فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

ای باد...


تو از کدام بیابان تشنه می آیی ای باد

که بوی هیچ گلی با تو نیست

نه زوزه ی کشیده ی گرگ گری

نه آشیان خراب چکاوکی

نه برگ خرمایی

تو از کدام

بیابان می آیی ؟

پرندگان غریبی از این کرانه می گذرند

پرندگان غریبی که نام هیچ کدام

به ذهن سبز گز پیر ده نمی گذرد...


"منوچهر آتشی"

بوی شب...



می شود یک شب خوابید

و صبح باخبر شد غم ها را از یک کنار به دور ریخته اند

که اگر اشکی هست

از عمق شادمانیِ دلی بی درد است....


"سید علی صالحی"


پ.ن:

"آدم بایست زرنگ باشه چه جوری زندگی کنه، اما چه جوری درست و حسابی کلکش کنده بشه."

از دیالوگ های سلطان (فریبرز عرب نیا) در فیلمی به همین نام از مسعود کیمیایی، ۱۳۷۵.

 دوباره سلطان را دیدم و  لذت بردم. چه دیالوگ ها و فضاسازی هایی دارد! 

پیری...


مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی...


"احمد حمیدی راد"

کولبر



دست می‌کشد به یخچال

سردش می‌شود

دست می‌کشد به تلویزیون

سردش می‌شود

دست می‌کشد به ضبط‌صوت

سردش می‌شود

دست می‌کشد به اجاق‌گاز

و پایش تا زانو در برف گیر می‌کند


سرد است این اثاث

سرد است این اتاق

سرد است این خورشید

سرد است این کوه

سرد است این مسیر

و هرچقدر پتو بکشی بر این خانه

گرم نمی‌شود


شلیک کن

مگر گلوله گرم کند تنِ این کولبرِ کُرد را...


"بابک زمانی"


پ.ن. ها:

٭معاون وزیر کشور فرموده اند:"نمی دانم واژه ی کولبر از کجا اختراع شده است."!

٭ نقاشی با عنوان "زنان کولبر کُرد"، از حشمت اردلان

دردیست بر دلم که نگنجد به عالمی...


من هر آن‌جایم که درد آنجاست

زیرا من...

بر هر دانه‌ی اشک

مصلوب شده‌ام...


"ولادیمیر مایاکوفسکی"


پ.ن:

عنوان از نصرت رحمانی

این فیلم را به عقب برگردان...


‍‍  دنیا به همین چند سطر رسیده است

به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است

به دنیا نیاید بهتر است


اصلا این فیلم را به عقب برگردان


آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین

پلنگی شود که می دود در دشتهای دور


آن قدر که عصاها

پیاده به جنگل برگردند


و پرندگان

دوباره بر زمین


نه...

به عقب تر برگرد


بگذار خدا در آینه بنگرد

شاید تصمیم دیگری گرفت...


"گروس عبدالملکیان"

مردن مردانه...


پاییز جان !

چه سرد ،‌ چه درد آلود 

چون من تو نیز تنها ماندستی 


ای فصل فصل های نگارینم

پاییز

ای قناری غمگینم...


"مهدی اخوان ثالث"


بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/

8338479218/Mordane_Maradaneh.

mp3.html

"مردن مردانه"، از گروه "داماهی". صدا: رضا کولغانی، شعر: ابراهیم منصفی. متن به لهجه ی بندرعباس است.

ندارد!


فصل عوض می‌شود

جای آلو را

خرمالو می‌گیرد

جای دلتنگی را

دلتنگی...


"علیرضا روشن"


 توی پارک، در تاریک روشنای بلوار اصلی اش پیاده می روم. هندزفری در گوشم است و کتابی در دستم. سایه ام از من پیش افتاده است. آسمان نیمه ابری ست و باد خنکی می وزد. ماه کامل است. هوا اما دلگیر است.

پاییز نام دیگر من...


پاییز آمدست که خود را ببارمت

پاییز نام دیگر "من دوست دارمت..."


"سید محمد موسوی"


دیشب باران زده و حال هوا خوب است. پاییزِ قشنگ، نیامده دلبری هاش را آغاز کرده است. زخم اهواز اما بر دل وطن  تازه است.

 خدایا کمک کن حال همه ی ما خوب باشد.

امروز، روز اول مدرسه است؛ کودکان سرزمین من، چه با نان و کیف و کفش، و چه بی آن، مدرسه را از لبخندهاشان پر می کنند.

الهی به امید تو!

درین شب ها...


دارم داستان "سرویس دبیرستان مولوی" را تایپ می کنم؛ عینا همان نسخه ی دستنویسی که در نوروز نود نوشتم. تغییراتش را بعد از تایپ انجام خواهم داد. همزمان تصنیف های آلبوم سفر عسرت استاد ناظری را گوش می کنم که خیلی غمگین اند.

