فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

جهان در صدای تو آبی ست...


صدای تو را دوست دارم

صدای تو، از آن و از جاودان می‌سراید

صدای تو از لاله‌زاران که در یاد

می‌آید

صدای تو را،

رنگ و بوی صدای تو را، دوست دارم.

جهان در صدای تو آبی ‌ست

و زیر و بم هر چه از اصفهان

در صدای تو آبی ست.

و هر سنت از دیرگاهان و هر بدعت از ناگهان در صدای تو آبی ست.


"اسماعیل خوئی"


پ.ن.ها:

 برای اولین بار پیتزا پختم، برای هیراد. تجربه ی خوب و دلنشینی بود و کلی چیز یاد گرفتم!

 طعم خوبی داشت.



بشنوید: 

 Beni Cok Sev از Tarkan 

http://s9.picofile.com/file/8326018300/4

_5967392458294689938.mp3.html

که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم...



جنگ دارد طرز من با مردم این روزگار

در میان عالمم وز اهل عالم نیستم


"صائب تبریزی"


بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/8330294700/Parisa.mp3.html

تصنیف پیر فرزانه با صدای گرم بانو پریسا که در "سوته دلان" زنده یاد علی حاتمی استفاده شده و عجیب به جان فیلم نشسته است.

عنوان هم از متن همین تصنیف است؛ شعر از حافظ.

وقت خواب درخت ها...


دنیا ...

جای خوبی برای شاعر شدن نیست

این بار که برگردم

درخت می شوم.


"ناهید عرجونی"


 در آن چند روزی که شهرستان بودیم، یک دم غروبی با سجاد رفتیم سرِ زمین های کشاورزی شان. موتورسواری وقتی که از جاده های روستایی می گذری خیلی کیف دارد؛ باد لای موهایت می پیچد. بوی علف و گل های وحشی دماغت را پر می کند و صدای سیرسیرک ها یکسره به گوشَت می رسد.

 یک قطعه زمین در دامنه ی تپه ای در نزدیکی روستایشان دارند که چشمه ای هم دارد و آن جا نهال کاشته اند؛ گردکان، سیب، گیلاس، زردآلو و... لا به لای درخت ها را در قطعات کوچک، سبزی کاشته بودند و بادمجان و هندوانه و طالبی و بامیه و لوبیا و ...!

 پدرش هم آن جا مشغول آبیاری بود. با او پای یک یکِ درخت ها رفتیم و برایم از آن ها گفت. می دانست که با لذت به حرف هایش گوش می دهم و با حوصله درباره ی آن ها برایم توضیح می داد. کلی چیز یاد گرفتم؛ مثلا از خواب درخت ها گفت که در اسفندماه باید نهالشان را کاشت، که خوابند و وقتی که بیدار می شوند، متوجه تغییر جایشان نشده باشند. در خاک تازه قد بکشند.

 وقتی پای نهال قبراقِ گردکانی برایم توضیح می داد، با آن برگ های بادامی شکلِ سبز روشن، آن قدر زیبا  بود که دلم می خواست در آغوشش بگیرم! گوشم را نزدیک پوست و برگش گرفتم، انگار که بخواهم صدای نفس کشیدنش را بشنوم. برگ های تازه اش را نوازش کردم و بو کشیدم. چه قدر بوی برگ ها خوب بود!

 به تنه ی درخت سیب دست کشیدم و برگ های درخت گلابی را نوازش کردم.

 از دیدن این موجودات زنده ی قشنگ حالم عوض شده بود.

 لای درخت ها می چرخیدیم و او برایم از آن ها می گفت که مثلا فلان نهال را از کرمانشاه آورده اند و آن یکی را از شهریار. هرکدام از درخت ها داستان خودشان را داشتند.

 می گفت که هر روز پس از کار اداری اش، می آید این  جا و تا عصر به آن می رسد. به اش گفتم که مرا یاد پدربزرگم می اندازد. تصویر دیگری از او دیدم در آن روز.

 سجاد یک کیسه ی پلاستیکی به ام داد که سبزی بچینم و در آن بریزم. تربچه های تازه عمل آمده و تره و نعنای تازه چیدم و این را هم از پدرش یاد گرفتم که سبزی ها را نباید از ریشه کند، تا دوباره سبز شوند و بارها و بارها بتوان چیدشان!

 با موتور از آن جا به روستایشان رفتیم و پای چشمه، آبی به سر و صورتمان زدیم. بعد هم تا زمینی که گشنیز کاشته بودند رفتیم؛ گل های سپیدش در حال ریختن بودند و بوی گشنیز تازه می آمد.

