-
آن جا که هستی...
دوشنبه 11 بهمن 1395 19:00
یا مرا با خود ببر آن جا که هستی... یا بیا... "بیدل دهلوی"
-
خدایا..!
دوشنبه 11 بهمن 1395 18:53
خدایا! سپاس بابت این که می بینی ام... سپاس! لطفا مراقب عزیزانم باش و غم و نگرانی را از آن ها دور کن.
-
دلتنگی...
یکشنبه 10 بهمن 1395 18:50
دلم گرفته است...؛ جایی ماشین را پارک کرده بودم و به غروب خورشید خیره شده بودم. هیراد روی صندلی عقب خواب بود. ساختمان های سیمانی رنگ و رو رفته، آخرین تراشه های خورشید را پشت شان مخفی کرده بودند. ترانه های غمگین، یکی بعد از آن یکی، حالم را بد تر کرد..، مخصوصا ترانه ای فرانسوی که شعرش را نمی فهمیدم، اما انگار همه ی غم ها...
-
در هستی تو من هستم...
جمعه 8 بهمن 1395 19:53
همین که هستی و این لحظه های زیبا هست همین که هستم و طومار آرزو ها هست همین که صحبت دیشب کشید تا امشب همین که امشب مان را پلی به فردا هست همین که هستی و در هستی تو من هستم همین که هست ، مرا نیست، نیست ، اما هست همین که تشنه ی ِ یک جرعه ایم و خوشحالیم که در حوالی مان رود هست دریا هست همین که هیچ نیازی به حبِ خوابی نیست...
-
گریه ی آسمان...
جمعه 8 بهمن 1395 07:02
عادتم شده است که هر صبح، همین که از خواب برمی خیزم، پنجره را رو به کوچه باز می کنم. بیشتر وقت ها هوای آلوده است و بس! امروز اما باران می بارد. شاید گریه ی آسمان باشد برای آتش نشان ها. نمی توانم فراموششان کنم. غمشان بر دلم سنگینی می کند. وقتی فکر می کنم به جزئیات حادثه، بغض تا بیخ گلویم بالا می آید. این هم می گذرد، اما...
-
دست تو در آستین من...
پنجشنبه 7 بهمن 1395 23:05
بیا لباس هم باشیم دکمه دکمه روی تن هم بوسه بدوزیم دلم می خواهد دست من در آستین تو باشد دست تو در آستین من طوری که عطر تنمان گیج شود و آغوش، نفهمد چه کسی آن یکی را بیشتر از آن یکی دوست دارد راستش را بخواهی من از این جنس سردرگمی ها که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود... خوشم می آید .... "رسول...
-
با من قدم بزن!
پنجشنبه 7 بهمن 1395 22:56
روی دریاچه ی چیتگر قایق سواری می کنیم؛ همین که پیاده می شویم، هیراد می گوید:«عالی بود!» . عمو مرتضایش را خیلی دوست دارد؛ سر سفره می گوید:«باید فیلم آقای فردریکسن رو ببرم برای عمومرتضی، شاید خوشش بیاد!» * آقای فردریکسن، کاراکتر اصلی انیمیشن up. . «دیگه نمی شه با عمو مرتضی جنگید؛ می خواد عروسی کنه!» . صبح ها که می برمش...
-
ره صبر چون گزینم؟...
چهارشنبه 6 بهمن 1395 21:35
من خسته چون ندارم نفسی قرار بی تو به کدام دل صبوری کنم ای نگار بی تو ؟ ره صبر چون گزینم من دل به باد داده که به هیچ وجه جانم نکند قرار بی تو "سعدی" پ.ن: عکس را نوروز ۸۸ گرفتم؛ کرمانشاه، تکیه ی بیگلر بیگی.
-
سیلی...
سهشنبه 5 بهمن 1395 19:29
« من میخواهم صحنههایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشهدار کند و به خطر بیندازد. میتوانی نگاه نکنی، میتوانی خاموش کنی، میتوانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتلها، اما نمیتوانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمیتواند. » (کاوه گلستان) این عکس از مجموعه ی عکس هایی ست که «کاوه گلستان» از...
-
نان و پنیر...!
سهشنبه 5 بهمن 1395 09:31
بیرون برف می بارد. زنگ تفریح است و من توی دفتر دبیران، لقمه ی نان و پنیرم را می خورم! حال خوشی ست. دیروز هم خوب بود؛ برای نخستین بار ساندویچ میگو خوردم!! خوشمزه بود!
-
اشتیاق...
یکشنبه 3 بهمن 1395 23:35
بیرون ز تو نیست آنچه می خواسته ام فهرست تمام آرزوهای منی "شفیعی کدکنی" بشنوید ؛ تصنیف «اشتیاق» با صدای علیرضا قربانی.
-
به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق...
شنبه 2 بهمن 1395 20:57
هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش هر که از یار تحمل نکند یار مگویش وانکه در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش چون دل از دست به درشد مثل کره توسن نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق مژه...
-
باز هم باران گرفت...
شنبه 2 بهمن 1395 12:19
دوای درد مرا هیچ کس نمی داند فقط بگو به طبیبان ، دعا کنند مرا "مهرانه جندقی" باز هم باران گرفت....
-
فروشنده
جمعه 1 بهمن 1395 16:07
اریک فروم ، جامعه شناس و روانکاو معروف آلمانی عقیده دارد که در جامعه ی سرمایه داری، مبنای هویت انسان بر «داشتن» است و کسانی که فاقد سرمایه باشند، از بحران هویت رنج می برند. در نمایشنامه ی «مرگ فروشنده» ی آرتور میلر ، «ویلی» کاراکتر اصلی نمایشنامه، در جامعه ای صنعتی گیر افتاده و معلق، هر بار به دست آویزی چنگ می اندازد...
