-
گنجشک ها...
جمعه 27 آذر 1394 10:14
این عکس را به طور اتفاقی دیدم و این جا آوردمش؛ در روز پنجم ژوئن سال ۱۹۸۹ ، در میدان تیان آن من چین و توسط عکاسی به نام Liu Heung Shing گرفته شده است. البته اصل آن رنگی ست، اما به نظرم آمد که سیاه و سپیدش زیباتر است. یک پا شعر است این عکس. چ... چه بی پروا؛ روی سیم های لخت فشار قوی، عشق بازی می کنند؛ گنجشک ها... (جلیل...
-
در دنیای تو ساعت چند است؟
پنجشنبه 26 آذر 1394 10:15
پرنده گفت: کوچ درخت گفت: آه پرنده کوچ کرد و رفت تا بهار درخت ماند و انتظار (افسانه شعبان نژاد) پ.ن: فیلم را علی رغم ضعف هایش دوست داشتم، چرا که از «عشق» می گفت در زمانه ای که نایاب است! گیلان و رشت و بندرانزلی اش را شاعرانه به تصویر کشیده بود؛ دوربین سیال، و موسیقی کریستف رضاعی به جان پلان ها نشسته بود، با آن ترانه ی...
-
فصل چیدن گردوها...
جمعه 20 آذر 1394 10:11
شهریورماه گذشته شهرستان که بودیم، قرار شد به بهانه ی عکاسی، با محمد به جاده بزنیم. کجایش معلوم نبود. من نظرم جایی بود که قبلا نرفته باشیم. صبح زود حرکت کردیم و سرانجام سر از «ملحمدره» درآوردیم؛ روستایی در نزدیکی اسدآباد همدان، با معماری سنگی و طبیعت زیبا. ملحمدره سربالایی تند روستا را پشت سر گذاشتیم و جاده ی سنگلاخ...
-
پنجره
دوشنبه 16 آذر 1394 07:47
ماریا! اگه صاحبخونه ها بدونن پنجره ها چه قدر ارزش دارن، شاید اجاره هاشون رو چند برابر بکنند! (زنده یاد حسین پناهی) پ.ن.ها: صبح داشتم برای رفتن به سر کار آماده می شدم که پیامکی از همکارانم رسید که امروز مدرسه تعطیل است. بی خبر از همه جا پا شدم و پنجره را رو به کوچه باز کردم...؛ همه جا سفید سفید. چه قدر خوشحال شدم!...
-
درباره ی کتاب «نگهبان تاریکی»، نوشته ی مجید قیصری
یکشنبه 15 آذر 1394 19:36
"از بچگی باید یاد گرفت هیچ چیز ماندنی نیست، هیچ چیز. آدم باید یاد بگیرد چطور در مقابل از دست دادن چیزها مقاومت کند، تاب بیاورد، وگرنه زندگی را می بازد." (از داستان «کی اولین شوت رو می زنه؟»، ص۶۷) «نگهبان تاریکی» مجموعه ای ست از نه داستان کوتاه با موضوع جنگ و تبعات آن. نگاه نویسنده به جنگ، نگاهی با اولویت...
-
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...
جمعه 13 آذر 1394 09:26
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آورند به مادرم که در آینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش...
-
خواب تلخ
دوشنبه 9 آذر 1394 23:35
فیلم را دوازده سال پیش و درجشنواره ی فیلم فجر دیدم؛ اگر اشتباه نکنم در سینما عصر جدید، که سینمای دوست داشتنی ام بود. متاسفانه فیلم بعد از جشنواره به محاق توقیف رفت و حالا دوباره به سینماها برگشته است. هنوز که هنوز است، لحظات زیادی از آن در خاطرم مانده . فضایی بومی با نابازیگرها، با داستانی تازه و طنزی جذاب. تماشای این...
-
با کوچه آواز رفتن نیست...
