-
صدای تبر...
دوشنبه 13 مرداد 1399 13:14
در این باغِ کوچک چرا چرا صدای تبر قطع نمیشود؟ چرا صدای افتادن؟ تا کی به سوگِ سروها بنشینیم؟ تا کی به سوگِ صنوبرها؟ در این باغِ کوچک مگر چند سروِ صنوبر هست که دندانِ برندهی تبر از شکستنشان سیر نمیشود؟ "منوچهر آتشی" پ.ن: طرح از کته کل ویتس بشنوید: If These Walls could speak از Clouds...
-
زندگی...
پنجشنبه 2 مرداد 1399 12:03
در محله ی قبلی مان، یک تعمیرگاه ماشین بود که اگرچه در و دیوارش سیاه بود و پر از آچار و وسایل مکانیکی، اما پشت شیشه های رو به خیابانش پر از گلدان های کاکتوس قشنگ قد و نیم قد بود. کوچه ی رو به رویی مان پیرمردی بود که یک کیسه ی پلاستیکی برمی داشت و زباله های کوچه و خیابان را در آن جمع می کرد. در خیابان اصلی، یک عکاسی هست...
-
سکوتِ آدمی
شنبه 28 تیر 1399 11:38
سکوتِ آب میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛ سکوتِ گندم میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛ همچنان که سکوتِ آفتاب ظلمات است ــ اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست غریو را تصویر کن! "احمد شاملو"
-
نفس تنگی
چهارشنبه 25 تیر 1399 13:05
" شما ده نفر شورشی دارید. دوتا رو میکشید؛ حالا چند تا شورشی باقی میمونه؟ هشت؟ اشتباهه! دو نفری که کشتید، هرکدوم شش تا برادر یا دوست داشتن که مردّد بودن برای پیوستن به شورش،... ولی وقتی شما دوستشون رو میکشید، براشون تصمیم گرفته اید." از دیالوگ های فیلم "ماشین جنگی"، دیوید مشید،۲۰۱۷.
-
ارزیابی شتابزده - ۴
دوشنبه 23 تیر 1399 18:10
٭ طلا - پرویز شهبازی، ۱۳۹۷. امتیاز: ۲ از ۵. یک فیلمنامه ی ضعیف که در آن هم داستان می لنگد و هم شخصیت ها تعریف شده نیستند؛ پس اعمالشان برای مخاطب باورپذیر نمی نماید! واقعا حذف کردن برخی از سکانس ها یا حتی نقش ها، چه تاثیری روی داستان می گذاشت؟...
-
ارزیابی شتابزده - ۳
جمعه 20 تیر 1399 18:55
٭ مرد عنکبوتی: سفر به دنیای عنکبوتی [انیمیشن] - باب پرسیچتی، پیتر رمزی، رودنی روسمن، ۲۰۱۸. امتیاز: ۴ از ۵. سازندگان فیلم یک بار دیگر نشان می دهند که چه طور می توان از دل داستانی قدیمی، داستانی نو و جذاب را بیرون کشید. فیلم با حفظ داستان اصلی با محوریت پیتر پارکر به عنوان مردعنکبوتی، شخصیت های پویا و جذابی را به آن...
-
ارزیابی شتابزده - ۲
دوشنبه 16 تیر 1399 10:14
٭ ۱۹۱۷ - سم مندز، ۲۰۱۹. امتیاز: ۳/۷۵ از ۵. فیلم به لحاظ فنی قوی ست؛از نظر بازی، فیلمبرداری به ویژه، و جلوه های ویژه ی صوتی و تصویری، خوب است. فیلمنامه اما می لنگد. یکی از ویژگی های مهم فیلم، فیلمبرداری پیوسته و بدون قطع آن است. اما صرف فیلمبرداری پیوسته، امتیازی برای فیلم محسوب نمی شود، اگرچه زحمات زیادی برای آن کشیده...
-
بیا به حال بشر های های گریه کنیم...