 از زمین دیگری، دسته ای نخود تازه چیدیم و برگشتیم. آخرین رگه های نور آفتاب داشتند پشت کوه ها گم می شدند که دوباره باد لای موهایم پیچید...

ای ماه...


آهوان ، ای آهوان دشتها

گاه اگر در معبر گلگشت ها

جویباری یافتید آوازخوان

رو به استغنای دریاها روان

جاری از ابریشم جریان خویش

خفته بر گردونه ی طغیان خویش

یال اسب باد در چنگال او

روح سرخ ماه در دنبال او

ران سبز ساقه ها را می گشود

عطر بکر بوته ها را می ربود

بر فرازش ، در نگاه هر حباب

انعکاس بی دریغ آفتاب

خواب آن بی خواب را یاد آورید

مرگ در مرداب را یاد آورید.


"فروغ فرخ زاد"


پ.ن:

بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8329786568/jhwe7dzy_96.mp3.html

ترانه ی "ئه ی مانگ" (ای ماه)، با صدای فرمیسک.

 این ترانه براساس بندهایی از شعری به همین نام از فائق بیکس، از شعرای نامدار کُرد و پدر شیرکو بیکس ساخته شده است. ترجمه ی زیر از کتاب "ترانه های سرزمین بلوط" است که فریاد شیری آن را به انجام رسانده است. آقای شیری را دو بار در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران دیده ام. خودش به کُردی و فارسی شعر می گوید و عاشقانه های شعر کُردی را با ترجمه های درخور در چند جلد چاپ کرده است که دو جلد از آن ها را دارم و پیش تر هم از آن ها در وبلاگ آورده ام.


ترجمه ی ترانه:

ای ماه! من و تو همدردیم

هر دو گرفتار یک آه سردیم 

 سوگندت می دهم به عشق و زیبایی

 وبه نسیم صبحدم

سرگذشتت را برایم بگو

 تا کمی دردم را تسکین دهی

دلشکسته و بیزار و بی قرار و غمگینم

 گرفتار دام آن یار شیرینم

سوگندت می دهم به عشق و زیبایی

 وبه نسیم صبحدم

سرگذشتت را برایم بگو

 تا کمی دردم را تسکین دهی

مثل یک رویای خوش...




جای من خالی است 

جای من در عشق 

جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار

جای من در شوق تابستانی آن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت 

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت 

جای من خالی است 


من کجا گم کرده ام آهنگ باران را؟

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟


"محمدرضا عبدالملکیان"


پ.ن.ها:

 ٭بشنوید: ترانه ی "مستِ چشات"، از ابی.

http://s8.picofile.com/file/8329576042/73998420_out.mp3.html

این ترانه مرا می برَد به دوره ای که در خانه ی داداش سیروس، به همراه قدرت و ابوذر دور هم جمع می شدیم. تابستان بود. گپ می زدیم و همزمان نوار "ستاره های سربی" ابی را گوش می کردیم. ابوذر تهران کار می کرد و بیشتر شب ها را می آمد خانه  ی ما. قدرت تازه رفته بود ارتش. مدتی  بعد عاشق دختر همسایه ی داداش سیروس شد و سرانجام هم به او رسید.

یادش بخیر!

٭ عنوان از متن ترانه.

٭ نقاشی با عنوان "مسافری روی دریای مه آلود"، کاسپار داوید فردریش، ۱۸۱۸.

٭ به اطلاع دوستانی که در طرح "هر دو هفته یک کتاب" شرکت کرده اند می رسانم که پی دی اف کتاب های تیرماه در وبلاگ مربوطه آمده است؛ در صورتی که به هر دلیلی به اصل کتاب ها دسترسی ندارید، می توانید از این فایل ها استفاده کنید.


پنجره


ای کاش درختی باشم

تا همه تنهایان

از من پنجره ای کنند

و تماشا کنند در من

 کاهش دلتنگی شان را...


"سلمان هراتی"

سر بگذار بر درد بازوان من...


از رنجی خسته‌ام که از آنِ من نیست

بر خاکی نشسته‌ام که از آنِ من نیست


با نامی زیسته‌ام که از آنِ من نیست

از دردی گریسته‌ام که از آنِ من نیست


از لذّتی جان گرفته‌ام که از آنِ من نیست

به مرگی جان می‌سپارم که از آنِ من نیست.


"احمد شاملو"


پ.ن:

عنوان از "نیکی فیروزکوهی"

زنگ آخر زنگ غیبت، وقت خوب سینما بود...


تاریکی سینما

جان می دهد

برای گرفتن دستانت

اینجا...