-
حس خوب...
جمعه 1 بهمن 1395 09:32
دیروز داستان «رگبار» را در کانون ادبیات خواندم؛ بازخوردها خوب بود. روز خوبی بود، حس خیلی خوبی داشتم. بعد از کلاس مسافتی طولانی را پیاده رفتم، حالم بهتر هم شد.
-
نفس...
جمعه 1 بهمن 1395 08:29
حتی یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست... نه در نفس کشیدن، نه در نفس نفس نفس زدن، و نه از قشنگی... نفس مرا بند آوردن... "عباس معروفی"
-
پلاسکو...
پنجشنبه 30 دی 1395 19:37
در شوک خبر فروریختن ساختمان پلاسکو... من به دستان پر از تاول این طرف را می کنم خاموش وز لهیب آن روم از هوش زان دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد می کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد... "مهدی اخوان ثالث"
-
حالم خوب است!
چهارشنبه 29 دی 1395 17:36
سیمین دانشور نخستین اثرش را که «آتش خاموش » نام دارد، د ر۲۲ سالگی نوشت ودر ۲۷ سالگی چاپ کرد؛ البته این داستان مشق اول او بود. وقتی که آن را به صادق هدایت نشان داد و نظرش را خواست، او به سیمین گفت: « اگر من به تو بگویم چطور بنویس و چکار کن دیگر خودت نخواهی بود ، بنابراین بگذار دشنامها و سیلی ها را بخوری تا راه بیفتی،...
-
پل نیومن..!
سهشنبه 28 دی 1395 23:01
-
عشق است...
سهشنبه 28 دی 1395 10:51
عشق است این که یک نفر آغاز می کند هر روز صبح را به هوای سلام تو... "امید نقوی" پ.ن: بشنوید ، قطعه ی when the love falls، از Yiruma
-
گر به دستیم، دست تو باشد...
دوشنبه 27 دی 1395 19:06
گر به دستیم، دستِ تو باشد وآنچه گرمی دهد هستیام را گردشِ چشمِ مستِ تو باشد... "محمدرضا شفیعی کدکنی"
-
زمانه
دوشنبه 27 دی 1395 18:54
هنرمندان ما هرچه با خود معاصرتر باشند از زمانه خود دورتر نگه داشته مىشوند. جواز نمایش آثار تو به روزى در آینده حواله مىشود که تاریخ مصرف آن گذشته باشد. (از نامه ی "احمد شاملو" به "علیرضا اسپهبد") عکس از «الناز ناطقی»
-
نیمی آتشم، نیمی باران...
یکشنبه 26 دی 1395 19:22
دلم برای تو تنگ شده است اما نمی دانم چکار کنم مثل پرنده ای لالم که می خواهد آواز بخواند و نمی تواند نیمی آتشم، نیمی باران. اما بارانم، آتشم را خاموش نمی کند... "رسول یونان"
-
هوای خواب ندارد...
شنبه 25 دی 1395 19:16
آخرین باری که اتوبوس دوطبقه سوار شدم، سال هفتاد و پنج بود. دانش آموز بودم و تابستان، دو ماه کار کردم. محل کارمان نازی آباد بود و من هر روز با اتوبوس دو طبقه سر کار می رفتم؛ یادش بخیر! همیشه دوست داشتم طبقه ی بالا بنشینم و از آن بالا آدم ها را تماشا کنم! ..... کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟ که تشنه مانده دلم در هوای...
-
بامت بلند...
جمعه 24 دی 1395 21:40
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است... "فاضل نظری"
-
Insomnia
جمعه 24 دی 1395 01:25
ساعت ۱:۲۰ بامداد: هیراد نگذاشت فیلم «فروشنده» را ببینیم که همین امروز دی.وی.دی اش را خریدم؛ آمد و «گارفیلد» را توی دستگاه گذاشت! دارم برگه تصحیح می کنم؛ یکی از بچه ها پایین برگه اش نوشته: "من یه بازیگرم و یه روز همه من رو می شناسن." حوصله ی برگه تصحیح کردن را ندارم، بی خیالش! ........ ساعت ۲:۳۰ بامداد:...
-
با ما منشین..!
پنجشنبه 23 دی 1395 08:35
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی ای بس که خراب باده و جام شوی ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نه بدنام شوی "حافظ"
-
بادیگارد
چهارشنبه 22 دی 1395 18:39
به لطف یکی از دوستان، تعدادی فیلم به دستم رسیده است و من بعد از مدت ها فرصت تماشای فیلم را پیدا کرده ام و امیدوارم بتوانم درباره شان- هرچند مختصر- بنویسم. ... بادیگارد - ابراهیم حاتمی کیا جدا از ایده ی فیلم که به زندگی یک محافظ می پردازد و این در سینمای ما تازگی دارد، همه ی نشانه های آشنای فیلم های برجسته ی حاتمی کیا...
-
مرا بشوی با شراب موج ها...
سهشنبه 21 دی 1395 21:28
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها،ز...
-
...sleep out in the rain
سهشنبه 21 دی 1395 07:15
دیشب باران می بارید و این ترانه ی زیبا را امروز صبح پست می کنم که از ترانه های مورد علاقه ام هست. ترانه ی "When A Man Loves A Woman" با صدای MICHAEL BOLTON When a man loves a woman Can't keep his mind on nothin' else He'd trade the world For a good thing he's found If she is bad, he can't see it She can do...