-
در صبحی سرد و مه آلود...
جمعه 29 آذر 1398 00:52
عمومامه در صبحی سرد و مه آلود به خاک سپرده شد.پایینِ قبر عمونظام و درست چند قبر آن طرف تر از قبر زن عمو شهربانو. مرده های دیگری هم آن روز به خاک سپرده می شدند و قبرستان شلوغ بود. یک آن صدای هوره ی مردی ترکاشوند هم به گوشم رسید که عجیب سوزناک بود...دلم می خواست تنها باشم اما نمی شد. هر بار حس می کردم نگاه هایی به سمتم...
-
تو نمی دانی...
سهشنبه 26 آذر 1398 08:23
سَرَم خیلی درد می کند...دلم می خواست پیش از مرگ عمومامه، یک بار دیگر ببینمش و دست هاش را بگیرم.امروز یک دل سیر دیدمش...گفتند غسالخانه دو نفر کمکی خواسته است. به کمال گفتم من هم می آیم؛ خیلی تردید داشتم. دیدن جسم بی جان عمومامه برایم راحت نبود.کشوی یخچال سردخانه که پیش آمد و صورت سرد و یخی عمومامه را دیدم، به هم...
-
هه نا سه ی سرد و دلی پر درد...
سهشنبه 26 آذر 1398 08:19
عمومامه شنبه شب، بیست و سوم آذرماه رفت.به قول عمه طاووس که مویه می کرد:"آرامت نمی گرفت، اسبابت را جمع می کردی و می گفتی می خواهم بروم خانه ام...، بِرارم..."بالاخره رفت خانه ی خودش و آرام گرفت.چند روزی بود که حالش دوباره بد شده بود.ساعتی پیش از مردنش، زنگ زدم به عموحسن. گفت چیزی نخورده است. حتی نتوانسته بود...
-
ترکیدن از خاموشی...
شنبه 23 آذر 1398 13:17
منتظر هیراد هستم تا تعطیل شوند؛ سرما خورده ام و هوای آلوده گلویم را بیشتر می سوزاند.از مدرسه که درآمدم، یکی از شاگردهام گفت آقا من را هم می رسانید؟از شاگردهای خوب یازدهم تجربی ست. مدتی بود که کلاس کنکور نمی آمد. از حرف های بچه های کلاس فهمیدم که افغان است؛ نه قیافه ی معمول آن ها را دارد و نه لهجه شان را. اتفاقا فارسی...
-
تاری که دلش برای صدای خودش تنگ شده است...
پنجشنبه 21 آذر 1398 13:26
در نقشه میتوان ارومیه را؛ به رنگ سیستان کشید یا تهران را به رنگ دیوارهای خرمشهر خراسان را، باید تار کشید تاری که دلش برای صدای خودش تنگ شدهاست خزر را؛ باید به رنگ لیوان چای کشید چایی که در آن میلیونها سیگار را خاموش کردهانددر نقشه میتوان مرزها را به رنگ گاوخونی کشید که هر غروب، پرندههای مهاجردر آن سکته...
-
کدام حکایت و حیات آدمی؟...
چهارشنبه 20 آذر 1398 15:40
بگو برایتان چه بگویماز خاک و خون کدام سرزمین؟کدام حکایت و حیات آدمی؟و من رد کدام اندوه رابه شما نشان دهم؟و از روزن کدام راز گریه به درآیم؟و از میان رگبار همه رنگهاکدام پرده را پیش آورم؟و از روشنایی این همه آواچراغ کدام زندگی را برافروزم؟"شیرکو بیکس"پ.ن:هیراد گفت:"کاش من خدا بودم!"گفتم:"اون...
-
پری خوانی
یکشنبه 17 آذر 1398 13:07
با اولیای دو تا از کلاس هام دیدار داشتم؛ کلاس یازدهم تجربی و کلاس ۲۰۴ انسانی.کلاس اولی به خاطر افت درسی و کلاس دومی که بی انضباط ترین کلاس مدرسه است، هم به خاطر درسشان و هم به خاطر انضباطشان. بعدش در هر زنگ تفریح با سه تا از بچه های یازدهم تجربی جلسه داشتم؛ تک به تک باهاشان صحبت کردم و حرف هایشان را شنیدم؛ امروز که...
