-
برف...
یکشنبه 8 بهمن 1396 14:43
بی درنگ دور از تاریکی تمام نغمههایی را که میدانی جمع کن و سوی خورشید بیفکن پیش از آنکه چون برف آب شوند. "لنگستن هیوز " برف بازیِ دوباره با هیراد! ترانه ی برف؛ با صدای دیانا: http://s9.picofile.com/file/8317898550/diana_barf.mp3.html
-
صبح برفی
یکشنبه 8 بهمن 1396 09:20
از دیروز عصر تا حالا، یکسره برف می بارد. دیشب هیراد را بردم پارک نزدیک خانه مان و حسابی برف بازی کرد؛ غلت می زد توی برف! دل نمی کند. صبح که از خواب بیدار شد و این همه برف را دید، گفت:"صبح شده؟ صبح برفی؟" خدا را شکر که در مناطق زلزله زده، برف نمی بارد.
-
جمعه اگر دلتنگت نمی کند...
جمعه 6 بهمن 1396 13:56
پرنده اگر بر شانه ات نمی نشیند پنجره اگر با نفست مات نمی شود چای اگر لبت را نمی سوزاند بوی نان اگر گرسنه ات نمی کند نگاهی اگر دلت را نمی لرزاند شب اگر بغض ات نمی گیرد بوی عطری اگر دیوانه ات نمی کند خاطره ای اگر اشکت را در نمی آورد جمعه اگر دلتنگت نمی کند گل اگر برایت زیبا نیست، بدان که مُرده ای... "بابک...
-
کاش، ای کاش ...
پنجشنبه 5 بهمن 1396 01:25
خیلی وقت است که فصل دوم سریال شهرزاد را دوست نازنینی بهم امانت داده است و هنوز چند قسمتی از آن باقی مانده تا تمامش کنم؛ وقتی امشب قسمت سیزدهمش را دیدم، حیفم آمد که این گفت و گو را در این جا نیاورم...: هاشم (مهدی سلطانی) و بلقیس (رویا نونهالی)، پس از ملاقات شیرین، در حیاط آسایشگاه روانی، گفت و گو می کنند. حرف از گذشته...
-
و رنج من همه از خود نهفتن بود...
چهارشنبه 4 بهمن 1396 10:23
به چشمهای نجیبش که آفتاب صداقت و دستهای سپیدش که بازتاب رفاقت و نرمخند لبانش نگاه می کردم و گاه گاه تمام صورت او را صعود دود ز سیگار من کدر می کرد و من به آفتاب پس ابر خیره می گشتم و فکر می کردم در آن دقیقه که با من نه تاب گفتن و نه طاقت نگفتن بود و رنج من همه از درد خود نهفتن بود سیاه گیسوی من مهربانتر از خورشید از...
-
رقص روی لیوان ها...
شنبه 30 دی 1396 22:16
تبعیدگاه به تبعید گاه و سال به سال موهای شرقی مان یک به یک بر سنگ فرش پس کوچه های غربت فرو می ریزند این فاجعه ی عظیمی ست برادر! ما به سوی روحی برهنه گام بر می داریم "شیرکو بیکس" حالم ناخوش است؛ هم از بیرون و هم از درون. دو بار تا حالا دکتر رفته ام و انگار همانی هستم که بودم! غم سانچی، یک سال پس از پلاسکو،...
-
بخواب آرام، دل دیوانه...
چهارشنبه 20 دی 1396 23:56
بعد از مدت ها، فرصتی پیش آمد تا روی داستان هایم کار کنم. دیروز و امروز روی داستان های "درخت انگور" و "آسانسور" کار کردم که هر دو مربوط به سال های پیش اند و همین، حس خوبی بهم داد. امیدوارم بتوانم در فرصت های بعد، روی بقیه ی داستان ها هم کار کنم. اوایل هفته هم مجموعه داستان کوتاهی را شروع کردم که...
-
سر انگشتان تو...
سهشنبه 19 دی 1396 20:57
همهی برگ و بهار در سرانگشتانِ توست . هوای گسترده در نقرهی انگشتانت میسوزد و زلالیِ چشمهساران از باران و خورشیدِ تو سیراب میشود . زیباترین حرفت را بگو شکنجهی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن و هراس مدار از آن که بگویند ترانهیی بیهوده میخوانید. ــ چرا که ترانهی ما ترانهی بیهودگی نیست چرا که عشق حرفی بیهوده نیست . حتا...
-
درد...
دوشنبه 11 دی 1396 23:40
درد، حرف نیست درد نام دیگر من است... من چگونه خویش را صدا کنم؟... "قیصر امین پور"
-
باران...
دوشنبه 4 دی 1396 18:39
می باری ای باران و می شویی زمین را اما نمی شویی دل اندوهگین را... "حسین منزوی" پ.ن: کامنت های دوستان بی پاسخ نخواهد ماند؛ سپاس از مهرتان.
-
شیشه ی می در شب یلدا شکست...
