-
کدام نقد؟ کدام منتقد؟ -۲
شنبه 19 تیر 1395 19:51
پنجشنبه بیست و سوم اردی بهشت گذشته، به همت کانون ادبیات ایران، خانه ی هنرمندان میزبان نشستی بود با عنوان:" بررسی وضعیت نقد ادبی در ایران " که سخنرانان آن آقایان «عنایت سمیعی»، «حسین پاینده» و «محمدرضاگودرزی» بودند. نقد، به ویژه ازنوع ادبی اش، از نیازهای مهم جامعه ی فرهنگی امروز ماست. برهیچ کسی پوشیده نیست که...
-
در بندر آبی چشمانت
پنجشنبه 17 تیر 1395 08:09
در بندر آبی چشمانت باران رنگ های آهنگین دارد خورشید و بادبان های خیره کننده سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند. در بندر آبی چشمانت پنجره ای گشوده به دریا و پرنده هایی در دوردست به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده. در بندر آبی چشمانت برف در تابستان می آید. کشتی هایی با بار فیروزه که دریا را در خود غرقه می سازند بی...
-
نوستالژیا
سهشنبه 15 تیر 1395 06:02
دلم برای تماشای خیلی فیلم ها تنگ شده است؛ خیلی فیلم هایی که در دوره ی کودکی یا نوجوانی ام دیده ام. بیشتر دوران کودکی ام را در شهرستان گذراندم؛ آن روزها جمعه ها شبکه ی استانی فیلم سینمایی پخش می کرد، هر هفته یک فیلم. وجه مشترک بیش تر آن ها در سرگرم کنندگی شان بود! انبوهی از فیلم های وسترن و پارتیزانی و گنگستری را در آن...
-
شکوفه های گیلاس
سهشنبه 15 تیر 1395 01:00
باد با خود خواهد برد شکوفه های گیلاس را تا سپیدی ابرها. "عباس کیارستمی " خدای بزرگ! هنوز در شوک از دست رفتن عباس کیارستمی هستم. هنوز باورم نشده است! هر پنجشنبه که گذرم به خانه ی هنرمندان می افتد «درخت ها»یش را می بینم که در میانه ی ساختمان قد کشیده اند، آخ که چه قدر این درخت ها را دوست دارم. ناخودآگاه مرا...
-
خرمگس آتن
یکشنبه 13 تیر 1395 09:32
رمضان ۸۲ بود به گمانم؛ من بودم و داوود و شهرام، در طبقه ی دوم خانه ی پدری داوود. جایی که بخشی از بهترین خاطراتمان در آغوش آن شکل گرفته است. یک واحد جمع و جور در محله ی سیزده آبان شهر ری که عملا دست داوود بود؛ کتاب بود و نوار و سی دی و مجله و پوستر. طبقه ی اول را پدر و مادرش می نشستند و طبقه ی سوم را هم مستاجرشان. روی...
-
این داستان واقعیت دارد.
جمعه 11 تیر 1395 13:29
"این داستان واقعیت دارد" ، مجموعه ای است از ۱۳ داستان کوتاه، نوشته ی «جفری آرچر». عنوان کتاب که طبق مقدمه برگرفته از یکی از نمایشنامه های شکسپیر است،به طور غیرمستقیم به مخاطب این را می گوید که داستان ها آن طور که گمان می کنید، پیش نخواهند رفت. داستان ها روان و خطی نوشته شده اند و وجه سرگرم کنندگی شان قوی ست....
-
درخت لیمو
پنجشنبه 10 تیر 1395 19:57
"با این همه ما به این جهان نیامده ایم که بمیریم آن هم در سپیده دمی که بوی لیمو می آید..." (یانیس ریتسوس)
-
به ساعت هفت عصر
جمعه 4 تیر 1395 08:29
می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم خیال گونه در نسیمی کوتاه که به تردید می گذرد خواب اقاقیاها را بمیرم. می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم. در باغچه های تابستان خیس و گرم به نخستین ساعات عصر نفس اطلسی ها را پرواز گیرم. حتا اگر زنبقِ کبود کارد بر سینه ام گل دهد- می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم در آخرین فرصت گل، و...
-
آنچه با خود حمل می کردند.