-
چه قدر حوصله نداریم...
جمعه 15 آذر 1398 09:25
آی مَمَدو نگاه کن و ببیین چه قدر حوصله نداریم چه قدر همه چیز به هم ریخته است چه قدر از هم بیزار، مانده ایم. آی مَمَدو کناره ها را نگاه و کشتیهای پهلو گرفته در امتداد داغ و سوزاناش در غروبی زرد و نارنجی و آبی خسته و اما ُپر امید. پس کشتیهای ما کجاست مَمَدو کشتی ما... که قرار بود تا برایمان بیاوریاش و شاد و خوشحال و...
-
ایمان
سهشنبه 12 آذر 1398 14:59
آنگاهخورشید سرد شدو برکت از زمین ها رفت سبزه ها به صحراها خشکیدندو ماهیان به دریاها خشکیدندو خاک مردگانش رازان پس به خود نپذیرفت شب در تمام پنجره های پریده رنگمانند یک تصور مشکوکپیوسته در تراکم و طغیان بودو راهها ادامه ی خود رادر تیرگی رها کردند دیگر کسی به عشق نیندیشیددیگر کسی به فتح نیندیشیدو هیچکسدیگر به هیچ چیز...
-
با رویاهامان چه می کنید؟
یکشنبه 10 آذر 1398 12:39
نان از سفره و کلمه از کتاب، چراغ از خانه و شکوفه از انار، آب از پیاله و پروانه از پسین، ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفتهاید، با رویاهامان چه میکنید! ما رویا میبینیم و شما دروغ میگویید ... دروغ میگویید که این کوچه، بُنبست و آن کبوترِ پَربسته، بیآسمان و صبوریِ ستاره بیسرانجام است. ما گهواره به دوش از خوفِ...
-
لکه ی سرخ
شنبه 9 آذر 1398 09:27
به خاطر آلودگی هوا مدرسه های استان تعطیل شد. البته هیراد یک هفته بیشتر است که مدرسه نرفته است. آنفولانزای سختی گرفته بود که خوشبختانه دوره اش در حال سپری شدن است.دکتر اولی که در چند ثانیه سرماخوردگی را تشخیص داد؛ آمپول ها و شربت هایش فقط یک شب جواب داد و بعدش هیراد تب شدیدی کرد. دکتر دومی اما تشخیصش درست بود.یک روز من...
-
سبز خواهم شد
یکشنبه 3 آذر 1398 08:51
دست هایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم و پرستوها در گودی انگشتان جوهری ام تخم خواهند گذاشت... "فروغ فرخ زاد" بشنوید: http://s6.picofile.com/file/8379469084/ %D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%B2_%D8%B3% DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86_%D9%82% D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C.mp3.html ترانه ی...
-
مملکتِ گل و بلبل!
دوشنبه 27 آبان 1398 15:07
صبح رفتم بنزین بزنم، پمپ بنزینی که همیشه بنزین می زنم. صف طویل ماشین ها را که دیدم بی خیالش شدم. یکی دو ساعت بعد که رفتم ماشین را به آقا بهروز مکانیک نشان بدهم، رفتم همان پمپ بنزین. تعطیل بود. ماشین پلیسی آن جا بود و بوی دود می آمد! رفتم پمپ بنزین دیگری که در مسیر رفتن به مدرسه از آن بنزین می زنم. تعطیل بود. حالا در...
-
مسافرها
دوشنبه 27 آبان 1398 12:07
از آن جا که عباس آقا ، مدیر مدرسه مان، همکاری اش با اداره خوب است، مدرسه ی ما از قدیم پذیرای معلم هایی بوده است که من به اشان مسافر می گویم؛ اغلب دانشجو - معلم هستند، یا یک سالی می مانند و می روند. جالب این جاست که من با بیشتر این مسافرها، خواسته یا ناخواسته دوست می شوم و تعدادی از بهترین همکارها و دوست هایم از بین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آبان 1398 13:15
نه! هرگز شب را باور نکردم چرا که در فراسوهایِ دهلیزش به امیدِ دریچه ئی دل بسته بودم. "شاملو " دیشب جاده ساوه و اتوبان های منتهی به آن بسته شده بودند. هوشنگ، رامین و طیبه آمدند خانه مان. خوشبختانه تعطیل شدیم و هیراد هم تعطیل شد. امروز توانستم باهاش قدری بازی کنم. دیروز نخستین دیکته اش را بدون غلط نوشته بود.:)
-
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است...