یکشنبه 15 تیر 1399 00:15
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد به کوه خواهد زد به غار خواهد رفت بیا به حال بشر های های گریه کنیم که با برادر خود هم نمی تواند زیست... "فریدون مشیری" به یاد همه ی جان باختگان طبیعت ایران و از جمله جان باختگان اخیر در جنگل های پاوه که با دست خالی، در مرزهای مین گذاری شده، به یاری طبیعت شتافتند و جانشان را...
-
ارزیابی شتابزده - ۱
سهشنبه 10 تیر 1399 14:04
آن چه در ادامه می آید، ارزیابی های شتابزده ی من درباره ی فیلم هایی ست که در چند وقت اخیر دیده ام. عنوان را که از آل احمد وام گرفته ام به این خاطر است که این خط خطی ها را فقط با تماشای یک بارِ هر فیلم نوشته ام. بدیهی ست که پس از تماشای چندباره ی هر فیلمی، بهتر می توان درباره ی آن صحبت کرد. توصیح این که در امتیازدهی به...
-
دست منبسط نور...
سهشنبه 20 خرداد 1399 14:43
شهرستان که بودیم برای خرید ماهی رفتیم یک استخر پرورش ماهی . استخر در حاشیه ی رودخانه ای پُر آب بود که از کوه های بلند دوردست سرچشمه می گرفت و زمین های روستاهای سر راهش را در مسیری طولانی آب می داد. مدت هاست که روی سدّی کار می کنند که آبش را همین رودخانه تامین خواهد کرد. از پل گذشتیم و به جنگل های سپیدار رفتیم. منطقه...
-
چگونه شرح دهم؟...
شنبه 17 خرداد 1399 11:21
دراین زمانهی بیهایوهوی لالپرست خوشا به حال کلاغان قیلوقالپرست چگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را برای این همه ناباور خیالپرست به شبنشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زلالپرست رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند به پای هرزهعلفهای باغ کالپرست رسیدهام به کمالی که جز اناالحق نیست کمالِ دار برای من کمال...
-
نوشیدنِ شب...
یکشنبه 4 خرداد 1399 00:01
با سجاد و محمد آمده ایم سر زمین های کشاورزی؛ در حاشیه ی جاده ای خاکی آتش به پا کرده ایم. سمت راستمان جوی آب است و سمت چپمان پیکان پدر سجاد. صدای آب می آید. آب به تک درختی در تاریکی می رسد. آن سوی جوی آب، گشنیزها گل کرده اند. حال خوبی ست! آسمان پر ستاره است. . ساعت از سه گذشته است. هوا سردتر شده است. سجاد مشغول آبیاری...
-
سفر پیچکِ این خانه به آن خانه...
جمعه 2 خرداد 1399 08:18
از دیروز آمده ایم شهرستان. بعد از ظهرش رفتیم سر خاک و بعدش رفتم خانه ی پریوش . روزه، صورتش را لاغر کرده بود، اما مثل همیشه پر انرژی بود و با صدای بلند صحبت می کرد. خانه ی پریوش در همان محله ای ست که ما در آن زندگی می کردیم. درست کمی پایین تر از کوچه مان که نامش "کوی آزادی" بود. از خانه شان که درآمدم، رفتم...
-
زمستان ۷۹
دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 14:18
روی تخت فیزیوتراپی ام و کابل های برق، انگار نوک می زنند به پام! نمی دانم چرا یکهو یاد فیلم "محرمانه لس آنجلس" افتادم. یادش بخیر... زمستان ۷۹ در کلاس تحلیل فیلم در دفتر نشریه ی مهر، وابسته به حوزه ی هنری ثبت نام کردم. آن روزها مشتریِ پرو پا قرص هفته نامه ی مهر بودم. شهریه ی کلاس بیست هزارتومان بود برای دوازده...