چهارشنبه 2 تیر 1395 08:57
" داستان ها برای آن ساعت های آخر وقت شب هستند که نمی توانی به یاد بیاوری چطور و از کجا به جایی که هستی آمده ای." (ص۴۸) «آنچه با خود حمل می کردند» رمانی ست در بیست و دو فصل که به شکل داستان -خاطره نوشته شده است؛ مجموعه ای از خرده روایت هایی که بدون ترتیب و در زمان های مختلفی روایت می شوند و درنهایت مکان ها،...
-
دلی دارم و حسرت درناها..
سهشنبه 1 تیر 1395 09:00
پرپرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها و به هنگامی که مرغان مهاجر در دریاچه ی ماهتاب پارو می کشند خوشا رها کردن و رفتن خوابی دیگر به مردابی دیگر خوشا ماندابی دیگر به ساحلی دیگر به دریایی دیگر خوشا پر کشیدن خوشا رهایی خوشا اگر نه رها زیستن مردن به رهایی! آه! این پرنده در این قفس تنگ نمی خواند. "احمد شاملو"...
-
درباره ی رمان «بادبادک باز» از خالد حسینی
شنبه 15 خرداد 1395 23:06
نخستین رمان خالدحسینی،راوی اول شخص دارد.یک راوی گذشته نگر. در جاهایی هم صدایی در متن می آید و راوی را مخاطب قرار می دهد. داستان واقعگرای مدرن است،با مایه های روان شناسانه ی قوی. اگرچه فضاها به شیوه ی کلاسیک معرفی می شوند،اما نویسنده از شگردهای روایی جدید استفاده می کند.فلاش فورواردهایی که از همان نخستین صفحه ی رمان،یک...
-
نگاهی به رمان «پیرمرد و دریا» از ارنست همینگوی
یکشنبه 2 خرداد 1395 09:50
«پیرمرد و دریا» رمانی ست واقعگرای مدرن، با راوی دانای کل. داستان ماهیگیر پیر فقیری به نام "سانتیاگو" که بزرگ ترین ماهی عمرش را شکار می کند. مکان رخدادها خلیجی در کوباست. رمان شخصیت های محدودی دارد؛ سانتیاگو و پسرکی به نام "مانولین" که ماهیگیری را از از او آموخته و دل سوز اش است. سانتیاگو ماهیگیری...
-
دوران حیرانی
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 08:30
سه شنبه ۲۸ اردی بهشت ماه به دیدار نمایشگاه نقاشی های خانم «پردیس شفیعیون»، تحت عنوان «دوران حیرانی» در گالری والی رفتم. «زن ها»، دغدغه ی اصلی آثار این نقاش اند؛ زن هایی که یا در پیش زمینه ی تابلوها قرار گرفته و به مخاطب خیره شده اند، یا به گونه ای فیگور گرفته اند که تمام بوم را تحت تاثیر خودشان قرار داده اند. در برخی...
-
ابد و یک روز...
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 20:07
«ابد و یک روز» ، داستان خانواده ای از هم پاشیده است؛ فرو ریختنی که بیش از هرچیز، معلول شرایط اجتماعی زمانه ی خود است. ناتورالیسمی خشن که بی تعارف، به صورت مخاطب اش سیلی می زند. خانواده ای که در یک بافت سیاه محله ای قرار گرفته و از زاده شدن و به تبع آن، زیستن در این شرایط، ناراضی ست. بافتی که در فیلم شکل می گیرد در...
-
زندگی گالیله
جمعه 10 اردیبهشت 1395 10:14
دیروز تولد زنده یاد ، استاد «حمید سمندریان» عزیز بود؛ کسی که خیلی به گردن هنر نمایش این سرزمین حق دارد. روحش شاد و یادش گرامی باد! پ.ن. ها: * عنوان، نام نمایشنامه ی معروفی ست از برتولت برشت که استاد سمندریان بسیار دوست داشت آن را به صحنه ببرد و هربار به نوعی امکان پذیر نشد... * عکس برگرفته از سایت آموزشگاه سمندریان می...
-
من و بوف کور!