هیچ صحنه ای را

کات نمی دهند.


"محمد ابراهیم گرجی"



 سینما عصر جدید، با نام سابقِ تخت جمشید، از قدیمی ترین سینماهای تهران (۱۳۲۱) و البته از معروف ترین آن هاست. این سینما معروفیتش را به خاطر نمایش فیلم های خاص و اصطلاحا هنری به دست آورده است و از قدیم پاتوق مخاطبان جدی سینما بوده و هست.

 از خاطره انگیزترین فیلم هایی که من در این سینما دیده ام، خواب تلخ (محسن امیر یوسفی؛ ۱۳۸۲) است که آن را در جشنواره ی فیلم فجر دیدم و پس از آن، فیلم توقیف شد و سرانجام در سال ۱۳۹۴ اکران شد. فیلم دیگر، مستندی به نام گفت و گو با سایه (خسرو سینایی؛ ۱۳۸۴) بود که به زندگی صادق هدایت می پردازد. این یکی را هم در جشنواره دیدم. مستندی فوق العاده که به بسیاری از پرسش های ذهنم درباره ی هدایت پاسخ داد.

 همچنین، اکران مجدد مادیان (علی ژکان) و تماشای دوباره ی بازی سوسن تسلیمی بر پرده ی سینما را در عصر جدید تجربه کردم و چه تجربه ی شیرینی بود.

 عصر جدید، با طراحی داخلی جالبش که نتیجه ی بازسازی آن در سال های نخست انقلاب است، و امکانات خوبِ پخش فیلمش، از سینماهای ممتاز تهران است؛ نمای داخلی اش، از دیوارها تا نیمکت ها، تماما از سنگ ساخته شده و پستی و بلندی ها و پله ها، لابی جذابی برای آن ساخته است.


پ.ن:

عنوان از "شهیار قنبری"

پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست...


گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را

تا زود‌تر از واقعه گویم گِله‌ها را

 

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

 

پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

 

ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

 

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

یک بار دگر پر زدن چلچله‌ها را

 

یک بار هم‌ ای عشق من از عقل میندیش

بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را


"محمدعلی بهمنی"


 این شعر، ترانه ی تیتراژ سریال "وضعیت سفید" حمید نعمت الله است که بی شک، از جمله ی بهترین سریال های ساخته شده در تلویزیون است؛ تلویزیونی که متاسفانه در بیشتر برنامه هایش به حداقل استانداردها بسنده می کند، یک سریال خوش ساخت را به نمایش گذاشت که در آن بازه ی زمانی توانست جدی ترین مخاطب ها را هم پای تلویزیون بکشاند. فیلمنامه ی پخته ی هادی مقدم دوست با کارگردانی حمید نعمت الله، اثری دلنشین شد که مخاطب را به شور و شیدا می کشاند و اشک و لبخندی توامان با خودش می آورد؛ داستان خانواده هایی که جنگ آن ها را به هم نزدیک می کند. بازی های درخشان، گفت و گوها و شخصیت پردازی های به اندازه و به قاعده، و این تصنیف که شایسته ی چنین اثری ست.

تصنیف را با صدای "علیرضا قربانی" بشنوید:

کدام آه مگر برده است راه به ماه...


شعر زیر سروده ی دوست خوب و هنرمندم، "جعفر مقیمیان" است که لطف کرده اند و برای وبلاگ ارسال کرده اند.

با سپاس از این دوست فرهیخته، برایشان شادی و سرور همیشگی آرزومندیم.


چقدر فکر کنم هر شبِ سیاه به ماه؟

کدام آه مگر برده است راه به ماه؟


تو هیچگاه نگفتی که این غم انگیز است

که دل ببندد، آبِ درون چاه به ماه


سوالْ تلخ و جواب از سوال تلخ تر است

بجای من چه کسی می کند نگاه به ماه؟


مرا نمی شنوی و تو را نمی بینم

مگر که سال به سال و مگر که ماه به ماه


نگو به قهر که : من اشتباه کردم اگر....

که هیچ وقت نمی آید اشتباه به ماه


"جعفر مقیمیان"

خوشا نظربازیا که تو آغاز می کنی...

مرا

تو

بی‌سببی

نیستی.

 

به‌راستی

صلتِ کدام قصیده‌ای

ای غزل؟

ستاره‌بارانِ جوابِ کدام سلامی

به آفتاب

از دریچه‌ی تاریک؟

 

کلام از نگاهِ تو شکل می‌بندد.

خوشا نظربازیا که تو آغاز می‌کنی!