شنبه 25 آبان 1398 13:11
دم مدرسه ی هیراد منتظرش هستم. برف می بارد. فرهاد می خواند:"صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست..." تمام آزادراه تا تهران را زیر بارش برف آمدم. بی سر و صدا بنزین را گران کردند و در این زمستان، صدای خرد شدن استخوان های بیشتری شنیده خواهد شد. صبح، از آزادراه که پیچیدم سمت مدرسه، پیرزنی دست بلند کرد و سوارش کردم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 آبان 1398 06:59
دم مدرسه توی ماشین نشسته ام؛ هنوز بچه ها نیامده اند، به جز یکی شان که توی مسیر سوارش کردم. شارل آزناوور دارد می خواند. بیرون هوا سرد است. چنار های دور دست رنگ پاییزی گرفته اند. پیرمردی هر روز صبح با وسایل ورزشی ای که در پیاده روی خیابان درختی مدرسه کار گذاشته اند ورزش می کند. امروز خبری ازش نیست.
-
تمبر
دوشنبه 20 آبان 1398 16:37
یکی از بچه های دوازدهم انسانی که علاقمند به سکه و اسکناس است، مجموعه اش را آورد مدرسه. رفتیم اتاق آقای صمدی که از معاون های مدرسه است. سکه های خوبی داشت. یکی یکی درباره شان صحبت کردیم. آخر سر یک نقشه ی قشنگ از شهرشان سراب به ام داد که شامل دیدنی هایش هم بود. اتاق آقای صمدی انگار شده محلی برای این کارهامان! چند وقت پیش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آبان 1398 08:13
عاشق آن لحظه ای هستم که هیراد از خواب بیدار می شود و بی هیچ کلامی می آید کنارم دراز می کشد و من موهاش را نوازش می کنم. تازگی ها یک عادت جدید هم پیدا کرده است. گوشم را می بوسد!:) کوهنوردی را دوست دارد. پ.ن: بشنوید: http://s6.picofile.com/file/8377474292/01 _Ludovico_Einaudi_Alexandria.mp3.html موسیقی بی کلام Alexandria...
-
اَرس
پنجشنبه 16 آبان 1398 07:03
"بعضی از آدم ها بهدنیا می آن تا خوشبخت بشن، بعضی هم بهدنیا می آن تا شب رو ادامه بدن..." از دیالوگ های "مرد مُرده" ؛جیم جارموش، ۱۹۹۵. دیروز عصر عمومامه را دیدم. پس از عفونت های سختی که پشت سر گذاشت، دندان های مصنوعی اش را درآورده اند. همین باعث شده لب پایینش به سمت داخل دهانش کشیده شود و حرف زدنش...
-
بوی زندگی!
یکشنبه 12 آبان 1398 11:09
روزهای یکشنبه با بچه های دوازدهم کلاس دارم. زنگ اول، سر یکی از کلاس های انسانی که می روم، همزمان چند نفر دست و کاپشن به دماغ گرفته، با خنده از کلاس خارج می شوند. شیمیایی زده اند! یکی شان می گوید:"آقا کلاس نرید!" توی کلاس صدای خنده ها بلند است؛ یکی پرده ها را رو به پنجره ی باز تکان می دهد و آن یکی کله اش را...
-
احتمالش هست!
جمعه 10 آبان 1398 17:44
هیراد می گوید:"مدرسه حوصله سَر بَره!" می گوید:"کاش مدرسه شاد تر بود!" خانم معلمش می گوید خوب یاد می گیرد، اما خیلی بازیگوش است. آدم صبوری نشان می دهد. در حالی که به هیراد لبخند می زند می گوید:"امروز هیراد ادای من رو در آورد!" پرسیدم:"واقعا؟!... چطور؟!" گفت:" هرچی می گفتم...
-
مثل ساعتی که کوکش بریده باشد...
