-
در آستانه ی فصلی سرد...
چهارشنبه 20 آبان 1394 10:13
۱. می روم قصابی محله مان. قصاب بی حوصله است، مرد خوبی ست. ناراحت به نظر می رسد؛ آهی می کشد: « ای روزگار...، تف!» - چی شده آقا، خدا بد نده! گاهی با هم گپ و گفتی داریم. نفس ش را از سینه بیرون می دهد: - پیش پای شما، یه پسر بچه اومده بود برا گوشت. می گم چه قد می خوای پسر جون؟ سرشو گرفته پایین، هزار تومن دراز کرده طرفم...،...
-
عصیان!
چهارشنبه 20 آبان 1394 10:09
«یه روز یه بارون واقعی، کثافتای شهر رو می شوره...» (از دیالوگ های فیلم) راننده تاکسی، مارتین اسکورسیزی، ۱۹۷۶ تراویس (رابرت دنیرو) راننده تاکسی، برآیند شرایط جامعه ی دهه ی هفتاد آمریکا، و به خصوص شهر نیویورک است. جامعه ای که دهه ی شصت پر آشوب را با خاطرات جنگ ویتنام و مصایبش پشت سرگذاشته است و حالا باید مدرنیته خودش را...
-
سرگشته...
چهارشنبه 20 آبان 1394 10:06
سرگشته چو باد کو به کویم آشفته چو حلقه های مویم ای بغض کهن مرا رها کن خشکیده ترانه در گلویم... (رضا رضی پور) ۹۳
-
تو در مورد از دست دادن، چیزی نمی دونی!
چهارشنبه 20 آبان 1394 09:02
از دیالوگ های فیلم « ویل هانتینگ خوب »، اثر گاس ون سنت شان (رابین ویلیامز) به ویل هانتینگ (مت دیمون): " ... اگه ازت در مورد عشق سئوال کنم، احتمالاً یه غزل عاشقانه برام می خونی...؛ اما هیچ وقت به زنی نگاه نکردی که بخوای جونت رو فداش کنی...؛ کسی رو نشناختی که بتونه با چشم هاش تو رو از خود بی خود کنه... احساس کنی...
-
پرواز...
چهارشنبه 20 آبان 1394 08:56
"دلم یک مرگ سینمایی می خواست. مثل رضا موتوری، جلوی پرده ی سینما، توی یک سینمای متروک، بچه ی گستاخی هم تماشاگر مرگم باشد. یا یک سینمای روباز ِ شلوغ، پر از تماشاچی. یا مثل فرزان دلجو در فیلم ماهی ها در خاک می میرند، که شب عروسی محبوبش، کنار قطار اسباب بازی یی که برایش کادو خریده بود، آرام جان دهم، وقتی فرهاد ترانه...
-
تا شنبه خدا بزرگه!
چهارشنبه 20 آبان 1394 08:46
چهارشنبه: سر جلسه ی امتحان، متوجه غیبت یکی از شاگردانم می شوم؛ ج. شاگرد اول کلاس، و بچه ای مٶدب و خنده رو؛ یکی از آن هایی که حضورشان سر کلاس، انگیزه ی کار کردن در این سیستم مریض آموزش و پرورش را در تو حفظ می کنند. سراغش را می گیرم؛ «آقا باباش فوت کرده...» این اواخر غیبت هایش سر کلاس بیش تر شده بود، کمی هم از درس ها...
-
او که لب بست و دم از راز نزد...
چهارشنبه 20 آبان 1394 08:35
جز تو دستان کسی شور در این ساز نزد هیچ کس پنجه بر این ساز خوش آواز نزد نیست نزدیکتر از تو به من اما باید چای نوشید و زبان بست و دم از راز نزد او که لب بست و دم از راز نزد می شکند هیچ کس سنگ بر آن پنجره ی باز نزد قسمت از اولِ خط ساز مخالف می زد درد این است به میل دل من ساز نزد سیب ممنوعه ترین میوه ی دنیای شماست سیب...
-
درد من حصار برکه نیست...