 

 

پسِ پُشتِ مردمکانت

فریادِ کدام زندانی‌ست

که آزادی را

به لبانِ برآماسیده

گُلِ سرخی پرتاب می‌کند؟ ــ

ورنه

این ستاره‌بازی

حاشا

چیزی بدهکارِ آفتاب نیست.

 

 

نگاه از صدای تو ایمن می‌شود.

چه مؤمنانه نامِ مرا آواز می‌کنی!

 

 

و دلت

کبوترِ آشتی‌ست،

در خون تپیده

به بامِ تلخ.

 

با این همه

چه بالا

چه بلند

پرواز می‌کنی!

 

 

"احمد شاملو"

جهان در صدای تو آبی ست...


صدای تو را دوست دارم

صدای تو، از آن و از جاودان می‌سراید

صدای تو از لاله‌زاران که در یاد

می‌آید

صدای تو را،

رنگ و بوی صدای تو را، دوست دارم.

جهان در صدای تو آبی ‌ست

و زیر و بم هر چه از اصفهان

در صدای تو آبی ست.

و هر سنت از دیرگاهان و هر بدعت از ناگهان در صدای تو آبی ست.


"اسماعیل خوئی"

شب



شب تاریخ دلتنگی ست

و تو

 شب منی..


"محمود درویش"


پ.ن:

نقاشی از "مارک  شاگال"

پاییز



چگونه می‌شود با یک سلام

آدم را بگیرند از او

تقویمی با چهار پاییز

به او تحویل دهند؟

 

"هرمز علی پور"

چنار...


کاش سرم را بردارم

و برای هفته‌ای در گنجه‌ای بگذارم و قفل کنم

در تاریکی یک گنجه خالی

روی شانه‌هایم

جای سرم چناری بکارم

و برای هفته‌ای در سایه‌اش آرام گیرم.


"ناظم حکمت"

بشنوید: ترانه ی عاشقانه ی کُردی "باران"، با صدای "حدیث صادق ایوبی"

http://s8.picofile.com/file/8327585784

/Hadis_Sadegh_Ayoubi_Baran_NBa1zh5fL_Q

.m4a.html

٭متن ترانه:

هەر وەختێ هەور و نم نم باران بێ، دێنێتەوە یادم ئەو زستانە.

(هر وقت که ابر باشد و نم نم باران ببارد، آن زمستان را به یادم می آورد)

شەکەت و ماندوو، هیلاک و مردوو، ڕێبواری بووم من لە ڕێی بانە.

(افتاده و خسته، هلاک‌ و مُرده، رهگذر بودم در راه شهر بانه)

نازەنینەی چاوشیرینەی گوڵ بوو بە هەورم.

(نازنین چشم آبی بود که همراهم شد)

خۆشکەلامەی خۆشخەرامەی هێزی خستە پێم.

(خوش سخنِ خرامان به پاهایم قدرت داد)

چ بارانێ، وای چ تۆفانێ، خوا خۆی ئەزانێ.

(چه بارانی و چه طوفانی، خدا خودش می داند)

لە بەر لاسای با و تەوژمی باران و سەرمایێ.

(زیر تکرار باد و فشار باران و سرما)

تا بەیانی چووینە غارێک هەردووک بە تەنیا.

(تا صبح به غاری رفتیم هر دو به تنهایی)

سەرم هێنابوو سەر سینەی نەرمی، خستوویە گیانم خۆشی و گەرمی.

(سرم را آورده بودم روی سینه ی نرمش، به جانم انداخت خوشی و گرمی را)

هێستاش هەر کاتێ نم نم باران بێ، دێنێتەوە یادم ئەو زستانە ...

(هنوز هم هر وقت که باران نم نم ببارد، آن زمستان را به یادم می آورد ...)

از تو کجا گریزم؟...



عاشق شو و مستی کن ،

 ترک همه هستی کن ،


ای بت نپرستیده 

بتخانه چه می دانی ...


"مولانا"


بشنوید: 

تصنیف "از تو کجا گریزم؟"، با صدای "علیرضا قربانی"، شعر از "مولانا"

http://s8.picofile.com/file/8327510142

/Ghorbani_Az_To_Koja_Gorizam.Mp3.html

بدرود مَرد!



 دیروقت بود که خبر درگذشت ناصرخان ملک مطیعی را در کانال یکی از خبرگزاری ها خواندم؛ تنها چند دقیقه پس از مرگش.

دلم گرفت...