دوشنبه 6 آبان 1398 13:17
عمومامه که چند وقت پیش حالش دوباره بد شده بود و برده بودنش بیمارستان، امروز مرخص شد. عفونت از ریه و گلوهاش به بزاق ها هم رسیده بود؛ نه چیزی می خورد و نه کلامی حرف می زد. عمه طاووس که دیده بودش، در تمام مکالمه ی تلفنی گریه کرد. گفت پوست و استخوان شده است. چشم ها و دهانش به هم ریخته است. صورتش باد کرده است. عموحسن به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آبان 1398 09:28
تمام راه تا مدرسه را زیر بارش شدید باران راندم. چه بارانی! ساعت ۷ که کلاس کنکور را شروع کردیم، کشتزارهای پشت مدرسه را رگه های آب خط انداخته بود. پیش از ساعت ۸، بلندگوها دوباره با ترانه های بارانی راه افتادند! خانه مان یک تراس کوچک رو به کوچه دارد که پنجره ای رو به پذیرایی دارد و درش به آشپزخانه باز می شود؛ تماشای...
-
خدا را بگویید...
پنجشنبه 2 آبان 1398 12:48
شب را بگویید پنجرهی امید را بر روی هیچ پدر کُردی نبندد و خدا را بگویید فرود آید و برای چند لحظه هم که شده کُرد باشد.. "شیرکو بیکس"
-
اتاق آبی
جمعه 26 مهر 1398 08:14
دیروز اثاث کشی کردیم و دیشب را در خانه ی خودمان خوابیدیم. بالاخره صاحب خانه شدیم. رامین و طیبه هم هستند. مهوش هم دیشب زنگ زد و شام خودشان را آورد و با هم خوردیم. پدر و مادر هم با جعبه ای شیرینی، وقت اثاث کشی آمدند. وقتی کلید را از فروشنده گرفتیم و آمدیم خانه را تمیز کنیم، به نظرمان قشنگ تر از آنی آمد که دیده بودیم....
-
با سینه های برهنه، در برابر چاقو...
جمعه 26 مهر 1398 08:13
تاریخ دوباره و دوباره تکرار می شود...؛ منطقه ی شمال سوریه معروف به روژآوا، که حدود یک سوم از خاک این کشور را تشکیل می دهد، سرزمین کهنی که سالیان سال است که نیشتمان کُردهاست، از جانب ارتش اردوغان از زمین و هوا مورد حمله قرار گرفته است. کنترل این منطقه در دست نیروهای دمکراتیک خلق است که در نبردهای خونینی، پیش از این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مهر 1398 18:19
چند آگهی فروش در سایت دیوار گذاشته بودم؛ کتاب و مجله ی قدیمی و از این دست. از جمله نقشه ای قدیمی از یکی از محله های تهران. چند نفری برای نقشه تماس گرفتند. یکی شان آقای شیرازیان بود. گفت که کارش پژوهش روی نقشه های قدیمی تهران و ایران است و از اهمیت نگه داری این نقشه ها گفت. یکی دو بار دیگر تماس گرفت و در نهایت قرار شد...
-
باغِ بی برگی...
یکشنبه 7 مهر 1398 15:47
درخت شعرش را روی پاییز مینویسد، پاییز شعرش را روی درخت. من بر پاییز نوشتهام، بر درختان افتاده: دریغا من... دریغا پاییز... دریغا درخت... "بیژن نجدی" پ.ن: تصویر، از تمرین های کلاس طراحی، پاییز ۷۹. بشنوید: http://s5.picofile.com/file/8374326284/ _Damien_Rice_The_Greatest_Bastard.mp3.html
-
صد سال تنهایی
چهارشنبه 3 مهر 1398 18:57
بار آخری که رفتیم شهرستان، سر راه به روستای تاجی آباد هم سر زدیم. دورنمای روستا، ۲۸ اسفند ۸۷ روستای تاجی آباد، با نام رسمی رسول آباد، روستایی در ابتدای گردنه ی اسدآباد همدان - به طرف کرمانشاه- است. نام همه ی کوچه ها و محله های این روستا با ادبیات پیوند خورده است؛ مثلا نام محله ای "صد سال تنهایی" ست که وقتی...