چهارشنبه 20 آبان 1394 08:28
صبح در سرویس مدرسه شماره ی ویژه ی زمستان مجله ی فیلم را می خواندم. به مطلبی در مورد اصغر فرهادی رسیده بودم که به ترمینال معلم ها رسیدیم و به ناچار بقیه ی مطلب را در ترمینال خواندم. یکی از معلم ها که با من هم سرویس است، از آن هایی که اصلا هم صحبتی باهاشان را دوست ندارم، وقتی دید حواسم به مطالعه است، سعی کرد خودش را به...
-
مرگ پایان کبوتر نیست...
چهارشنبه 20 آبان 1394 08:18
دیشب پدرم خبر مرگ یکی از دوستان دوران نوجوانی ام را بهم داد؛ «ج». در اثر سکته... خبر مرگ او مرا به خاطرات آن روزها برد، وقتی تابستان به روستا و به خانه ی عمویم می رفتم. «ج» را به واسطه ی برادرش شناختم، و دوستی مان شکل گرفت. یک جمع چند نفره بودیم. او بود و برادرش، پسرعمویشان، و یکی از بچه های همسایه ی عمو. چندتایی دیگر...
-
اکسپرسیونیسم ناب
چهارشنبه 20 آبان 1394 08:14
مطب دکتر کالیگاری، روبرت وینه، ۱۹۲۰، آلمان این فیلم، شاخص ترین فیلم از سینمای موسوم به اکسپرسیونیستی آلمان است. اصطلاح اکسپرسیونیسم در معنای وسیع را برای آثاری به کار می برند که هنرمند در آن ها به منظور بیان عواطف یا حالات درونی، دست به کژنمایی واقعیت زده باشد. با این که به عنوان یک جنبش مدرن، در فرانسه آغاز شد، اما...
-
چله نشین تنهایی
دوشنبه 18 آبان 1394 20:37
چیزی به شب چله نمانده است. من به کودکی ام سفر می کنم، به فصل برف های زیاد و چکمه های پلاستیکی. به فصل شب نشینی بر کناره ی کرسی های داغ. کشمش و گردو. سیب و انار و کلم. گندم برشته. دار قالی مادر. نقلی تکراری اما شیرین، پای دار قالی. در خیالم با قهرمانان قصه ها به جنگ دیوها می رفتم، عاشق دختر پادشاه می شدم... آخر قصه ها...
-
چیزهایی هست که نمی دانی!
دوشنبه 18 آبان 1394 20:25
چندتا فیلم خوب دیدم تو این مدت؛ «پله ی آخر» علی مصفا، که واقعاً تو سینمای مدرن خوب داره پیش می ره. «چیزهایی هست که نمی دانی» اش رو هم دیدم؛ به کارگردانی فردین صاحب زمانی، که خیلی برام جذاب بود...؛ یه عاشقانه ی قشنگ. از اون فیلمایی که حال و هوات رو عوض می کنه. بهش فکر می کنی. عاشق فیلمای جمع و جورم! اما از فیلمای...
-
گل سرخ
دوشنبه 18 آبان 1394 12:57
«شازده کوچولو رفت و باز به گلهای سرخ نگاه کرد. به آنها گفت: - شما هیچ به گل من نمی مانید. شما هنوز چیزی نشده اید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده اید. شما مثل روزهای اول روباه من هستید. او آن وقت روباهی بود مثل صدها هزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی همتا است. و...
-
خون بس
یکشنبه 17 آبان 1394 18:59
دوره ی راهنمایی بودم؛ تابستان بود و فصل کار. پدرم یک کار بنّایی حوالی خیابان مالک اشتر پیدا کرده بود و من هم دمِ دستش کمک می کردم؛ خانه ای قدیمی را بازسازی می کردیم. برای ناهار به یک چلوکبابی نزدیک محل کارمان می رفتیم و بعد از ناهار، ساعتی را فرصت استراحت کردن داشتیم. یک روز در وقت استراحتِ بعد از ناهار، تنها در...
-
کوتاه درباره ی کتاب «اگر شبی از شب های زمستان مسافری»، نوشته ی ایتالو کالوینو
شنبه 16 آبان 1394 23:23
تمام ناتمام من با تو تمام می شود... " نهایتی که تمام روایت ها را به خود می کشد دو صورت دارد، یا ادامه اش در زندگی است و یا ناگزیر، مرگ است." (ص314 کتاب) این نخستین کتابی ست که از ایتالو کالوینو می خوانم. کالوینو شیوه ی جالبی را برای کتابش برگزیده است؛ دازده فصل که به جز دو فصل انتهایی، هریک دو بخش اند. بخش...