 دورادور و از دهه ی شصت، از احوالش خبردار بودم؛ در ونک یک قنادی داشت به نام "شیرین کام" که خیلی ها به خاطر دیدنش آن جا می رفتند. از مردم عادی تا هنرپیشگان قدیم و جدید. چیزهای زیادی ازش می شنیدم از کسانی که نزدیکش بودند، که درست مثل فیلم هایش، در زندگی شخصی اش هم یک انسان درستکار و با معرفت بود.

 کشاورزهای روستای پدری اش که  زمین های کشاورزی نیاکانش  را از قدیم در اختیار داشتند و روی آن کار می کردند، آمده بودند تا تکلیف زمین ها را برایشان مشخص کند و او همه را  به شان بخشیده بود.

 به نظرم همان اواخر دهه ی شصت بود که از دختر بزرگش "شیرین" کتابی خواندم به نام "دیار غیر" که درباره ی دختری بود که از وطن، پا به غربت می گذارد. برای سن و سال من، تلخ بود.

 وقتی نخستین بار "قیصر" را دیدم، باورم نمی شد که او در همان اوائل فیلم بمیرد! همیشه او را در شمایل مردی جاودانی می دیدم. برای نقش های جاهلی بی نظیر بود؛ یک کتابِ پوستر فیلم های قدیمی دارم که خودم درستش کرده ام؛ در یک صفحه ی سپیدش فقط تصویری از او را چسبانده ام که با همان پوشش و نگاه سر به زیر، همه چیز را تحت تاثیر خودش قرار داده است.

 برای نقش فرمانده ی نظامی هم فوق العاده بود؛ مثل فیلم های "غلام ژاندارم"، یا "بت".

 سینمای ما مرد بزرگی را از دست داد...؛ مردی که "آب منگُلی ها"، هرگز نتوانستند حضور دوباره ی او را بر پرده ی سینما تاب بیاورند، تا عشق فیلم ها دوباره در سینما با شمایل کاریزماتیکش خاطره بازی کنند.

روحش شاد و یادش گرامی باد!



جاودانگی‌ست این

که به جسمِ شکننده‌ی تو می‌خَلَد

 تا نامت اَبَدُالاباد

افسونِ جادوییِ‌ نسخ بر فسخِ اعتبارِ زمین شود.


به جز اینت راهی نیست:

    با دردِ جاودانه شدن


"احمد شاملو" 

تو مه فرو می ریم....



هر روز

غرق می‌شوم

در این شهر بی دریا

و شب

خودم را بالا می‌کشم

روی تخت خواب

با صدف‌هایی در دستم

و تکه‌های تور

چسبیده به تنم


"ساره دستاران"


بشنوید؛ گرامافون با صدای "رضا یزدانی"

http://www.sv1.bibakmusic.com

/Music/96/azar/1/Reza%20Yazdan

i%C2%A0Geramafon%20320%20.mp3

 

عنوان که بخشی از ترانه است مرا یاد سکانس پایانی فیلم "نفس عمیق"(پرویز شهبازی) می اندازد.


دلم دریا شد و دادم به دستت...


به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

 

کنار چشمه ای بودیم در خواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

 

تن بیشه پر از مهتابه امشب

پلنگ کوه ها در خوابه امشب

به هر شاخی دلی سامون گرفته

دل من در تنم بیتابه امشب


"سیاوش کسرایی"


بشنوید با صدای استاد شجریان:

http://d.nabzetaraneh.net/M-Shajarian/Greatest-Hits/Mohammad-Reza-Shajarian-Ashke-Mahtab.mp3 


مردن به وقت شهریور...


سر کلاس دهم تجربی نشسته ام پشت میزم. تنها یک دانش آموز آمده که او هم ته کلاس کتابش باز است و ظاهرا درس می خواند. از راهرو سر و صدای بچه ها می آید؛ مدرسه تق و لق است! خوب است که کتابی همراه خودم آورده ام.

 این کلاس، از جمله ی کلاس هایی ست که پنجره هایش رو به زمین های کشاورزی پشت مدرسه باز می شود. بخشی از زمین ها را درو کرده اند. نزدیک به چند درخت، دو تا کشاورز دارند با بیل زمین را شخم می زنند. پنجره را باز می کنم. هوای خوبی ست. گنجشک ها سر و صدا به راه انداخته اند. پروانه ی کوچک سپیدی روی علفزارهای زرد، پر می زند. بوی شهریور به مشامم می رسد.


وقتی که تو نیستی

من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را

گریه می کنم

 

فنجانی قهوه در سایه های پسین،

عاشق شدن در دی ماه

مردن به وقتِ شهریور

 

وقتی که تو نیستی

هزار کودک گمشده در نهان من

لای لای مادرانه تو را می طلبند.


"سید علی صالحی"