-
پاکی
دوشنبه 27 خرداد 1398 13:43
این روزها شنیدن خبر مرگ کسانی که می شناختم، کم نبوده است. چند وقت پیش هم خبر مرگ آقای پاکروان، از همکاران چند سال پیشمان در مدرسه را شنیدم که ما به اختصار به او "پاکی" می گفتیم. دور و بر سال ۸۸ همکار بودیم... پاکی معمولا ته سرویس می نشست که آن موقع یک مینی بوس بنز قدیمی بود. طرفدار دو آتشه ی استقلال بود و به...
-
درخت زندگی
سهشنبه 21 خرداد 1398 13:24
"راهبه به ما گفته بود که در زندگی دو راه پیش رو دارید: راه «فطرت» و راه «رحمت». شما باید راهتون رو انتخاب کنید. «رحمت» سعی نمی کنه خودش رو راضی نگهداره. می پذیره، اگه تحقیر بشه، فراموش بشه. توهین و آسیب ها رو می پذیره. «فطرت» فقط می خواد خودش رو راضی نگهداره. دیگران رو هم مجبور می کنه که راضی باشن. دوست داره بر...
-
انعکاس بی دریغ آفتاب...
جمعه 17 خرداد 1398 16:21
آهوان ، ای آهوان دشتها گاه اگر در معبر گلگشت ها جویباری یافتید آوازخوان رو به آبیرنگ دریاها روان خفته بر گردونه ی طغیان خویش جاری از ابریشم جریان خویش یال اسب باد در چنگال او روح سرخ ماه در دنبال او ران سبز ساقهها را می گشود عطر بکر بوتهها را می ربود بر فرازش، در نگاه هر حباب انعکاس بی دریغ آفتاب خواب آن بی خواب را...
-
هر کجا برگی هست، شور من می شکفد....
چهارشنبه 15 خرداد 1398 07:53
٭ از خیابان می گذریم، یکهو هیراد می ایستد. می رود به سمت جدول کنار خیابان. گیاهی را که در خشکی کنج جدول روییده است نشانم می دهد. می نشیند روبه روی گیاه و می گوید:"بابا نگاه کن، این جا گیاه درومده!" یاد سپهری می افتم که یکی از دوستانش (جلال خسروشاهی؟) چنین خاطره ای از او تعریف می کند. یک بار هم ماشین را کنار...
-
موسیقی و شعر
چهارشنبه 8 خرداد 1398 20:21
کسایی که آلزایمر دارن، شعر و موسیقی آخرین چیزیه که یادشون میره. "کفشهایم کو؟ - کیومرث پور احمد" بشنوید: http://s9.picofile.com/file/8362021518 /18_City_of_Stars_May_Finally_Come.m4a.html ترانه ی city of stars از فیلم Lalaland.
-
مرگ را پروای آن نیست که به انگیزه ای اندیشد...
سهشنبه 7 خرداد 1398 08:52
گاهی که صبح از تخت بیرون میآیی، با خودت فکر میکنی که دیگر طاقتش را نداری. اما از درون خندهات میگیرد زیرا تمام دفعات دیگری که این حس را داشتهای به یاد میآوری. "چارلز بوکوفسکی" عمو مامه با این که تقریبا همیشه گوشی موبایل کنار دستش و حتی در دستش هست، اما این روزها کم تر آن را پاسخ می دهد. باید چندبار تماس...
-
تلخ ترین نگاه...
چهارشنبه 1 خرداد 1398 11:39
اگر میخواهید تلخترین فیلم تاریخ را بسازید یک دوربین به دست بگیرید و در کوچه و خیابانهای شهر راه بروید و هر چه میبینید ضبط کنید زیرا حقیقت است. تلخترین فیلم تاریخ یک مستند از زندگیست، تلخترین تابلوی نقاشی آینه و تلخترین نگاه، نگاه به خودمان است. " فدریکو فللینی " جولیتا ماسینا در "جاده"؛...
-
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر...
یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 11:33
سرگروه ریاضی منطقه خبر داد که کار بچه های مدرسه ی ما در جشنواره ی "دوستی با ریاضی" به همراه کار بچه های دبیرستان اندیشه، به عنوان کارهای برگزیده انتخاب شده اند. خدا را سپاس! آخرین جلسه ی کلاس ها هم دیروز برگزار شد و از فردا امتحانات شروع می شود. وقتی از کلاس آمدم بیرون، خدمتکار مدرسه خدا قوت گفت و اضافه کرد...
-
بگذار برخیزد مردم بی لبخند...
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 22:44
پس از آن که بچه مدرسه ای هایی، ویدئوهای رقص یا مسخره بازی ها شان با ترانه ی جنتلمن ساسی مانکن را در فضای مجازی پخش کردند، آقایان فرمودند که در مدرسه از موسیقی های نامناسب استفاده نشود. خوب! یادتان افتاد که آموزشی هست و پرورشی؟ وقت تقسیم بودجه که یادتان نمی افتد، فقط توی تلویزیون حنجره می ترکانید که سرانه ی دانش آموزان...
-
بستنی زرشکی
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1398 12:20
به دفتر دبیران که می رسم،در و پنجره ها را باز می کنم تا هوای دم کرده خارج شود. چه طور می توان در این هوا نفس کشید؟... یاد پدرم می افتم که هرجا با هم می رفتیم، اول در و پنجره ها را باز می کرد تا هوا عوض شود. نسیم خنکی دفتر دبیران را پُر می کند. ساعت اول که سر کلاس یازدهم تجربی می روم، در و پنجره ها باز است؛ پرده ها...
-
آزادی
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 15:29
در سکانس ماقبل آخرِ شجاع دل ( مل گیبسون ، ۱۹۹۵)، وقتی ویلیام والاس پای چوبه ی دار، گردنش در آستانه ی قطع شدن است، به جای التماس و خواهش بخشش، تنها یک واژه را فریاد می زند:" آزادی !" "می توان در خیابان آزادی قدم زد درمیدان آزادی گرد هم آمد با مجسمه آزادی عکس سلفی گرفت شعرو ترانه آزادی را زمزمه کرد وبازهم...
-
شلوار پلنگی!
پنجشنبه 12 اردیبهشت 1398 11:27
شنبه ی گذشته در منطقه ی محل تدریسم جشنواره ای به نام "دوستی با ریاضیات" برگزار شد و مدرسه ی ما برای نخستین بار در آن شرکت کرد. جشنواره ای که چندمین سالش را پشت سر گذاشت. شش گروه از پنج مدرسه کارگاه داشتند. موضوع کارگاه ما "ریاضیات و سینما" بود. وقتی پیش از عید موضوعِ کارگاهمان را به اطلاع دبیر...
-
شب تیره...
سهشنبه 10 اردیبهشت 1398 13:13
چنان فشرده شب تیره،پا که پنداری، هزار سال، بدین حال،باز می ماند! به هیچ گوشه ای از چار سویِ این مرداب، خروس آیه ی آرامشی نمی خواند! چه انتظار سیاهی، سپیده می داند؟ "فریدون مشیری"
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اردیبهشت 1398 09:25
دیشب حالم خوب نبود. داشتم برگه تصحیح می کردم که آقای جابری به طور غیر منتظره ای تماس گرفت. آقای جابری چندسال دبیر ادبیاتمان بود که بعد از دوران مدرسه هم کمابیش با هم در ارتباط بودیم. اهل مطالعه و نوشتن و البته ترانه سرایی ست؛ چند وقت پیش هم مجموعه شعری چاپ کرد. همیشه به نوشتن تشویقمان می کرد. چندتا از داستان هایم را...
-
کِی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد...
دوشنبه 9 اردیبهشت 1398 11:02
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام. فکرم به جست و جوی سحر راه میکشد اما سحر کجا! در خلوتی که هست؛ نه شاخهای زجنبش مرغی خورد تکان نه باد روی بام و دری آه میکشد. حتی نمیکند سگی از دور شیونی حتی نمیکند خسی از باد جنبشی غول سکوت میگزدم با فغان خویش ومن درانتظار که خواند خروس صبح! کشتی به...