-
دو تا پله ی فلزی
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 09:58
پای راستم، از ماهیچه های بالای زانو تا ساعد و مچ راست، درد می کند. الان، جلسه ی ششم فیزیوتراپی ست. همان پایی ست که چندسال پیش در تصادف، از ناحیه ی کشکک زانو، رفت تو دل دنده و داشبورد. بعد با همان پا رفتم پی دادگاه و پاسگاه و پزشکی قانونی و بیمه و پارکینگ و اداره ی ترخیص، تا ماشین را آزاد کردم و انداختیمش گوشه ی...
-
سینما بولوار
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 09:53
با اسنپ به سمت کلینیک نور می روم. از بُلوار کشاورز که می گذرم، چشم هام دنبال سینما بولوار می گردد و همزمان یاد عمومامه می افتم. چرا که از معدود سینماهایی بود که پیش از انقلاب رفته بود. یادم افتاد که چه دیر متوجه این شدم که چه قدر می توانم از حافظه ی عمومامه کمک بگیرم برای تکمیل کردن یادداشت هام درباره ی برخی نقاط...
-
این راه بی پایان...
جمعه 29 فروردین 1399 22:15
" در پی واقعه ای نامعلوم، آمریکا نابود شده است...؛ پدر و پسری که از جمله ی بازماندگان هستند، برای فرار از سیطره ی سرمای روزافزون، جاده را به سوی جنوب طی می کنند... " جاده، رمانی آخرالزمانی و مدرن است. در پس زمینه ی طبیعتی که گَرد خاکستر بر آن نشسته است، پدر و پسر خردسالش در نبردی تمام ناشدنی برای بقا، با همه...
-
من غصه را شادی کنم...
پنجشنبه 21 فروردین 1399 04:35
از چهار بیدار شده ام و مشغول بار گذاشتن آبگوشت هستم؛ کمی متفاوت تر از همیشه البته. یادم می آید که مادرم، یا زن عمو شهربانو، از شبِ پیش، یا صبح خیلی زود آبگوشت را بار می گذاشتند، آن هم در تنور، و تقریبا خوراک هر روزه مان بود! گلایه می کردیم که چه قدر آبگوشت؟... الان اما دلم برای آن آبگوشت ها جور دیگری تنگ شده است. پدرم...
-
که زرتشت با سرود این سرزمین را کاشت...
یکشنبه 10 فروردین 1399 01:16
کولیان آمدند سبدها پر از گلابی و روسریها مملوِّ سکهها سنگی به هوا انداختیم رقص آغاز شد و از کپههای آتش پریدیم کره اسبها رم کردند و ساعت دلتنگی آسمان را شخم زد و رد شد پاهایم را شبدرها پوشاندند سرت را گلهای شاهپسند "کلارا خانس " نوشتن در این هنگامه از شب... سرم درد می کند؛ دلم برای نوشتن تنگ شده، باید...
-
شب های کرونا...
شنبه 24 اسفند 1398 00:49
بی خوابم... هیراد هم بی خواب بود؛ مثل وقتی نوزاد بود، بغلش کردم و کمی تکان تکانش دادم شاید خوابش ببرد. خوابش نبرد و حالا توی تختش از این شانه به آن شانه می غلتد. خانم معلمشان در گروه واتساپ آن قدر تکلیف می گوید که حسابی خسته اش کرده است. دست و دلم به نوشتن نمی رود. هیچ گاه مثل این روزها دلتنگ مدرسه نشده بودم. درست...
-
یارب، نظر تو برنگردد...
پنجشنبه 15 اسفند 1398 09:51
به راه این امیدِ پیچ در پیچ مرا لطف تو می باید دگر هیچ... " وحشی بافقی"
-
من یک انسانم...
دوشنبه 28 بهمن 1398 15:47
" لازم نیست بگم اوضاع چقدر خرابه. همه میدونن که اوضاع خرابه. توی رکود اقتصادی هستیم. مردم یا شغلشون رو از دست دادن و یا نگران هستن که شغلشون رو از دست بدن. ارزش دلار رسیده به ۵ سنت. بانکها دارن ورشکسته میشن. مغازهدارها یه اسلحه زیر پیشخونشون نگه میدارن. لاتولوتها توی خیابونها وِلو هستن. و هیچکس...