 هرکسی در بین نوشته هایش، به تعدادی بیشتر دلبستگی دارد و من هم به این داستان دلبستگی عمیقی دارم. به نوعی زبان حال خودم است.

و این هم تصنیفی از آلبوم سفر عسرت، سروده ی استاد شفیعی کدکنی:


"درین شبها

که گل از برگ و

برگ از باد و

ابر از خویش می ترسد،

و پنهان می کند هر چشمه ای

سرّ و سرودش را،

در این آفاق ظلمانی

چنین بیدار و دریا وار

توئی تنها که می خوانی


درین شب ها،

که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد.

درین شب ها،

که هر آیینه با تصویر بیگانه ست

و پنهان می کند هر چشمه ای

سرّ و سرودش را

چنین بیدار و دریا وار

توئی تنها که می خوانی. 

 

توئی تنها که می خوانی

رثای ِ قتل ِ عام  و خون ِ پامال ِ تبار ِ آن شهیدان را

توئی تنها که می فهمی

زبان و رمز ِ آواز ِ چگور ِ نا امیدان را.


بر آن شاخ بلند،

ای نغمه ساز باغ  ِ بی برگی!

بمان تا بشنوند از شور آوازت

درختانی که اینک در جوانه های خُرد ِ باغ

در خوابند

بمان تا دشت های روشن آیینه ها،

گل های جوباران

تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را

ز ِ آواز تو دریابند.

تو غمگین تر سرودِ حسرت و چاووش این ایام.

تو، بارانی ترین ابری

که می گرید،

به باغ مزدک و زرتشت.

تو، عصیانی ترین خشمی، که می جوشد،

ز جام و ساغر خیام."

این روزها...


 روزهای شلوغی را پشت سر گذاشتم که خستگی، تلخی و شیرینی توامان داشت.

 امروز هیراد را در پیش دبستانی ثبت نام کردم. یک مهد کودک سر کوچه ی مادر که برای دیر و زودهای احتمالی، سختمان نباشد.

 وقتی گذاشتمش آن جا و برگشتم خانه ی مادرم، گفت:"دلم گرفته است..."

گفتم:"به خاطر هیراد؟"

گفت:"از امروز شروع شد؛ جدا شدن هیراد از تو!"

پدر آن سوی تر دراز کشیده بود؛ درد پاها بیشتر از بقیه ی دردها اذیتش می کند. به پنجره ی پیش رو خیره شدم که در سوی دیگر، دیوار سیمانی خانه ای قدیمی را نشان می دهد.

گفتم:"نگران نیستم مادر. فقط دلم می خواهد بچه ی مستقلی بار بیاید."

در آستانه ی پیری


نخست ثانیه‌ها

کمی بعد

دقیقه‌ها

ساعت‌ها

روزها ...

به خودت که می‌آیی

می‌بینی

سال‌هاست درد می‌کشی

و چیزی حــــــس نمی‌ کنی ...


"محمد مرکبیان"


٭بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/8336626368

/03_Mohsen_Chavoshi_Dar_Astaneye_Piri.mp3.html

"در آستانه ی پیری"، از محسن چاووشی.


امشب از شب های تنهایی ست، رحمی کن بیا...



اَز صُبحِ پَرده سوز، خدایا نِگاه دار

این رازها که ما به دِلِ شَب سِپُرده‌ایم


"صائب تبریزی"


 مهمان داشتیم؛ وقت خواب گوشی رامین زنگ خورد و مهوش گفت که حال رحمان خوب نیست...

 الان بیمارستان میلاد هستیم؛ جلوی اورژانس توی ماشین نشسته ایم و منتظریم جواب آزمایش را بگیریم.


پ.ن.ها:

٭عنوان از مولوی

٭ بشنوید:

http://s8.picofile.com/file

/8335828884/Mohammad_Motamedi_

Hamishe_Yeki_Hast.mp3.html

"همیشه یکی هست" با صدای محمد معتمدی


بعدا نوشت:

 خوشبختانه آزمایش ها نشان داد که مشکل خاصی وجود ندارد؛ داریم برمی گردیم...

کودکی گریه کند...

نام مرا بنویسید

پای تمام بیانیه هایی

که لبخند و بوسه را

آزاد می خواهند

پای بیانیه هایی

که نمی خواهند

درختی قطع شود

پرنده ای بهراسد

چهارپایه ای بلغزد زیر پای کسی

پای بیانیه هایی که

می ترسند کودکی گریه کند.


"ناهیدعرجونی"

شه هید نامری...

این همه مرگ 

این همه پاییز 

از طاقت ما بیرون است...


"احمدرضا احمدی"


خبر تلخ و گزنده بود...؛ "شریف باجور" به همراه سه تن که دوتایشان از جنگلبانان بودند، در تلاش برای اطفای آتش سوزی جنگل های اطراف مریوان، گرفتار آتش شدند و در آتش سوختند.