-
همیشه دیوانه بمان...
شنبه 31 فروردین 1398 09:31
پنجره ی باران خورده را رو به گندمزارهای پشت مدرسه باز می کنم. باد سرد و نمناکی توی صورتم می زند و موهایم را به هم می ریزد. باد گندمزار را پیچ و تاب می دهد. چه خوب است که باران زده است. پرواز پرستوها را می بینم.... بچه ها سردشان است. پنجره را می بندم. یاد حرف های پدر درباره ی عمومامه می افتم. آلزایمر عمو مامه هر روز...
-
ناصر تقوایی؛ از ادبیات تا سینما
سهشنبه 27 فروردین 1398 10:59
کلا دوازده داستان کوتاه نوشتم. جلال آلاحمد خیلی کارهایم را دوست داشت. او معتقد بود که من اولین داستانهای «کارگری- صنعتی» را در ادبیات ایران نوشتهام. پیش از من هر چه نوشته شده بود درباره حرفههای سنتی مثل میرابباشی، بقالی و... اینها بود. اما داستانهای من در محیطهای صنعتی مثل شرکت نفت و باراندازهای جنوب اتفاق...
-
موسیقی عجیبی ست مرگ...
یکشنبه 25 فروردین 1398 09:31
امروز هم با خواب آلودها کلاس داشتم! وقتی چرخی در کلاس زدم، تازه متوجه شدم که فلان نیمکت خالی نیست و یکی شان کاملا روی نیمکت دراز کشیده و کاپشنی روی خودش انداخته است. راحت خوابیده بود. همانی ست که صبح ها درِ مدرسه را برای ماشین ها باز و بسته می کند. ناخودآگاه خنده ام گرفت و بلند خندیدم! سر کلاس دیگر، داشتم صفحات تکلیف...
-
زاین سیل دمادم که در این منزل خواب است...
سهشنبه 20 فروردین 1398 09:28
واقعا معنای سلفی گرفتن با سیل یا این حجم از فیلم های سیل را درک نمی کنم. آیا این مصیبت تماشا دارد؟ آیا مایه لذت و افتخار است؟ یعنی وقتی جایی هستیم که مصیبتی رخ داده است، نباید دست به کار شویم و هر کمکی که از دستمان برمی آید بکنیم؟ یعنی وقت مصیبت، اصلا فرصت مصاحبه های جور واجورهست؟ یعنی فرنگ نشین ها بهتر از ما این...
-
معنای شادمانی...
شنبه 17 فروردین 1398 09:42
بچه که بودم دست چپم آرزو می کرد که همچون پسرکِ شیک پوش همسایه ساعتی بر مُچ داشته باشد. چه گریه ها که نمی کردم و مادرم فقط جز اینکه مچ دستم را گاز بگیرد تا شکل ساعت بر آن بیفتد کار دیگری از دستش بر نمی آمد. وای که چه ساعت زیبایی بود! . بچه که بودم معنای شادمانی، برایم وقتِ حمام بود چه حباب ها و فانوسکان سبز و سرخی که...
-
ماهی ها در خاک می میرند...
چهارشنبه 14 فروردین 1398 01:03
سیزده بدر در حالی گذشت که هم میهنانمان در لرستان ساعت های سخت و تلخی را از سر گذرانده و می گذرانند و البته در جاهای دیگر. سیل ویرانگر در پلدختر و معمولان و خرم آباد تلخی را به کام همه ی ما ریخت. شاید از مویه ی مادران لُر تلخ تر نداشته باشیم، وای به وقتی که در عزای عزیز از دست رفته ای باشد. خدا به همه شان صبر دهد؛...
-
مانده تا برف زمین آب شود...
دوشنبه 12 فروردین 1398 01:22
پس از بارش های تند امروز و رعد و برق هایی که صدای مهیبی همچون صدای زمین لرزه داشتند، حالا برف باریدن گرفته است. کوچه های شیب دار همچون جوی هایی، آب را به پایین دست هدایت می کنند. چمنزارهای وسیع پایینِ شهر که به قُرُق معروفند، تقریبا از آب پر شده اند. این چمنزارها یک زمانی پاتوق عشقِ فوتبال ها بود و البته هنوز هم در...