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 08:37
نام «صادق هدایت» را نخستین بار در کلاس چهارم ابتدایی و از زبان معلم مان آقای نجفی شنیدم؛ در کتاب فارسی پرسشی بود با این مضمون که:«نویسنده ای را نام ببرید.»، همان اوایل کتاب بود، و من در پاسخ گفتم:«ولتر»! نام ولتر را از مجله ای که برادرم خریده بود می شناختم. آقای نجفی مکثی کرد و گفت:«بنویسید صادق هدایت» بعد آمد کنارم و...
-
شین
پنجشنبه 19 فروردین 1395 19:02
چند شب پیش بعد از سال ها «شین» را دیدم؛ وسترن معروف «جرج استیونز»، محصول سال ۱۹۵۳. از کودکی شیفته ی فیلم های وسترن بودم و نخستین باری که این فیلم را دیدم، در فهرست فیلم های محبوبم قرار گرفت، و حالا می خواستم ببینم آیا تماشای دوباره اش همان لذت تماشای سال ها پیش را در من زنده می کند یا نه؟! شیوه ی روایت فیلم به سیاق...
-
سفر به شهر تنبور
شنبه 14 فروردین 1395 08:00
تعطیلات نوروز به سرعت گذشت! حتی فرصت نکردم از مجله ی «تجربه» ای که پیش از عید خریده بودم، صفحه ای بخوانم! یا داستانی را که قرار بود رویش کار کنم تایپ کنم، یا نوشته های کوتاهی را که روی چند کتاب نوشته بودم، برای وبلاگ تایپ کنم...؛ حالا خوب شد که برگه های امتحانی تصحیح نشده را با خودم نیاورده بودم، یا یکی دو کتاب...
-
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنی ست...
پنجشنبه 5 فروردین 1395 06:41
سلام به دوستان و همراهان گرامی، نوروزتان خجسته! برایتان در سال نو، شادی و سلامتی آرزومندم. "ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت با درد صبر کن که دوا می فرستمت" با آرزوی بهبودی استاد شجریان. پ.ن: عنوان و شعر متن، هردو از «حافظ»
-
جاده های بی پایان را دوست دارم...
یکشنبه 23 اسفند 1394 07:48
جاده های بی پایان را دوست دارم دوست دارم باغ های بزرگ را رودخانه های خروشان را من تمام فیلم هایی که در آنها زندانیان موفق به فرار می شوند دوست دارم دلتنگ رهایی ام دلتنگ نوشیدن خورشید بوسیدن خاک لمس آب در من یک محکوم به حبس ابد پیر و خمیده با ذره بینی در دست نقشه های فرار را مرور می کند. (رسول یونان) پ.ن: بعد از چند...
-
درباره ی کتاب «دموکراسی یا دموقراضه»، از سیدمهدی شجاعی
سهشنبه 27 بهمن 1394 07:46
داستان کتاب در کشوری به نام غربستان اتفاق می افتد؛ جایی که پادشاه برای انتخاب جانشین پس از خودش، برای نخستین بار انتخابات را پیش می کشد و نخستین دموکراسی جهان را پایه گزاری می کند. بیست و چهار پسرش (بیست و چهار دمو)، یکی پس از دیگری به تخت پادشاهی می رسند، اما بیست و پنجمین پسر که مردم به او «دموقراضه» می گویند، به...
-
چشم نرگس
جمعه 23 بهمن 1394 08:59
تصنیف *چشم نرگس*، از استاد شجریان خواهم که بر زلفت، هر دم زنم شانه، ترسم پریشان کند بسی حال هر کسی چشم نرگست مستانه مستانه! خواهم بر ابرویت، رویت، هر دم کشم وسمه، ترسم که مجنون کند بسی مثل من کسی چشم نرگست دیوانه دیوانه! یک شب بیا منزل ما حل کن دو صد مشکل ما ای دلبر خوشگل ما دردت به جان ما شد، روح و روان ما شد خواهم...
-
یادی از خالق "همسایه ها"
جمعه 16 بهمن 1394 09:40
دستم به نوشتن نمیرود / احمد محمود دستم به نوشتن نمیرود. بدجوری کسل و دلزده شدهام. دلزده از همه چیز، به خصوص نوشتن. و حتی این یادداشت را که مینویسم با کمال دلزدگی است. گاهی فکر میکنم که اصلاً چرا باید بنویسم. چه کسی گفته است که این چند روز عمر را باید صرف نوشتن کنم. کمابیش همیشه همینطور بوده است. همیشه موردی یا...