جمعه 6 آذر 1394 08:57
«من آن موقع با «ایرج» سر کوچه آنها میرفتیم بلال میخریدیم و یک منقل میگذاشتیم و میفروختیم. وقتی کسی میآمد که ایرج دوستش داشت، من مینشستم و باد میزدم و او میایستاد و داد میزد که یعنی ارباب است و مهمتر است و «ایرج» به آنکه دوستش داشت، سلام میکرد. برعکساش هم بود. «ایرج» باد میزد و من...
-
آذر؛ طلوع «بامداد»
سهشنبه 3 آذر 1394 16:18
تنهایی ِ یک درختم و جز اینام هنری نیست که آشیان تو باشم! احمد شاملو
-
آرامش در حضور دیگران
یکشنبه 1 آذر 1394 13:44
«من تقوایی را به نام میشناختم، روزهایی که او داستان مینوشت و در مجله آرش منتشر میشد. روزی او را در منزل سیروس طاهباز دیدم و این اولین آشنایی من با او بود. بعد در هتل مرمر یک بار دیگر تقوایی را دیدم، از من پرسید که فیلم بازی میکنی؟ من نمیدانستم که او فیلمساز هم هست. گفت که همه برای من مجانی بازی میکنند چون پولی...
-
ما را تاب نیست!
جمعه 29 آبان 1394 09:36
. . گر تو را، با ما، تعلق نیست، ما را، شوق هست... ور تو را، بی ما، صبوری هست، ما را، تاب نیست! ● رهی معیری پ.ن: نقاشی از پیکاسو
-
باز کن پنجره را...
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:36
دوستان همراه، آن چه از بوران بلاگفا باقی مانده بود را در این جا آوردم؛ تاریخ برخی شان را نداشتم. آن چه در ادامه خواهد آمد، نوشته های جدید است. سپاس از مهرتان.
-
محرمانه لس آنجلس
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:31
محرمانه لس آنجلس، کرتیس هنسن، ۱۹۹۷ فیلمنامه ی این فیلم که نوشته ی برایان هلگلند و کرتیس هنسن است، اقتباسی ست از بخش سوم یک رمان چهاربخشی پر فروش، نوشته ی جیمز الروی (معروف به سگ شرور) که به لس آنجلس در مقطع زمانی ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ می پردازد. الروی تصاویر متضادی از لس آنجلس را پیش چشم خواننده آورده و پستی ها و پلشتی های این...
-
مصائب «میس کال»
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:29
بالاخره فیلم م ساخته شد!... سه شنبه فیلمبرداری داشتیم. صبح ش سر کلاس بودم. نهار نخورده، کلاس تقویتی داشتم تا دوی بعداز ظهر. بعد مسعود برادرم سراغم آمد و به اتفاق دخترش شقایق به طرف لوکیشن حرکت کردیم. شقایق قرار بود نقش کودک داستان را بازی کند. از سه در لوکیشن بودیم. سعید هم پیش تر آمده بود، که دانشجوی سینماست. آقای...
-
Final Cut
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:23
خیلی هیجان دارم؛ هیجانی توام با استرس! هفته ی پیش بود که استادمان در کارگاه فیلمسازی، یکی از طرح های من را پذیرفت. هرکدام از کسانی که طرحشان برگزیده می شد، باید گروهی را تشکیل می دادند. ما را فرستادند روی سن و گروهمان با رایزنی ها و گپ و گفت ها شکل گرفت. قرار بر این شد که فیلمنامه هایمان را نوشته و دکوپاژ کنیم و آن را...
-
پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من!
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:19
پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من! امشب هم می آیم. پیرهن نارنجی تنت کن چکمه قهوه ای بپوش موهات را بریز دور شانه ات و راه بیفت امشب می خواهم در بارسلونا قدم بزنیم یا در فلورانس شاید بخواهی کنار برج ایفل یا شهری دیگر هر جا تو خواستی هر جا که شد با سرنوشت نمی توان در افتاد پنجره ی خوابت را باز بگذار... "عباس...
-
قصه نیستم که بگویی...