 شریف باجور عضو انجمن سبز چیا بود که در نگهداری از طبیعت بکر مریوان و اطرافش، از فعال ترین انجمن های کشور است. شریف بارها در اطفای حریق جنگل های منطقه شرکت کرده بود.

 او همچنین یک فعال مدنی شناخته شده بود که از جمله برای احقاق حق کولبران، بسیار تلاش می کرد. تلاش هایش برای کمک رسانی به مناطق زلزله زده به دور از هیاهوی رسانه ها و سلفی گرفتن ها، شبانه روزی و خستگی ناپذیر بود... و البته که فعالیت های مدنی اش منحصر به کردستان نبود.

روحش شاد و یادش گرامی باد!

جنگل های سلسی و پیله، هرگز این فرزند برومندشان را از یاد نخواهند برد.

جمعیت زیادی از همه ی اقشار در مراسم شرکت کرده بودند...

مردم مریوان به راستی با برپایی مراسمی باشکوه، یاد او و دیگر شهیدان همراهش را گرامی داشتند.

پ.ن:

عنوان به کُردی: شهید نمی میرد.

ماه...


در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

عشاق تو را به دیده در خواب کجاست

خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید

کز آتش تو بسوختم آب کجاست

 

"خاقانی"


روی پشت بام دراز کشیده ام؛ باد خنکی می وزد. ماه بالای سرم است و صدای ممتد جیر جیرکی می آید...


٭بشنوید:

http://s8.picofile.com/

file/8335315818/4_

5895523194277724161.mp3.html

ترانه ی "خوشه های گندم" با صدای سیما بینا

تُنگ


برای ماهی

با سه ثانیه حافظه

تُنگ و دریا یکی ست!

دست من و شما درد نکند

که دل ِ تنگ آدم ها را

با یک عمر حافظه

توی تُنگ می اندازیم

و برای ماهی ها دل می سوزانیم!


"مهدیه لطیفی"


 پ.ن:

شهرستان هستیم.

دیشب را روی پشت بام خوابیدم؛ شب سردی بود...

درد...


همه‌چیز

شتابان می‌گذرد

جز درد...


"ریتا عوده"


بشنوید:

http://s8.picofile.com/

file/8335241168/10

_Shak_Mikonam.mp3.html

"شک می ِکنم" با صدای رضا یزدانی

شب را بِدَف...


دف را بزن! بزن! که دفیدن به زیر ماه در این نیمه شب، شب 

دفماهها 

فریاد فاتحانه ی ارواحِ هایهای و هلهله در تندری ست که میآید 

آری، بِدف! تلالوِ فریاد در حوادث شیرین، دفیدنی ست که

میخواهد فرهاد 

دف را بِدف! که تندرِ آینده از حقیقت آن دایره، دمیده، دمان است

و نیز دمان تر باد! 

دف در دفِ تنیده و، مه در مهِ رمیده، خدا را بِدف! به دف روحِ 

آسمان، به دف روحِ من بِدف! 

شب، بعد از این سکوت نخواهد دید 

من، بعد از این شب توفانی 

تا صد هزار سال نخواهم خفت 

شب را بِدف! دفیدنِ صدها هزار دف! 

مهتاب را 

با روح من بِدف! دف خود را رها نکن، تو را به لذت این لحظه

میدهم قسم، دفِ خود را رها

نکن!


ای کردِ روح! 

گیسو بلند! 

قیقاج ــ چشم! 

ابرو کشیده سوی معجزه ها، معجرِ هوس! 

خشخاش ــ چشم! 

خورشید ــ لب! 

دزدِ هزار آتش، ای قاف! ای قهقهِ گدازه ی مس در تب طلا،

دفدفدفِ تنورِ تنم را بدف! دف خود 

را رها نکن!


"رضا براهنی"



 پ.ن:

 امشب را پیش پدر هستم در بخش پست سی سی یوی بیمارستان؛ رفتم بیرون و کاخ یاقوت را در شب هم دیدم!

 پدر تازه خوابیده است؛ کمی پاهایش را مالش دادم تا دردش کم تر شود. پلاستیکِ نوک عصایش افتاده بود و همین، احتمال لیز خوردنش را می داد؛ یکی از هم اتاقی ها که پیرمردی ست، رفت و از اتاق دیگر یک کارد میوه خوری گرفت و با هم رفتیم انتهای سالن و از سر شلنگ آبی، تکه ای بریدیم و عصا را ردیف کردیم!

 هم اتاقی ها که برای چندمین بار راهشان به این جا افتاده می گفتند حیوانات وحشی یی چون روباه و گراز شب ها پشت همین بخش می آیند؛ امشب هم گرازی آمده بود و غذایی را که یکی از بیماران برایش گذاشته بود خورده بود!

پیاده



از پاها تا پیشانیت 

پیاده 

پیاده 

پیاده زندگی ام را سپری می کنم...


"پابلو نرودا"