-
من روح بارانم...
پنجشنبه 8 بهمن 1394 10:26
آزاد آزادم ببین چون عشق درگیر من است دیگر گذشت آن دوره که تقدیر زنجیر من است شاید نمی دانی، ولی ، از خود خلاصم کرده ای آیینه ی خالی فقط ، امروز تصویر من است از عشق تو بر باد رفت ، آن آبروی مختصر من روح بارانم ، ببین ، چون عشق تقدیر من است ! افشین یداللهی پ.ن: نقاشی از ونسان ون گوگ، با عنوان «شب پر ستاره»
-
هزار دستان
جمعه 2 بهمن 1394 09:51
"از همان زمانی که نوشتن کارهای نمایشی را شروع کردم در جستجوی زبان خاصی بودم که ویژگیهای زبان ما را داشته باشد. در این جستجو پی بردم که ما برای بیان مقاصدمان در بیشتر اوقات صریح حرف نمی زنیم. در حرفهایمان کنایه وجود دارد یا از امثال و حکم استفاده می کنیم و یا حدیثی از کتابهای مقدس و یا قرآن مجید می آوریم. این لحن...
-
وقتی بارون می آد، باس بارونی بپوشی!
جمعه 25 دی 1394 10:51
همه چیز از «داستان اسباب بازی ۳» شروع شد؛ پسرم هیراد قدری از آن را دید و از آن به بعد تماشای فیلم را به طور جدی آغاز کرد! پیش تر فقط سی دی های کودکانه را می دید. اول ش سخت می گرفت برای تماشاکردن، اما بعد کار به جایی کشید که روزی چند بار باید فیلم را تماشا می کرد. بعد فیلم های دیگر آمد:« ابری با احتمال بارش کوفته...
-
بینوایان
جمعه 18 دی 1394 09:47
دیشب یکی از شبکه ها نسخه ای قدیمی از «بینوایان» را نمایش داد؛ همان که «ژان گابن» معروف در آن بازی کرده است. جالب بود که اسامی کاراکترها از پیش در خاطرم زنده شد. شاید از این بود که در بچگی کارتون اش را دیده بودم، یا این که کتاب ش را داشتم. آن روزهای کودکی، حسابی دلم برای «کوزت» می سوخت و از «تناردیه» ها متنفر بودم! از...
-
قاصد روزان ابری...
یکشنبه 13 دی 1394 10:23
سیزدهم دی ماه؛ خاموشی نیما وصیّتنامهی ِ نیمایوشیج شب دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۳۵ امشب فکر میکردم با این گذران ِ کثیف که من داشتهام - بزرگی که فقیر و ذلیل میشود - حقیقةً جای ِ تحسّر است . فکر میکردم برای ِ دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیتنامهی ِ من باشد ؛ به این نحو که بعد از من هیچکس حقّ ِ دست زدن به آثار ِ مرا...
-
ترانه ی مرد تنها...
سهشنبه 8 دی 1394 08:23
با صدای بی صدا مث یه کوه بلند مث یه خواب کوتاه یه مرد بود یه مرد با دستهای فقیر با چشمهای محروم با پاهای خسته یه مرد بود یه مرد شب، با تابوت سیاه نشست توی چشمهاش خاموش شد ستاره افتاد روی خاک سایه اش هم نمیموند هرگز پشت سرش غمگین بود و خسته تنهای تنها با لبهای تشنه به عکس یه چشمه نرسید تا ببینه قطره، قطره قطرهٔ آب،...
-
رگبار
چهارشنبه 2 دی 1394 07:54
هربار به تو فکر می کنم یکی از دکمه هایم شل می شود انقراض آغوشم یک نسل به تأخیر می افتد و چیزی به نبضم اضافه می شود که در شعرهایم نمی گنجد کافی ست تو را به نام بخوانم تا ببینی لکنت عاشقانه ترینِ لهجه هاست و چگونه لرزش لب های من دنیا را به حاشیه می برد دوستت دارم با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند و تمام هجاهای...