-
خیابان عاشقی...
شنبه 16 آبان 1394 23:11
جمعه ی پیش، بیست و پنجم مهرماه نود و سه، بالاخره فکری را که از مدت ها پیش در ذهنم داشتم عملی کردم؛ طی کردن خیابان ولی عصر، از میدان راه آهن تا میدان تجریش با پای پیاده؛ مسیری به طول هجده کیلومتر که از ابتدا تا انتهایش حدود چهارصد و هشتاد و پنج متر ارتفاع می گیرد. مدت زمانی که طول کشید، با احتساب حدود دو ساعت زمان...
-
یادگار دوست...
شنبه 16 آبان 1394 23:09
"من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نکَنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم" دیروز عصر را تجریش بودم؛ برای تحویل پروژه ی کارگاه فیلمنامه نویسی. تجریش را همیشه دوست داشته ام.... از بازارش که گذشتم، هوا ابری شد و در حیاط امامزاده صالح نم نم باران بارید...؛ باران خوب...
-
کوتاه درباره ی کتاب «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد»، نوشته ی «آنا گاوالدا»
شنبه 16 آبان 1394 23:01
صمیمیّت دلپذیر از همان نخستین قصه ی کتاب، جذب سبک نویسنده می شوید؛ خانم «آنا گاوالدا» ساده می نویسد؛ اما ساده فکر نمی کند. ساختار های محکمی برای داستان هایش برمی گزیند؛ با این که داستان ها شسته رُفته اند و پیداست که بارها صیقل داده شده اند، اما زیبایی شان مانع از این می شود که درگیر فرمشان شوید. چه که اساساً در یک...
-
باغ آرزوها...
شنبه 16 آبان 1394 00:28
برای دوستم، داوود عباسی داوود عزیز! دوست دیرینه ام! نمی دانم هنوز هم می توانم دوستت بخوانم یا نه؟ دیریست که تو را ندیده ام.... بر من خرده مگیر، که می دانم می گیری. جنگیده ام با روزگار. ساخته ام. سوخته ام. و سپید بر سپید انداخته ام. بزرگ شده ام. پدر شده ام. عینک نمی زنم!... بر من خرده مگیر! پیش از این ها زندگی را جور...
-
I'm going to make a killing
شنبه 16 آبان 1394 00:08
از کتاب «دم را دریاب» از «سال بلو» " یه نکته باید تا حالا برای تو روشن شده باشه. پول درآوردن مبتنی بر پرخاشگریه. کُلش همینه. تنها توجیه، از نوع کارکردگرایانه ست. مردم واسه این می آن تو بازار بورس که بُکُشن. می گن :«امروز این جا رو به خاک و خون می کشم!» تصادفی نیست. فقط این که اون ها شجاعت کشتن واقعی رو ندارن و به...
-
عاشقانه...
جمعه 15 آبان 1394 23:56
آنکه می گوید دوستت دارم خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است. ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در نگاه من. عشق را ای کاش زبان سخن بود آنکه می گوید دوستت دارم دل اندوهگین شبی ست که مهتابش را می جوید ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار آفتاب خندان در خرام توست هزار ستاره...
-
این دوشنبه های دوست داشتنی...
جمعه 15 آبان 1394 23:46
چند وقتی ست که دوشنبه هایم جور دیگری ست؛ دوست داشتنی... دوشنبه ها کلاس فیلمنامه نویسی می روم؛ در محضر ناصر تقوایی. معمولاً توی راه مطالعه می کنم؛ مطلبی از مجله ای یا شاید داستان کوتاهی. با انگیزه سر کلاس حاضر می شوم و با علاقه در پی یادگیری از آنم. این کلاس نگاهی حرفه ای را برایم به ارمغان آورده است؛ جدیّت در کار و...