پنجشنبه 30 آذر 1396 19:19
منزل پدر هستیم؛ شب چله ای که از پس زلزله ی دیشب برآمده، نوید زمستانی پر برکت را می دهد، یا سردِ سرد؟... باشد که این طولانی ترین شب سال، مبارک باشد بر دوستان نازنین! یلدایتان به کام!
-
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است...
پنجشنبه 30 آذر 1396 07:17
دیشب را در ماشین به صبح رساندیم. حدود یازده و نیم که زلزله آمد، پای کامپیوتر داشتم سوالات حساب دیفرانسیل و انتگرال پایان ترم را طراحی و تایپ می کردم؛ لرزش اولیه را حس کردم اما لرزش دوم که آمد، هیراد را بغل کردم و رفتم گوشه ی هال که به نظرم امن ترین نقطه ی خانه مان است. بعدش با هیراد و فروغ بدو بدو راه پله ها را طی...
-
چنگی عشقم راه جنون زد...
دوشنبه 27 آذر 1396 01:30
خوابم نمی برد...! همین چند دقیقه ی پیش هیراد را بردم سر جایش خواباندم. مجله ی برهان را باز می کنم؛ سر سری از گوشه و کنارش می خوانم؛ فرمول تازه ای برای محاسبه ی دترمینان سه در سه، معرفی مستندی درباره ی دکتر پرویز شهریاری بزرگ، مطالبی درباره ی احتمال و ... در نهایت در پشت جلدش نگاهم به نوشته ای از خیام می افتد...؛ به...
-
زمزمه ی سپیده...
چهارشنبه 22 آذر 1396 23:41
دیروز رفتم خانه ی مهوش؛ کرسی گذاشته بودند. دلم خواست!... یاد قدیم افتادم؛ صبح های سردی که خودمان را چپانده بودیم زیر لحاف کرسی و مادرم می آمد و لحاف ها را بالا می زد تا خانه را جارو کند و ما مقاومت می کردیم؛ مقاومت بی فایده بود! دستان قدرتمند مادر، به سرعت لحاف ها را روی کرسی جمع می کرد و سوز سردی که از پنجرهای باز...
-
مرد...
شنبه 18 آذر 1396 19:46
مرد که گریه نمی کند نمی میرد خسته که می شود، بغض می کند، چال می شود... "افشین صالحی"
-
خنده ی تلخِ سیاه...
چهارشنبه 15 آذر 1396 14:31
امروز در بخشی از سریال آژانس دوستی که دوباره از تلویزیون پخش می شود، متوجه حضور زنده یاد "سعدی افشار"، سیاه باز نامی شدم و قصه را پی گرفتم؛ سریال در قالب داستانی ساده، به زندگی و کار و روزگار آن هنرمند بزرگ می پرداخت؛ مردی که سمبل سیاه نمایش ما بود و با همه ی زخم هایی که روزگار به او می زد، در عین فقر و...
-
شب، تاریخ دلتنگی ست...
سهشنبه 14 آذر 1396 01:11
چه غم انگیز است خفتن با چشم های باز و پایان اندیشه ها را نگریستن چه غم انگیز است خفتن آنگاه که شب رفته است و از روز خبری نیست... "بیژن جلالی" پ.ن: عنوان از "محمود درویش"
-
شب...
پنجشنبه 9 آذر 1396 14:24
زمان گذشت و شب روی شاخه های لخت اقاقی افتاد شب پشت شیشه های پنجره سر می خورد و با زبان سردش ته مانده های روز رفته را به درون می کشید من از کجا می آیم ؟ من از کجا می آیم ؟ که این چنین به بوی شب آغشته ام ؟ "فروغ فرخ زاد" شب، در کوهستان هم جور دیگری ست؛ کوه ها از همان عصر که آفتاب می رود و آسمان رنگ رنگ می شود،...
-
بوی «محبوبه ی شب» می برد از هوش مرا!
سهشنبه 30 آبان 1396 21:14
دلم یک خانه می خواهد، بر بلندای یک کوچه؛ از دروازه اش که بیایی توو، پلکان بخورد به طبقه ی بالا. حاشیه ی پلکان طاقچه هایی باشد که رویشان گلدان گل بگذارم. خانه، پنجره ای بزرگ رو به کوچه داشته باشد؛ بر لبه آن هم چند گلدان گل بگذارم! خانه جمع و جور باشد؛ یک فرش دستباف محلی کف اش انداخته باشم. یک طرفش قفسه ی کتاب هایم...
-
هاوار...
جمعه 26 آبان 1396 16:55
ببین! خانه هنوز همان خانه است هیچ اتفاق خاصی رُخ نداده است: یک پالتوی کهنه، چتری شکسته دو سه سنجاقِ نقرهای کتابخانهی کوچکِ شعر و سوال و سکوت و شیشهْ عطری آشنا که بوی سالهای دورِ دریا میدهد هنوز. "سید علی صالحی" بشنوید؛ http://s8.picofile.com/file/8312023326/04_Komsay_Zrma.mp3.html ترانه ای کردی از...
-
داخی روله...