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:18
چهل ساله به نظر می رسید. لاغراندام، با صورتی استخوانی و چشمانی بی رنگ. انتهای سبیل باریک اش در گونه هایش فرو رفته بود. پیراهنی چهارخانه پوشیده بود که کمربند اش، آنرا محکم به شلوار خاکی و کثیف اش رسانده بود. کفش ها هم خاکی بودند. - شما ببخشینش. به خدا، این چندمین باره که می آم مدرسه. از آقای نجفی بپرسین. - قبلا هم درسش...
-
سکوت بره ها
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:14
سکوت بره ها، جاناتان دمی، ۱۹۹۱ فیلم از نماهای معرف به خوبی استفاده می کند؛ نگاهی به شروع فیلم و آشنایی با کلاریس (جودی فاستر) و محیط کار او، یا اولین برخوردش با دکتر لکتر )آنتونی هاپکینز) از جمله ی این ها هستند. در این موارد، موسیقی وهم انگیز هاوارد شور انگار حادثه ای قریب الوقوع در آینده را پیش بینی می کند. تحلیل این...
-
کوتاه درباره ی کتاب «زن وسطی»
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:12
«زن وسطی»، مجموعه ی بیست داستان کوتاه از نویسندگان آمریکای لاتین است؛ نام هایی شناخته شده همچون بورخس و کورتاسار، در کنار نام های کم تر دیده شده. برای من اما، داستان های نام های غریبه جذاب تر بودند. داستان ها اغلب فضاهای تیره و تاری دارند که برآمده از شرایط مردمان آمریکای لاتین است؛ سرزمینی با تاریخی پر از کودتا و...
-
شورش بی دلیل
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:10
شورش بی دلیل، نیکلاس ری، ۱۹۵۵ با این که در دهه ی چهل میلادی، فیلم هایی با موضوع بحران های دوران بلوغ، و کشمکش های بین نسل های جدید و قدیم تا حدی رایج شده بود، اما «شورش بی دلیل» نیکلاس ری یک گام بلند رو به جلو در این زمینه بود که با جسارتی بسیار بیش تر از فیلم های پیش از خودش به این موضوع می پرداخت. جیمز دین فقید که...
-
وقت تماشای کازابلانکا عاشقت شدم
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:07
بخشی از سکانس پایانی کازابلانکا: بشنوید. http://s3.picofile.com/file/7595421391/ BERTIE_HIGGINS_casabelanka_Remix_.mp3.html پ.ن. ها: * این ترانه در سال ۱۹۸۴، و صرفا در حال و هوای فیلم اجرا شده است و ترانه ی اصلی آن نیست. ترانه ی اصلی فیلم کازابلانکا، « همچنان که زمان می گذرد» (As time goes by) می باشد. * لذت شنیدن این...
-
کازابلانکا
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:03
«کازابلانکا» یک بار دیگر اهمیت «جغرافیا» را در سینما نشان می دهد. فیلم وابسته به جغرافیاست؛ کازابلانکا با سر و شکلی که در فیلم برایش تعریف می شود، قابلیت رخدادها را می یابد. شهری با بافتی گرم و خشک، که همچون دروازه ای ست برای ورود به دنیای آزاد. دقایق اولیه ی فیلم، به معرفی این جغرافیا اختصاص دارد. ریک ( همفری بوگارت)...
-
کوتاه درباره ی کتاب «دوست بازیافته»
چهارشنبه 27 آبان 1394 09:01
«دوست بازیافته»، قصه ای مابین یک رمان، و یک داستان کوتاه است. اما آن قدر خوب نوشته شده که تا مدت ها با آدم ها و فضایش زندگی خواهید کرد. این قصه یک بار دیگر به ما نشان می دهد که چگونه باورها و اعتقادات غلط، دنیای پر از شگفتی و زیبایی ما را به ویرانه ای زشت تبدیل می کند. که یک ایدیولوژی تا کجاها می تواند پیش برود. که...
-
درباره ی «جاذبه»، ساخته ی «آلفونسو کوارون»
چهارشنبه 27 آبان 1394 08:58
"دیگه رانندگی بی هدف کافیه!" (از دیالوگ های فیلم) جاذبه با تصاویری چشم نواز از فضا آغاز می شود؛ نوعی آرامش بر همه چیز حاکم است. فضانوردان رایان (ساندرا بولاک) و مت (جرج کلونی) به آرامی مشغول کارند و یکی دیگر هم در حال لذت بردن از پیاده روی در فضا. در این حال مت از رایان می پرسد: " تو از چی ِ این بالا...