-
دشت هایی چه فراخ، کوه هایی چه بلند...
یکشنبه 11 فروردین 1398 17:45
یک بند باران می بارد... پیش از ظهر وسط بارش باران، با سجاد سوار بر ماشین رفتیم سمت کوه های امروله . جاده را در پیش گرفتیم. از روستاهای زرده ، رشتیان و هزارخانی گذشتیم و به حصار رسیدیم که آخرین روستای این مسیر و دقیقا پای امروله قرار گرفته است و از آن جا دور زدیم و برگشتیم. اگر هوا آفتابی بود، بقیه ی مسیر را به سمت دره...
-
هه ناسه
جمعه 9 فروردین 1398 08:02
دیروز بعد از دیدن خواهرم پریوش، رفتیم دم خانه ی عمو مامه. قبلش به لیلا زنگ زده بودم که گفت کرمانشاه هستند. لیلا کوچکترین خواهرم، عید را این جا هستند، در همسایگی عمو مامه و البته در همسایگی عمو حسن که از عمو مراقبت می کند. چندبار زنگ در را زدم که خبری نشد. بعد در زدم و همزمان عمو را صدا کردم. پاسخ داد که دارد نماز می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردین 1398 08:13
دیروز، پیش از شروع دوباره ی بارش ها به شهرستان آمدیم. روز قبلش وقتی با هیراد پیش از ظهر در خیابان های محله مان دنبال تعمیرگاهی برای تعویض بلبرینگ ماشین می گشتیم، سکوت غریبی همه جا را در بر گرفته بود. بیشتر مغازه ها بسته بودند. هیراد گفت:"خیلی عجیبه بابا، مثل شهر زامبی ها شده!" بین راه دلش می خواست از کوه های...
-
آدینه گَلدی
دوشنبه 5 فروردین 1398 11:08
باران می بارد و احتمال سیل در بسیاری از نقاط کشور هست. همان طور که مثل یک اتفاق معمولی در استان گلستان آمده است! در دوره ی دانشجویی چند دوست ترکمن داشتم. یکی شان که اسماعیل نامی بود، مودب و مهربان بود و سبیلی داشت که مایه ی شوخی کردنمان بود. یادم می آید که سر کلاس ادبیات انشایی نوشته بود درباره ی مینی بوسی که هر جمعه...
-
بە بۆنەی هاتنی نەورۆز
چهارشنبه 29 اسفند 1397 20:35
در روز پدر و در آستانه ی سال نو، به پدران و مادرانی می اندیشم که برای برآوردن مهم ترین نیازهای بچه هاشان درمانده اند. به لبخندهای زورکی که "به هرحال عید آمده است!" عید آمده است، اگرچه معلمانی در زندان اند و پیش خانواده هایشان نیستند. عید آمده است، اگرچه کولبری با پای مصنوعی مجبور باشد تعادل باری چند برابر...
-
فیروز
چهارشنبه 22 اسفند 1397 13:49
دیشب دوست قدیمی ام فیروز، پس از نزدیک به دو سال تماس گرفت و کلی گلایه که کجایی بی معرفت ...! رو به راه نبود.... وﻗﺘﯽ ﮐﻪ اﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﻪ؛ ﻓﻘﻂ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ... "ﻣﻮﺭﺍﺕ ﻣﻨﺘﺶ" فیروز از همکلاسی های دوره ی راهنمایی ام بود؛ بچه ای سر به زیر که علاقه اش به نقاشی، عامل نزدیک...
-
اندوه...
چهارشنبه 22 اسفند 1397 09:20
اندوه شعر نیست. اندوه؛ آدمیست که شعر میگوید… "علیرضا روشن"
-
آرام تر بگوی...
دوشنبه 20 اسفند 1397 10:03
آرام! آرام! از کوه اگر می گویی آرام تر بگوی! بار گریه ای بر شانه دارم! "هوشنگ چالنگی"