دوشنبه 22 آبان 1396 22:22
مصیبت زلزله ی پیش آمده، گلویم را می فشارد و کامم را تلخ کرده است... بغضی سنگین راه نفسم را بسته بود دم ظهر؛ عکس پشت عکس و خبر پشت خبر...؛ یکی از یکی دردناک تر... وقتی فیلم کوتاه پیرزنی را دیدم که برای عزیز از دست رفته اش غمگنانه و از ته دل مویه می کرد، ناگهان و با صدای بلند پیش چشم هیراد هق هق زدم... خدای بزرگ! از تو...
-
جمعه...
جمعه 19 آبان 1396 17:14
آیا کسى نشسته است پشت ابر که نى مى زند یا سه تار، نمى دانم! آوازى، اما یک آواز از گوشه ى آسمان جمعه مى ریزد ... "بیژن نجدى" بشنوید؛ سرآغاز، از "کیهان کلهر" http://s9.picofile.com/file/8311436692/4_5832371481216024609.mp3.html
-
افسوس...
چهارشنبه 17 آبان 1396 18:00
اگر کوهی بودم در تن خود می آسودم و اگر رودی بودم در زمزمه خود خود را فراموش می کردم اگر خاکی بودم با سکوت و فراموشی یکی می شدم و اگر آتش بودم در خود می سوختم ولی افسوس که مرد رفته ای هستم که چشمان خود را بروی جهان غم انگیز خویش باز نگه داشته است. "بیژن جلالی"
-
دلم گرفته...
سهشنبه 9 آبان 1396 23:21
دلم گرفته دلم عجیب گرفتهاست و هیچچیز… هیچچیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند… "سهراب سپهری" عکس از: Alexey Titarenko بشنوید: http://s9.picofile.com/file/8311536026/30130236_.mp3.html موسیقی بی کلام؛ همنوازی پیانو با فلوت...؛ یادآور دشت های فراخی که روزگاری، سرخپوست ها در آن می زیستند...
-
آه ای زندگی...
یکشنبه 7 آبان 1396 23:52
دلم برای خودم تنگ شده است..؛ احساس خستگی شدیدی می کنم. معلمی با همه ی کمبودها و سختی هایش، باعث شده است که دم خور باشم با شاگردانم و آرامش پیدا کنم...؛ شیطنت هایشان، مهربانی هایشان... معاون پارسالمان تعریف می کرد که وقتی تصادف کرده بودم و مدتی را نبودم، سر یکی از کلاس ها در پاسخ به این که چرا سر کلاس نمی روم گفته بود...
-
این است...
شنبه 6 آبان 1396 09:34
هفته ی پیش که انتخابات شورای مدرسه بود، نام دانش آموزی را در لیست کاندیداها دیدم که پارسال شاگردم بود؛ دانش آموزی به لحاظ درسی، ضعیف، و از نظر اعتماد به نفس، ضعیف تر. خیلی از وقت ها بچه های کلاس دستش می انداختند یا مسخره اش می کردند. خوشحال شدم از این که چنین دانش آموزی جرات کرده و کاندیدا شده است؛ چرا که این قضیه به...
-
ندارد!
پنجشنبه 4 آبان 1396 18:07
علی اشرف درویشان درگذشت... زاده ی محله ای فقیرنشین، در خانواده ای کارگری و بعد هم معلمی در روستاهای محروم، پایه ی داستان های رئالیستی او را تشکیل داد. او از جمله ی نویسندگان متعهدی بود که قلم را وسیله ای برای نشر آگاهی می دانست و این بود که به پای نوشته هایش بارها در بند شد. اگرچه امروزه نگاه نو به داستان، با...
-
کوتاه درباره ی فیلم "خانه دختر"
چهارشنبه 3 آبان 1396 20:40
این پست تکراری ست و مربوط به سال نود و سه است که فیلم را در جشنواره دیدم و پس از آن توقیف شد تا به حالا که دوباره به نمایش درآمده است . بکارت... فیلم بیشتر از هرچیز، وامدار ایده ی فیلمنامه اش می باشد. «بکارت»، دستمایه ی اصلی این فیلم است. موضوعی که در اجتماع ما تابو به حساب می آید. فیلم اما اگرچه در جاهایی تاثیرگزار...
-
هیراد؛ این روزها...
سهشنبه 25 مهر 1396 23:50
هیراد همین حالا تماشای انیمیشن "ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی۲" را تمام کرد و گفت:" حال داد! خیلی خوب بود." . اسباب بازی مورد علاقه ی این روزهایش تانک است؛ می گوید:" دلم می خواد یه تانک داشته باشم تا اگه دشمن اومد توی شهر، نابودش کنم!" برایش سکانسی از Fury را می گذارم که نبرد تانک هاست!...
-
به کجا؟!...
سهشنبه 18 مهر 1396 21:00
به کجاها بَرَد این امید ما را؟ نشد این عاشق سرگشته صبور نشد این مرغک پربسته رها به کجا می روم یارا؟ به کجا می برد مارا؟ ره این چاره ندانم به خدا؛نشود دل نفسی از تو جدا به هوایت همه جا در همه حال به امیدی بگشایم شب و روز پر و بال غم عشقت دل ما را به کجاها بَرَد بالا؟ "فریدون مشیری" بشنوید؛ با صدای استاد...