-
کوتاه درباره ی کتاب «تمام زمستان مرا گرم کن»، نوشته ی «علی خدایی»
چهارشنبه 27 آبان 1394 08:54
کتاب، مجموعه ای ست از ده داستان کوتاه، که به جز یکی دوتا، همگی در نوع خودشان قابل تامل و ستایش اند. داستان هایش نه تنها به روز اند، بلکه به فرم های مختلفی نوشته شده و به دور از یکنواختی اند.داستان هایی هم به لحاظ ساختار و هم به لحاظ فرم قدرتمند. نویسنده با شکستن فضا (زمان-مکان) و ترکیب واقعیت و خیال، موفق به پی ریزی...
-
انجمن شاعران مرده
چهارشنبه 27 آبان 1394 08:52
از دیالوگ های فیلم «انجمن شاعران مرده» از پیتر ویر آقای کیتینگ (رابین ویلیامز): " ...ما شعر رو چون زیباست نمی نویسیم و نمی خونیم؛ ... ما شعر رو می نویسیم و می خونیم چون انسانیم و انسان سرشار از احساس و اشتیاقه. ... پزشکی، حقوق، تجارت و مهندسی حرفه های خوبی هستن و برای حفاظت از زندگی انسانی لازمند، اما شعر،...
-
کوتاه درباره ی کتاب «آدم ها»، نوشته ی احمدغلامی
چهارشنبه 27 آبان 1394 08:49
حکایت آدم های آشنا «آدم ها»، مجموعه ای ست شامل شصت و دو داستان کوتاه درباره ی آدم ها و سرنوشتشان؛ اسامی قصه ها هم اغلب نام آدم هایش را با خود یدک می کشد؛ نام هایی خاص مانند جلال دلقک، اصغر سیاست، اسی دزده، حسن چهچه، ابی گوش دراز و ... که متناسب با قصه، انتخاب شده اند. شیوه ی روایت کتاب، ساده، روان و با لحنی خودمانی ست...
-
بانی و کلاید
چهارشنبه 27 آبان 1394 08:47
بانی و کلاید، آرتور پن، ۱۹۶۷ دهه ی سی، دهه ی معروف به رکود اقتصادی در آمریکا و برخی کشورهای دیگر است؛ دهه ی از کار افتادن کارخانه ها و سقوط بورس، و همزمان قدرت گرفتن بانک ها. در این دهه فقر و بیکاری تشدید شده و بزهکاری های اجتماعی به اوج خود می رسد. در چنین دهه ای، کلاید (وارن بیتی) یک سارق خرده پا، با دختری به نام...
-
به یاد«شجاع دل»
چهارشنبه 27 آبان 1394 08:36
«شجاع دل»، فیلمنامه ای با ساختاری محکم دارد که جغرافیا عنصر مهمی در آن است؛ جغرافیایی که زمینه های قهرمان پروری را مهیا می کند. اسکاتلندی که فیلم به تصویر می کشد، سرزمینی بکر و زیباست. ویلیام والاس قهرمانی تصویر می شود که اعتماد به نفس از دست رفته ی اسکاتلندی ها را به آن ها باز می گرداند. قهرمانی از متن مردم که شعارش...
-
بخشی از فیلمنامه ی «دالان سبز»
چهارشنبه 27 آبان 1394 08:31
∆ داخلی - بلوک E- شب جان کافی آرام در سلولش نشسته، یک شب تاب به تنهایی دور انگشتش می چرخد. پل و افرادش می آیند.حشره ای پرواز می کند و از پنجره ی کوچک سلول کافی خارج می شود. کافی : سلام رئیس. پل : سلام جان. بروتال قفل درِ سلول را باز می کند. پل داخل می شود. پل : فکر کنم بدونی برای چی اومدیم. دو روز دیگه است. برای شام...