تمام صورت او را
صعود دود ز سیگار من
کدر می کرد
و من به آفتاب پس ابر خیره می گشتم
و فکر می کردم
در آن دقیقه که با من
نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود
و رنج من همه از درد خود نهفتن بود
سیاه گیسوی من مهربانتر از خورشید
از این سکوت من آزرده گشت و هیچ نگفت
و نرمخنده نشکفته
بر لبش پژمرد
و روی گونه گلگونش را
غبار سرد کدورت در آن زمان آزرد
توان گفتن از من رمیده بود این بار
در آخرین دیدار
تمام تاب و توانم رهیده بود از تن
اگر چه سخن ِ از تو می گریزم را
چه بارها که به طعنه شنیده بود از من
توان گفتن از من رمیده بود این بار چرا ؟
که این جداییم از او نبود از خود بود
و سرنوشت من آنگونه ای که می شد بود
"حمید مصدق"
پ.ن:
نقاشی از "ادوارد هاپر" با عنوان "شب زنده داران"؛ ۱۹۴۲
تبعیدگاه به تبعید گاه
و سال به سال
موهای شرقی مان
یک به یک
بر سنگ فرش پس کوچه های غربت
فرو می ریزند
این فاجعه ی عظیمی ست برادر!
ما به سوی روحی برهنه گام بر می داریم
"شیرکو بیکس"
حالم ناخوش است؛ هم از بیرون و هم از درون. دو بار تا حالا دکتر رفته ام و انگار همانی هستم که بودم!
غم سانچی، یک سال پس از پلاسکو، و افسوسی دیگر...
ویدئویی می بینم از وضعیت زلزله زده ها که حالم را بدتر می کند؛ عکسی می بینم از کودکی خون آلود در عَفرین که در بمباران جنگنده های ترکیه به این روز افتاده است...
چرا تاریخ از تکرار دست نمی کشد؟...
پ.ن:
٭ عنوان برگرفته از شعر فروغ فرخ زاد است؛ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد. اما بیش از هر چیز، مرا یاد نمایشی می اندازد به همین نام از امیررضا کوهستانی که سال ها پیش در جشنواره ی تئاتر فجر دیدم و هنوز که هنوز است، در خاطرم می درخشد.
٭ مجسمه از: پائولو گراسینو
"شاملو"
می باری ای باران و می شویی زمین را
اما نمی شویی دل اندوهگین را...
"حسین منزوی"
پ.ن:
کامنت های دوستان بی پاسخ نخواهد ماند؛ سپاس از مهرتان.