-
درخونگاه
پنجشنبه 17 بهمن 1398 23:03
"درخونگاه" را دیدم... چه قدر تنهایی رضا سنگین بود؛ چه بغض تلخی به گلویم نشست... رضا: امین حیایی
-
کاش...
جمعه 4 بهمن 1398 12:51
کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد آفتاب دیدگانم سرد می شد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم .... "فروغ فرخ...
-
لانه
چهارشنبه 2 بهمن 1398 13:21
از مدرسه که درآمدم، برف همه ی زمین های دور و بر را پوشانده بود. توژِ برف، روی آسفالت خیابان لُختِ منتهی به مدرسه سر می خورد و پیش می رفت و از زیر چرخ های ماشین رد می شد.صدای باد، داخل ماشین هم می آمد. همین که نبش خیابان را به سمت راست پیچیدم، در زمین برفیِ بین این خیابان و مدرسه، سگی را دیدم که روی مبل کهنه ای لم داده...
-
باغ...
چهارشنبه 25 دی 1398 23:21
هر روز در مسیرم به سمت خانه، به خیابانی پهن و چند بانده، اما خلوت و آرام می رسم. در سمت چپ آپارتمان های نوساز و شیکِ سه چهار طبقه، منظم در کنار هم اند و در سمت راست، زمین های کشاورزی به آپارتمان های قدیمی تری می رسند. اما در همین سمت، پیش از آپارتمان ها، باغ انگوری هست که انگار همیشه ی خدا سبز است. ساقه های کوتاهِ مُو...
-
شنبه روز بدی بود...
یکشنبه 22 دی 1398 12:51
چه روز بدی بود دیروز...امروز آقای رزاقی گفت بیا امتحان املای بچه های هفتم را برگزار کنیم؛ برگه ی املا را گرفتم و رفتم سر یکی از کلاس های زیر زمین.جملات برگه ی املا به نظرم حتی در حد بچه های کلاس سوم یا چهارم ابتدایی هم نبود، با این حال بچه ها خوب ننوشتند. کُند بودند و در نوشتن واژه های ساده هم مانده بودند. بعضی از...
-
خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جان سوز...
شنبه 21 دی 1398 09:39
"خداوند این سرزمین را از خشکسالی و دروغ دور نگه دارد."داریوش بزرگچه بگوییم؟از چه بگوییم؟از کدام درد بگوییم؟...پ.ن. ها:٭"تفریح ما تمرین آیین های تدفین استاز هفت اقلیمت کجا این قدر غمگین است؟!""عبدالحمید ضیایی"٭تصنیف "گریه کن"با صدای استاد شهرام...
-
بر کدام جنازه زار می زند این ساز..؟
جمعه 20 دی 1398 07:31
چشمانم را که باز می کنم، انگار جایی را نمی بینم...؛ این غبار است یا دود یا چیز دیگر؟یک هفته اضطراب از پیش آمدن جنگی دیگر.مصیبت پشت مصیبت...، در جایی که پوستت کنده می شود تا راست را از ناراست تشخیص بدهی.در سرزمینی که زرتشت در آن بر راستی تاکید می ورزید.وقتی تلویزیون را روشن کردم تا خبر کشته شدن هموطنانم در مراسم...
-
اعماق...
پنجشنبه 19 دی 1398 17:43
زندگی در اعماق امن استاما زیبا نیستماهی هایی که در اعماق زندگی میکنندصید نمیشونداما طلوع آفتاب را هم نمیبینندکشتیها را نمیبینندحالا اسبی زیباپا به دریامیگذارداو را نیز نخواهند دیدبله، زندگی در اعماق غمانگیز است."رسول یونان"