-
در محضر «ناصر تقوایی»
جمعه 15 آبان 1394 23:33
پیر شده است؛ این را فقط از رگ های برجسته ی دستان کشیده اش، یا از سنگینی گوشش نمی گویم؛ یا این که در تمام چند ساعتی که در کلاسش بودم، از جایش جُم نخورد؛ بلکه در نگاهش دیدم، آن جا که در فاصله ی دو کلاس، رو به رویش نشستم، در فاصله ی نیم متری از او؛ ناصر تقوایی... یک کت، پیراهن و شلوار کتان روشن و یک جفت کفش چرم قهوه ای...
-
نگاهی به فیلم «وجده»
دوشنبه 11 آبان 1394 13:45
شناکردن، بر خلاف رود... وجده، حیفا المنصور، ۲۰۱۲، عربستان، آلمان به نظرم دلیل اصلی جذابیت «وجده» این است که برای نخستین بار فیلمسازی از عربستان، دوربین اش را به درون فضای آن کشور می برد و مخاطب انگار از پس دیواری بلند به تماشای نادیده ها می رود! «حیفا المنصور»، کارگردان فیلم ، که خود تحصیل کرده ی خارج از کشورش می...
-
نگاهی به انیمیشن «رالف خرابکار»
دوشنبه 11 آبان 1394 13:41
بازی هیچ گاه تمام نمی شود..! بعد از انیمیشن داستان اسباب بازی، که مخاطب را به دنیای ظاهراً ساکن ِ اسباب بازی ها می برد، این بار در «رالفِ خرابکار»، مخاطب به دنیای بازی های رایانه ای گام می نهد و داستان از زاویه ی دید شخصیت های این بازی ها تعریف می شود. فیلم بیش از هرچیز، جذابیت اش را مدیون ایده ی اولیه اش می باشد؛بَد...
-
درباره ی فیلم «گذشته» اصغر فرهادی
دوشنبه 11 آبان 1394 13:31
بالاخره فیلم «گذشته» را دیدم...! «گذشته»، فیلمِ کارگردان است؛ فیلم اصغر فرهادی ست. حضور او در همه جای فیلم حس می شود. از تِم آن بگیر تا نوع کادربندی ها، میزانسن ها و شیوه ی هدایت بازیگران. فیلم های او از همان نخستین فیلم اش تا به حال، همیشه بازی های خوبی داشته اند. او فضای لازم را در اختیار بازیگرانش می گذارد تا بازی...
-
سلام دوباره!
یکشنبه 10 آبان 1394 13:34
دوستان همراه! پست های پیشین تا بهمن ۹۲ بود، با تاریخ های پایشان. در ادامه ، پست های اسفند ۹۲ تا اسفند ۹۳ خواهد آمد که تاریخ دقیق بسیاری شان را ندارم. سپاس که هستید!
-
حاشیه ی جذاب تر از متن!
یکشنبه 10 آبان 1394 13:30
جشنواره ی فیلم فجر هم به پایان رسید؛چند سالی می شود که فرصت تماشای فیلم در جشنواره را نداشته ام؛ اما همان موقع هم که فرصت اش بود، ایستادن در صف های جشنواره، به مراتب از تماشای خودِ فیلم ها برایم جذّاب تر بود! آن صف هایی که اغلب تا کوچه یا خیابان جنب سینما کشیده می شد...؛ وارد صف که می شدی، انگار وارد یک تالار گفت و...
-
حسرت همیشگی
یکشنبه 10 آبان 1394 13:28
" حرف های ما هنوز ناتمام تا نگاه می کنی: وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آن که باخبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود آی... ای دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می شود!" (قیصر امین پور) ۱۵ بهمن ۹۲
-
انیو موریکونه؛ خلاق و نامتعارف
یکشنبه 10 آبان 1394 13:26
راستش آنچه باعث نگارش این چند سطر شد، شنیدن دوباره ی موسیقی متن ِ زیبای فیلم روزی روزگاری در آمریکا (سرجیو لئونه – 1984) ، ساخته ی موریکونه بود. در بین آهنگسازان فیلم، او آهنگساز محبوب من است!... آثارش را دوست دارم، چه که وسترن اسپاگتی را نخستین بار با موسیقی او شناختم؛ تماشای خوب، بد، زشت یا به خاطر یک مشت دلار ،...